دامنم چند ز خون مژه دریا باشد؟
دیده نگذاشت که نم در جگر ما باشد
برنیاورد سر از موج سرشکم گردون
این گهر چند گره در دل دریا باشد؟
رشتهای را که در آن گوهر اشکی نکشند
بگسلانش، همه گر عقد ثریا باشد
در نظر، آینه مهر، صبوحی زن را
کی به کیفیت آیینه مینا باشد؟
عشق در بادیهای ساخته سرگردانم
که در آن، ریگ روان، آبله پا باشد
نزنم دست در آن کار که بر هم زده نیست
شانه را گیسوی ژولیده تمنا باشد
کار قدسی به خدا باز گذار ای واعظ
جنگت امروز چرا بر سر فردا باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساساتی عمیق و پیچیده درباره عشق، درد و ناامیدی میپردازد. او به تصویرهایی از دریا، اشک و گیسو اشاره میکند و نشان میدهد که روح و دلش در میان این مسائل گرفتار است. شاعر به کشمکشهای درونی خود پرداخته و میگوید که عشق او مانند یک سفر در بیابان است که پر از سختی و درد است. همچنین، او از واعظ میخواهد که مسائل دینی را به خدا واگذار کند و به بیفایده بودن جدلها درباره آینده اشاره میکند. به طور کلی، شعر بابی از عشق، غم و جستجوی معنا در زندگی است.
هوش مصنوعی: دستمال من چقدر آغشته به خون اشکهاست؟ چشمانم اجازه نمیدهند که حتی نمکی بر جانمان باقی بماند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است این مروارید ارزشمند از درد و رنج من به وجود آمده باشد، همچنان که در دل دریا نیز ممکن است چیزهای پنهانی وجود داشته باشد؟
هوش مصنوعی: هر گاهی که در زندگی گرفتار مشکل و غم میشویم، بهتر است که آن را رها کنیم و قطع کنیم. حتی اگر آن مشکل به نظر بزرگ و ارزشمند بیاید، اما اگر به ما آسیب میزند، باید آن را از زندگیمان دور کنیم.
هوش مصنوعی: در نگاه، آیا عکسی که عشق میگیرد از دختری، بهمنزلهی تصویر در آینهای شفاف میتواند باشد؟
هوش مصنوعی: عشق به گونهای مرا در بیابانی سرگردان کرده که در آن تنها دشواریها و سختیهای راه وجود دارد و هیچ راحتی و آرامشی نیست.
هوش مصنوعی: نگذارم به کاری دست بزنم که نتیجهای ندارد، زیرا خواستهام مانند موی ژولیدهای است که به مرتب کردن نیاز دارد.
هوش مصنوعی: ای واعظ، کارهای مقدس را به خدا واگذار و نگران جنگ و نزاعی که امروز به خاطر فردا پیش میآید، نباش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وقت آنست که بر دشت تماشا باشد
باغ را زینت و زیب از گل رعنا باشد
هر که او جانور است آرزوی یار کند
هر که را هست دلی عاشق و شیدا باشد
ذره سنگ همه لعل بدخشان گردد
[...]
همه کس را نظری از تو تمنا باشد
این نوع همه از دیده بینا باشد
دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا
چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد
تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش
[...]
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد
من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم
داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد
تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر
[...]
تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟
تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟
دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟
مدد جان و دل از عز تعالا باشد
آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید
[...]
هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد
پای او را همه بر دیده من جا باشد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.