گنجور

 
کمال خجندی

همه کس را نظری از تو تمنا باشد

این نوع همه از دیده بینا باشد

دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا

چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد

تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش

چند بر جان و سرم منت اینها باشد

خط نشد شسته به آب از ورق عارض تو

آن مرکب مگر از درد دل ما باشد

بار ما روی چو مه دارد و بالای چو سرو

کس ندیدست چنین مه که به بالا باشد

تا کی ای مناسب از حد زدنم ترسانی

پیشه مستان چه بود حد تو پیدا باشد

گرچه چون چشم خود افتاده بکنجی است کمال

با خیال تو مپندار که بینا باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

وقت آنست که بر دشت تماشا باشد

باغ را زینت و زیب از گل رعنا باشد

هر که او جانور است آرزوی یار کند

هر که را هست دلی عاشق و شیدا باشد

ذره سنگ همه لعل بدخشان گردد

[...]

حافظ

هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد

پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد

من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم

داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد

تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر

[...]

قاسم انوار

تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟

تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟

دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟

مدد جان و دل از عز تعالا باشد

آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
صوفی محمد هروی

هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد

پای او را همه بر دیده من جا باشد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
وحشی بافقی

سرخی‌ای کان ز نی تیر تو پیدا باشد

رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد

رازها دارم و زان بیم که بدنام شود

می‌کنم دوری از آن شوخ چو تنها باشد

چون دهم جان کفنم پینهٔ مرهم گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه