همه کس را نظری از تو تمنا باشد
این نوع همه از دیده بینا باشد
دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا
چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد
تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش
چند بر جان و سرم منت اینها باشد
خط نشد شسته به آب از ورق عارض تو
آن مرکب مگر از درد دل ما باشد
بار ما روی چو مه دارد و بالای چو سرو
کس ندیدست چنین مه که به بالا باشد
تا کی ای مناسب از حد زدنم ترسانی
پیشه مستان چه بود حد تو پیدا باشد
گرچه چون چشم خود افتاده بکنجی است کمال
با خیال تو مپندار که بینا باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره خواستهها و آرزوهای عاشقانه سروده شده است. شاعر بیان میکند که همه انسانها مشتاق دیدن معشوق هستند و این عشق باعث شده تا احساسات قویتری در وجود او ایجاد شود. او به یاد بوسهای میافتد که از معشوقش خواسته و میگوید ممکن است دشنامهای او برایش شیرین به نظر برسد. شاعر همچنین از درد و رنجی که عشق برایش به همراه دارد، سخن میگوید و از زیبایی و شکوه معشوقش تمجید میکند. در نهایت، او از عدم توانایی خود در کنترل احساساتش و اینکه نمیخواهد به محدودیتها تن دهد، حرف میزند و اشاره میکند که حتی در تاریکی، با خیال معشوقش نمیتواند خود را کور فرض کند.
هوش مصنوعی: هر کسی آرزوی نگاهی از جانب تو را دارد و این که همه این احساسات با چشمانی آگاه و بینا دیده میشود.
هوش مصنوعی: دیروز در درخواست یک بوسه از رقیبت، چیزهایی به من گفت که باعث شد دشنام تو مثل شیرینی به نظر برسد.
هوش مصنوعی: هرچند که ممکن است آسیب ببینم یا خطر کنم، اما به این کیفیت از زندگی و زیباییها ادامه میدهم و از آنها لذت میبرم. پذیرای چالشها هستم و هر آسیبی را به جان میخرم، زیرا این تجربیات ارزشمند هستند.
هوش مصنوعی: خطی که به روی چهرهات نقش بسته، با آب شسته نمیشود؛ این اثر، گویی تنها از درد دل ما نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی او مانند ماهی است که بر دوش دارد و قامت بلندش مانند سرو است. هیچکس تا به حال چنین زیبایی را ندیده است که هم چهرهاش به مانند ماه باشد و هم قامتش به بلندی سرو.
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی من را از عبور از مرزهایم بترسانی؟ پیشه و هنر میگساران چیست که حد و مرز تو همیشه روشن و مشخص باشد؟
هوش مصنوعی: هرچند که اوضاع و احوال من به گونهای است که مانند چشم خودم در گوشهای افتادهام و از تو دورم، اما خیال نکن که در این حالت کسی هستم که نمیتوانم ببینم و درک کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وقت آنست که بر دشت تماشا باشد
باغ را زینت و زیب از گل رعنا باشد
هر که او جانور است آرزوی یار کند
هر که را هست دلی عاشق و شیدا باشد
ذره سنگ همه لعل بدخشان گردد
[...]
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد
من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم
داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد
تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر
[...]
تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟
تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟
دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟
مدد جان و دل از عز تعالا باشد
آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید
[...]
هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد
پای او را همه بر دیده من جا باشد
سرخیای کان ز نی تیر تو پیدا باشد
رنگ خونابهٔ خم جگر ما باشد
رازها دارم و زان بیم که بدنام شود
میکنم دوری از آن شوخ چو تنها باشد
چون دهم جان کفنم پینهٔ مرهم گردد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.