گنجور

 
کلیم

عیب را کی به پناه هنرم جا باشد

درد میخانه من بر سر مینا باشد

چون کشی خنجر کین بخت نگین می خواهم

که ز زخم تو نشان بر همه اعضا باشد

کرده ام شرط که پا را نکشم جانب شهر

سرم آنروز که در دامن صحرا باشد

از همان بزم که جز من دگری راه نداشت

بایدم رفت که بهر دگران جا باشد

اغنیا بهره ز اندوخته خود نبرند

که همین خشک لبی قسمت دریا باشد

همچو رگ در قدم راهروان سبز شود

خار سیراب گر از آبله پا باشد

ما که باشیم که کس جانب ما را گیرد

اینقدر بس که شکست از طرف ما باشد

ز آتش داغ گر افروخته دستم چه عجب

که کلیمم من و اینم ید بیضا باشد

 
 
 
مجد همگر

وقت آنست که بر دشت تماشا باشد

باغ را زینت و زیب از گل رعنا باشد

هر که او جانور است آرزوی یار کند

هر که را هست دلی عاشق و شیدا باشد

ذره سنگ همه لعل بدخشان گردد

[...]

کمال خجندی

همه کس را نظری از تو تمنا باشد

این نوع همه از دیده بینا باشد

دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا

چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد

تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش

[...]

حافظ

هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد

پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد

من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم

داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد

تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر

[...]

قاسم انوار

تا به کی این دل من واله و شیدا باشد؟

تا به کی در هوس عشق و تمنا باشد؟

دل و جان رفت ز دستم،چه کنم،درمان چیست؟

مدد جان و دل از عز تعالا باشد

آن زمانی که نقاب از رخ خود بگشاید

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
صوفی محمد هروی

هر که را مهر تو اندر دل شیدا باشد

پای او را همه بر دیده من جا باشد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه