گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

از قبول دگران طبع ملول است مرا

ور تو رد می کنیم عین قبول است مرا

خیره چشمی است بخورشید جمال تو نظر

چکنم مردمک دیده فضول است مرا

بروای همدم و بر من مفکن سایه مهر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را

به فغان آید اگر بشوند آواز تو را

سرو نازی تو و در کشتنم از عشوه گری

می کنی ناز که قربان شوم این ناز تورا

آه از این درد که از چشم رقیبان حسود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

ما چنین بی‌خود اگر یار رسد بر سر ما

که خبر می دهد ار دل نتپد در بر ما؟

لحظه ای باش که از شوق تو آییم بهوش

گر پی پرسش ما آمده‌ای بر سر ما

تا دل سوخته خاکستر گلخن نشود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

روز ابر است و دهد ساقی جان ساغر ما

سایه رحمت او کم نشود از سر ما

یکدم ای عمر از درما نیز درآی

پیش از آن دم که عجل حلقه زند بر درما

خاک ما سوختگان خوار نه بینی که فلک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

چند باشد چو مسیحا سر افلاک تورا

خاک ره باش که گل بر دمد از خاک تورا

شاهد جان نکند صورت خود از تو دریغ

گر چو آیینه بود چشم و دلی پاک تورا

حسن او دیده ادراک شناسد چکنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

از که نالم که فغان از دل ریش است مرا

هر بلایی که بود از دل خویش است مرا

شربت وصل تو بی زخم فراقی نبود

لذت نوش پس از تلخی نیش است مرا

من که بیگانه ام از خویش و محبت سوزم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

گر کند ابر کرم میل تن خاکی ما

چه تفاوت کند آلودگی و پاکی ما

ما بدیدار توای ساقی جان دلشادیم

نه که از هستی جانست فرحناکی ما

با وجود تو برما همه عالم عدم است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

آه کز دست دل این سینه ریش است مرا

هر بلایی که بود از دل خویش است مرا

من که بیگانه ز خویشم ز غم و محنت هجر

چه غم از محنت بیگانه و خویش است مرا

نوش وصل تومن از نیش بلا یافته ام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

از رقیبان تو صد خار جگر هست مرا

بجز از درد تو صد درد دگر هست مرا

مست آن زلف چه زنام اگر سر برود

کافرم گر زسر خویش خبر هست مرا

گرچه من سوخته یک نظر از روی توام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

غم ندارد ز گدایی تن غم پرور ما

گو هما سایه دولت مفکن بر سرما

در سفالین قدح و ساغر باده یکی است

غایت این است که از زر نبود ساغر ما

آتش ما چه حدیث است که آبش بکشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما

آتش دل علم افروخت به رسوایی ما

ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم

بیش ازین نیست در آیینه بینایی ما

یوسفا، با همه حشمت نظری کن که هنوز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

چون تو گویی سخن‌، این دلشده را گوش کجا

دل کجا عقل کجا فهم کجا هوش کجا

پای بوسی زسگت گر دهدم دست بس است

من کجا وصل کجا بوسه و آغوش کجا

تا تو در جلوه حسنی چو گل ای سرو سهی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را

گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را

زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند

نه همان شیشه که دل نیز شکستند اورا

عالمی گر بکشد کیست که گوید که مکش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

نیست آن در که ز گوش آمده تا دوش ترا

می چکد آب لطافت زبنا گوش ترا

یک نگاه از رخ زیبات مرا هست طمع

دین ترا عقل ترا صبر ترا هوش ترا

آه من سوخت جهانی تو عجب سنگدلی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا

مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا

چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم

در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا

سخن اینست که می نوش و دگر هیچ مپرس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

من و مجنون دو اسیریم که غم شادی ماست

هر که این شیوه ندانست نه از وادی ماست

پاس شمع رخ ساقی به دعا می داریم

کین چراغی است که در ظلمت غم هادی ماست

آن سبکبار نهالیم که در باغ جهان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

عقده زلف تو سر رشته تقدیر من است

چکنم عقده گشایی نه بتدبیر من است

درد مجنون و غم کوهکن از من رمزیست

آیت عشقم و اینها همه تفسیر من است

حلقه کعبه بهل دست من مجنون گیر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ای که چون چشم خوشت نرگس مخموری نیست

در گلستان جهان به ز تو منظوری نیست

نقش روی تو چو بر تخته کشد شاگردی

تخته گر بر سر استاد زند دوری نیست

صحبت آراسته شد شمع رخ ساقی کو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

گرچه حسن همه کس آفت اهل نظرست

حسن خورشید مرا جذبه مهری دگرست

جگرش پاره کند گر نکند گریه خون

عاشق سوخته را کاین همه خون در جگرست

ماتم سوخته خویش بود گریه شمع

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

گمره عشقم و نبود به من مست گرفت

که چنین می بردم او که مرا دست گرفت

خاک ره گشتن ما عین سرافرازی بود

چشم کوتاه نظر همت ما پست گرفت

موج بحر کرم افکند مرادم به کنار

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۱۱