اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۳
سگ این درم بسنگی دل من صبور میکن
وگر از درم برانی نگهی ز دور میکن
تو اگر چو گل بسوزی دل صد هزار عاشق
چه غمت بود ولیکن حذر از غرور میکن
من اگر چو ابر گریم ز جفای غیبت تو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۳
من اگر شکسته عهدم تو وفای خود نگه کن
به خطای من چه بینی به عطای خود نگه کن
به ره تو شهسوارا ز فرشته ره نباشد
به سر خودت که گاهی ته پای خود نگه کن
به درون نامرادان منگر به تیرهبختی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۶
تو به بزم عیش و نبود ره من در آن میانه
به چه حیله پیشت آیم چه سخن کنم بهانه
هوس فسانه یا رب شودت گهی که با من
بتو گویم از غم خود سخنی در آن فسانه
همه شب بخواب بینم بطواف کعبه خود را
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۷
خبرم شدست کانمه هوس شراب کرده
چکنم که این حکایت جگرم کباب کرده
که نمود (می) بجامش که ز غم بسوخت جانم
ز که بود این خرابی که مرا خراب کرده
ز زلال جان شیرین می اوست در دل من
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۴
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم
که سفال دردی او شکند سفال هستی
ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۶
به نظاره جوانان که کسی نیافت سیری
من پیر بس حریصم چه بلاست حرص و پیری
چکنم که چون تو یوسف نتوان خرید وصلت
نه بنقد سربلندی نه بمایه فقیری
چو سر وفا نداری مفکن بدام خویشم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۳
بخدا که بزم ما را ز غم تو شامگاهی
نفروخت هیچ شمعی که نکشتمش بآهی
چه خوش آنکه میگذشتی سوی من بناز و کردی
چه تبسمی نهانی چه بلای جان نگاهی
منم آن شکار وحشی که ز تیر طعنه هرگز
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۰
بچنین جمال خوبی که تو گلعذار داری
اگرت فرشته خوانم بخدا که عار داری
من از آن سوی تو آیم که جز از تو کس ندارم
تو از آنگریزی از من که چو من هزار داری
من اگر وفا نمایم همه عمر کارم اینست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۶
دگرم ز چشم گریان بهزار دلستانی
چو فرشته میخرامی که چو ماه آسمانی
ز قبای نیلگونت بگمان فتاده خلقی
که مگر به نیل چشمم گذری کنی نهانی
همه روز مهر خوبان ز حسود می نهفتم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۲
تو مرا اگر نبخشی من و کنج نامرادی
نفسی غم تو بهتر که هزار ساله شادی
همه عاشقند یارب چه بلاست این که مارا
همه حسرتست و حرمان همه رنج و نامرادی
بتو حال خود چه گویم که بحال کسی نیفتی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸
نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی
لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی
تو که آفتاب حسنی چه غمت ز خاکساران
که بدامن تو هرگز ننشسته است گردی
غم جان خسته ما نخورد طبیب جانها
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۴
همه جانی از لطافت همه عمر و زندگانی
به که نسبتت کنم من، که به هیچکس نمانی
به سماع چون درآیی، من و صدهزار چون من
همه جان در آستینها که تو دست برفشانی
ز کمال لطف اگر جان به درون دل کند جا
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۸
چو به تیغ کین ز خشمم بسر رکاب آیی
بخدا که پیش چشمم به از آفتاب آیی
همه دم چو برق تازی بسرم چه گرمیست این
که بقتل بیگناهی بچنین شتاب آیی
ز سرشک از آن کنارم همه دم پر آب باشد
[...]