لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
اهلی شیرازی

خواهم شبی بیایی و مهمان من شوی

تا حال من ببینی و حیران من شوی

بیگانگی مکن که دل و جان خویشتن

زان داده ام ترا که دل و جان من شوی

ایگنج حسن و ناز دل من خراب تست

باشد که آگه از دل ویران من شوی

چون من بریدم از همه گشتم از آن تو

دارم امید آنکه تو هم زان من شوی

جایی که جا بدیده اهلی نمی کنی

راضی کجا بکلبه احزان من شوی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

چان پرورم گهی که تو جانان من شوی

جاوید زنده مانم اگر جان من شوی

رنجم شفا بود چو تو باشی طبیب من

دردم دوا شود چو تو درمان من شوی

پروانه وار سوزم و سازم بدین امید

[...]

جامی

روشن شبی که شمع شبستان من شوی

ظلمت زدای کلبه احزان من شوی

جان ریختم به پای تو از چاک سینه کاش

پا در حریم سینه نهی جان من شوی

پاکان نیند درخور تو سینه ها کباب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه