گنجور

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

حب دنیا راس آمد کل خطاء

تا نه پنداری که این باشد عطاء

کی عطا باشد که باشد بی بقا

بی بقا را تا نگوئی خود عطاء

با قلیل الفهم گر گوید کسی

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

کارها این مشکل است این کارها

زارها باید دل خود زارها

تا زمین دل نگردد لایقش

کی برآید از گلی گلزارها

دل ز دستم رفت جانم شد خراب

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

بارها گفتم ترا دل بارها

گرد این هرگز مگرد این کارها

تو نه ء واقف ز درد دلبران

عشق آسان نیست، مشکل کارها

بوالهوس گر رو بر راهش آورد

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

تارها زلفش چو دیدم مارها

پارها گشته دلم چون پارها

کارهای جمله مشکل مانده است

زارها باید دل خود زارها

صورت حسنش مبین ای بی خبر

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

لن ترانی گر رسد گردن متاب

رب ارنی گو تو باری شو شتاب

دوست با تو دوستی دارد کمال

هان مترس از وی که آید این عتاب

کس نداند سر معشوقان که چیست

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

کفر اول را ندانی راه چیست

کفر ثانی کی شناسی هان که چیست

کفر اول نزد اهل بالبصر

گشت واضح هان سخن دروی که چیست

کفر ثانی گر بدانی بالیقین

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

و هو معکم اینما کنتم نگر

ورنه خواندی رو تو در قرآن نگر

قرب حق با تو چنان دارد یقین

تو همیدانی که ازما دور تر

کاشکی از قرب او واقف شوی

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

حق تعالی بالیقین حاضر نگر

چند ریزی از درون خون جگر

قرب حق نزدیک من حبل الورید

تو جمالش را نه بینی بی بصر

چون حجاب ما و من آمد میان

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

خود پرستی را ندانی ای پسر

هان ز کس صوفی تو نشنیدی مگر

سر آن را بر تو واضح میکنم

زود باش از من شنو نیکو نگر

خود پرستی این همه افعال تو

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

طور سینا چیست، دانی بی خبر

طور سینا سینهءِ خُود را نگر

همچو موسی مست شو بر طور خویش

رب ارنی گو تجلی حق نگر

گر نداری سوز آتش ای دلا

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

خود پرستی چون ندانی بی خبر

رو ردای خویش را بر خود نگر

جامه را پوشیده ای بهر هوا

کس نمی بیند بتو صافی نظر

پوشش خود را بجز تقوی مکن

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

وه چه نیکو روی جانان دلپذیر

کس ندیدم مثل آن بدر منیر

من نه واقف بود می ای دوستان

دل مرا دزدید برد آن بینظیر

بیقرارم سوز در جانم رسید

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بر رُخش زیبا چو دیدم نقش و خال

باز ماندم ماورایش قیل و قال

حرف حسنش بردلم واضح بماند

بس نگر دو لب لسانم زین مقال

لعل لب عارض چو گلگون، دلبربا

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

طور سینا گشت موسی را مقام

بی حجاب آنجا شنیدی خود کلام

عاشقی را طور معراج دل ست

هر زمان از حق رسد او را سلام

دل که انسان ست عرش الله بدان

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

تارها زنار در گردن کنم

خویش را باید که من کافر کنم

راه مسلمانی ندانم راه چیست

زان سبب زنار در گردن کنم

ننگ می آید مرا ز ایمان خویش

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

می‌نمایی خویش را صوفی منم

در دیار عابد و زاهد منم

چند با خود بینی و باشی مدام

کی رهی زین دلق درویشی منم

گر منی را سر دانی راه رو

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

ثبتوا اقدامکم ای سالکان

راه ملامتها بجو ای صادقان

کس نجوید غیر صادق راه چنین

دائما خوش باش باهم مفلسان

مفلسان را توشه ء خود مفلسی ست

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

قلب مومن مراة الرحمن یقین

جز جمالش را مبین در وی یقین

ما سوایش جمله، از خود دور کن

تا جمالش را به بینی بالیقین

گر به بینی غیر حق ناچیز دان

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

کفر اول می شناسد هر کسی

لیک ثانی کفر کی داند کسی

غیر خاصان کس نداند کفر این

مردمان دیدم در آن حیران بسی

خوش بود این کفر از ایمان ما

[...]

سلطان باهو
 
 
sunny dark_mode