گنجور

 
سلطان باهو

وه چه نیکو روی جانان دلپذیر

کس ندیدم مثل آن بدر منیر

من نه واقف بود می ای دوستان

دل مرا دزدید برد آن بینظیر

بیقرارم سوز در جانم رسید

و هُو عالم بالیقین ما فی الضمیر

در فراقش سوزم، آرامی نماند

مانده ام حیران چو اصحاب السعیر

یار در غم عشق تو نالد بسی

باید او را سخت ای جانان بگیر

 
sunny dark_mode