گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را

این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را

می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال

کرده یکجا جمع چون زنجیر دام و دانه را

تا قیامت شکوه ز زلف تو دارم بر زبان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را

عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را

دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را

روی خندانت کند صیقل گری آیینه را

طاقت یکدم خمارم نیست یا پیر مغان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را

همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را

پاک طینت قانع است از صاف لذتها به درد

موم باشد خوبتر از انگبین آیینه را

در کف هر کس که باشد صفحهٔ تصویر اوست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا

گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا

دامن آلوده شست اشک پشیمانی مرا

حاصل از تر دامنی شد پاکدامانی مرا

مانع جودم نمی گردد تهی دستی که هست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را

کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را

کسوت عریان تنی را مخترع طبع من است

من چو گل از خود برون آورده ام این جامه را

نامهٔ پیچیدهٔ عشاق زخم بسته است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا

رفتن از خود گام اول بود تا منزل مرا

مشهدم جولانگه او گر شود در زیر خاک

می دود چون ریشه از دنبال سروش دل مرا

در جوابم وا نشد هرگز لب تمکین یار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

از فلک هرگز نخواهم آرزوی خویش را

در گره دارم چو گوهر آبروی خویش را

قسمتم لبریز صهبا می کند همچون سبو

گر فشارم با دو دست خود گلوی خویش را

نیست هرگز خالی از سودای عشق او سرم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

اینقدر در کشتن من سخت استادن چرا

چون دل من جان من یک پهلو افتادن چرا

رحم بر خود کن که بیخود گشتی از یک دیدنش

این قدر آیینه را بی رحم رو دادن چرا

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

می دهد طرز نگاهت یاد می نوشی مرا

یاد آغوشت کند گرم همآغوشی مرا

قطره ای در کام دل از جام درد او چکید

می برد تا منزل تحقیق بیهوشی مرا

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را

از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را

همچو داغ لاله ام در دل گره گردیده است

بسکه می دارم نهان در سینه آه خویش را

در قطار بی گناهانت شمردن می توان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

بی طلب آورد مستی دوش دلدار مرا

آن گل خودرو چه رنگین کرد گلزار مرا

در بهاران بسکه لبریز طراوت شد چمن

نکهت گل موج سیلاب ست دیوار مرا

گشته هر برگ گلی بر آتش دل دامنی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را

مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را

چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس

کس نمی جوید نسب خورشید عالمتاب را

مخزن دل را زبان خامشی باشد کلید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

می کنم در سینه پنهان آه درد آلود را

آتش ما در گره چون لاله دارد دود را

رونداده حسن شوخش خط مشک اندود را

با وجود آنکه لازم دارد آتش دود را

برگ برگ غنچه با صد ترزبانی گفته است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

پیچ و تاب غم فزاید انبساط مرد را

دل طپیدن دست گلباز است عاشق درد را

هر که تن را دوست دارد دشمن جان خود است

به که افشانی ز دامان ذلت این گرد را

پشت و روی کار خود با چشم عبرت دیده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما

کوه را چون ابر می پاشد زهم افغان ما

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

بر نمی تابید شرم او حضور شمع را

داشت بزمش چون گهر از خویش نور شمع را

آفتابی تا نگردد از نزاکت رنگ یار

بیختند از پردهٔ فانوس نور شمع را

شوخ چشمان را به بزم عصمت او راه نیست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

دل ندارد تاب صحبت های نامانوس را

ره مده در بزم رندان زاهد سالوس را

در حقیقت این خود آرایان گرفتار خودند

حسن خط و خال بس باشد قفس طاووس را

جوش شوخی معنی آزرم از یاد تو برد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا

در فشار دل ید طولاست مژگان ترا

بیختند از پردهٔ دل گونیا گرد خطت

ریختند از شیرهٔ جان نقل دندان ترا

زالتهاب سینهٔ سوزانم از بس نرم شد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا

آتش افروز بلا در دودمان مصطفا

داد از بی مهری چرخ ستم پرور که کرد

زهر غم در کاسه لب تشنگان کربلا

آه از مظلومی آن ثالث هشت و چهار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

چشم وحدت بین چو بگشاییم ما همچون حباب

فارغ از خود عین دریاییم ما همچون حباب

هستی ما مانع نظارهٔ دیدار گشت

پردهٔ چشم تماشاییم ما همچون حباب

می شود لبریز کیفیت دل از بالای عشق

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۱
sunny dark_mode