ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را
از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را
همچو داغ لاله ام در دل گره گردیده است
بسکه می دارم نهان در سینه آه خویش را
در قطار بی گناهانت شمردن می توان
گر توانی در شمار آری گناه خویش را
بود در گهواره ام دل مرغ دست آموز عشق
در کنار برق پروردم گیاه خویش را
گرنه لطفت هر سحر از خاک برمیگیردش
مهر چون بر چرخ اندازد کلاه خویش را
فیض بینش یافت جویا دیدهٔ داغ دلم
بسکه دزدیدم ز شرم او نگاه خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان تجربیات و احساسات عمیق شاعر میپردازد. شاعر از توکل و تکیهگاههای خود در زندگی سخن میگوید و از سختیها و خطرهایی که در مسیرش وجود دارد، یاد میکند. او احساسات درونی خود را به شکل عاطفی توصیف میکند و از داغی که در دل دارد و رنجهایی که در سینهاش نهان است، سخن میگوید. همچنین به عشق و وابستگی عاطفیاش اشاره میکند و به نیاز به محبت و لطافت در زندگی اشاره میکند. در نهایت، شاعر از شرم و حس دیدن عشق خود سخن میگوید و این احساسات عمیق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: هر کس با توکل به خدا، پایه و استواری خود را بر روی خطرها و مشکلاتی که در مسیرش وجود دارد بنا میکند و تلاش میکند تا از این موانع عبور کند.
هوش مصنوعی: در دل من مانند نشانهی داغ گل لالهای گره خورده است. تا حدی که درد و غم خود را به طور پنهان در سینهام میپرورانم.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی خود را در میان انسانهای بیگناه که در حال حرکتند بشماری، میتوانی از گناهان خود نیز صحبت کنی.
هوش مصنوعی: در گهوارهام، قلبم مانند یک مرغی که به عشق تربیت شده است، در کنار نور و روشنایی رشد کرده و گیاه وجود خود را پرورش دادهام.
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو هر صبح از زمین برمیخیزد، چون خورشید کلاه زیبای خود را بر آسمان تعبیه میکند.
هوش مصنوعی: با درک عمیق و بصیرتی که به دست آوردهام، متوجه شدم که چشم من به دلی که از درد و سوختگی رنج میبرد، نگاه کرده و به خاطر شرم و حیا نتوانستم به او خیره شوم و نگاه خود را از او دزدیدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حسن چون آرد به جنگِ دل سپاهِ خویش را
بشکند بهرِ شگون اول کلاهِ خویش را
سوختم، چند از حجابِ عشق دارم زیرِ لب
چون الف در بَسمِ پنهان مَد آهِ خویش را؟
تا کی از تردامنی در پرده باشی چون حباب؟
[...]
تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را
خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
شکوهای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست
هیچکس چون خود نمیداند گناه خویش را
همچو خوابآلوده از کاروان افتاده دور
[...]
دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را
دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را
بسکه شب کردم چو صیقل با قد خم اضطراب
ساختم آیینه سنگ تکیه گاه خویش را
در بزرگی باید افگندن ز سر تاج غرور
[...]
آنکه گرداند ز ما دانسته راه خویش را
کاش می آموخت برگشتن نگاه خویش را
انتقام فتنه از بیباکی من می کشد
خوی حسن از عشق می داند گناه خویش را
سرزمین جلوه صیاد ما دام بلاست
[...]
شعله ور چون برق خواهم بی تو آه خویش را
تا کنم زان چاره ی روز سیاه خویش را
نیست ناز و غمزه در فرمان او چون خسروی
کز خرابی منع نتواند سپاه خویش را
شکوه ی او جرم ما وین جرم را دل عذر خواه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.