گنجور

 
جویای تبریزی

منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را

مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را

چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس

کس نمی جوید نسب خورشید عالمتاب را

مخزن دل را زبان خامشی باشد کلید

یافتم از بستن لب فیض فتح الباب را

در شب هجرت چو چشمم گوهر افشانی کند

می کشد در گوش دریا حلقهٔ گرداب را

در حریم وصل از فیض شمیم زلف او

کرده محکم هر نفس در کام دل قلاب را

از بناگوشی کزو صبح تجلی را صفاست

می نماید حلقهٔ زلفش گل مهتاب را

ابروش زان شعلهٔ رخسار شد خون ریزتر

می برد با آنکه از شمشیر، آتش آب را

آرزوی خاطر از بحرین چشم و دل بجوی

گر تو جویا طالبی آن گوهر نایاب را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ابر برگیرد ز دریا لؤلؤ خوشاب را

باد بر دارد ز معدن عنبر نایاب را

این بیاراید ز عنبر سوسن آزاد را

وان بیاراید بلؤلؤ لاله سیراب را

از شقایق دشت ماند دکه بزاز را

[...]

جامی

زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را

شاخ شاخ افکنده بر گل سنبل سیراب را

از در مسجد درآ با آن دو ابروی و ببین

پشت سوی قبله رو در روی خود محراب را

پسته را تا زان دهان و لب رساند دل به کام

[...]

امیرعلیشیر نوایی

از تغار می چنان نوشم شراب ناب را

کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را

در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب

زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را

تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب

[...]

کلیم

ترک چشمت می‌کند آماجگه محراب را

ما طمع داریم ازو دلجویی احباب را

با ستمکاران گیتی بد نمی‌گردد سپهر

عید قربانست دایم خانه قصاب را

منزل نزدیک‌تر دارد خطر هم بیشتر

[...]

صائب تبریزی

نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را

مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را

تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور

از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را

جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه