منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را
مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را
چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس
کس نمی جوید نسب خورشید عالمتاب را
مخزن دل را زبان خامشی باشد کلید
یافتم از بستن لب فیض فتح الباب را
در شب هجرت چو چشمم گوهر افشانی کند
می کشد در گوش دریا حلقهٔ گرداب را
در حریم وصل از فیض شمیم زلف او
کرده محکم هر نفس در کام دل قلاب را
از بناگوشی کزو صبح تجلی را صفاست
می نماید حلقهٔ زلفش گل مهتاب را
ابروش زان شعلهٔ رخسار شد خون ریزتر
می برد با آنکه از شمشیر، آتش آب را
آرزوی خاطر از بحرین چشم و دل بجوی
گر تو جویا طالبی آن گوهر نایاب را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به بیان احساسات عاشقانه و دشواریهای عشق پرداخته است. شاعر به بیتابی دل و مشکل کنترل احساساتش اشاره میکند. او از صفات و زیباییهای محبوبش و همچنین اثرات عشق بر زندگیاش سخن میگوید. شاعر میگوید که خاموشی و سکوت میتواند راهی برای درک عمیقتر عشق باشد، و در شب هجرت، احساسات او به اوج میرسد. همچنین، او زیباییهای محبوبش را با تصاویری از طبیعت مقایسه میکند و از دردی که عشق به او میدهد صحبت میکند. در نهایت، شاعر جویای معشوق و جواهر نایاب عشقش است و به زیباییهای او میبالد.
هوش مصنوعی: نمیتوان از بیتابی و ناامیدی سیماب جلوگیری کرد. بهراستی دشوار است که بر دل ناآرام و بیقرار خود تسلط داشته باشی.
هوش مصنوعی: وقتی که مقام و سرمایهی یک فرد به خوبی شناخته شود، دیگر کسی از او نمیپرسد که نسب و خویشاوندیاش چیست، مانند اینکه هیچکس از خورشید به خاطر نژادش سوال نمیکند.
هوش مصنوعی: در دل انسان اسراری وجود دارد که با سکوت میتوان به آن دست یافت. من دریافتم که با سکوت، میتوان به دروازهٔ این اسرار وارد شد.
هوش مصنوعی: در شب هجرت، وقتی چشمانم مانند جواهر میدرخشد، دریا از گوشهاش به من حلقهای از گرداب نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در محفل وصال و نزدیکی به معشوق، هر لحظه از عطر و لطافت موهای او بهرهمند میشوم و به شدت خود را در دامان عشق او درگیر کردهام.
هوش مصنوعی: از گوشهای که صبحگاهان زیبایی را به نمایش میگذارد، حلقه موی او مانند گلهای ماه است.
هوش مصنوعی: ابروهای او مانند شعلهای از چهرهاش میدرخشد و خون بیشتری به راه میاندازد، در حالی که این کار از شمشیر نیز خطرناکتر و آتشینتر است.
هوش مصنوعی: اگر دلت میخواهد به آرامش برسی و گوهر نایاب را پیدا کنی، باید از سرزمین بحرین بخواهی و چشم و دلت را در جستجوی آن قرار دهی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابر برگیرد ز دریا لؤلؤ خوشاب را
باد بر دارد ز معدن عنبر نایاب را
این بیاراید ز عنبر سوسن آزاد را
وان بیاراید بلؤلؤ لاله سیراب را
از شقایق دشت ماند دکه بزاز را
[...]
زلف تو بر مه پریشان کرده مشک ناب را
شاخ شاخ افکنده بر گل سنبل سیراب را
از در مسجد درآ با آن دو ابروی و ببین
پشت سوی قبله رو در روی خود محراب را
پسته را تا زان دهان و لب رساند دل به کام
[...]
از تغار می چنان نوشم شراب ناب را
کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را
در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد خواب
زانکه بردند از دل و چشمم قرار و خواب را
تا قیامت شام تنهایی بود در دیده خواب
[...]
ترک چشمت میکند آماجگه محراب را
ما طمع داریم ازو دلجویی احباب را
با ستمکاران گیتی بد نمیگردد سپهر
عید قربانست دایم خانه قصاب را
منزل نزدیکتر دارد خطر هم بیشتر
[...]
نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را
مانع از گردش نگردد خار و خس گرداب را
تیغ را نتوان برآوردن ز زخم ما به زور
از زمین تشنه بیرون شد نباشد آب را
جوهر ذاتی است مستغنی ز نور عاریت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.