کی زر دنیا برآرد پریشانی مرا
گشته جزو تن چو گل تشریف عریانی مرا
دامن آلوده شست اشک پشیمانی مرا
حاصل از تر دامنی شد پاکدامانی مرا
مانع جودم نمی گردد تهی دستی که هست
هر مژه دست دگر در گوهر افشانی مرا
جای از بس داده ام در سر هوای عشق را
تختهٔ مشق جنون شد لوح پیشانی مرا
تا به کی باشم به بند عیب پوشیهای خلق
چشم بستن چون نگه کرده است زندانی مرا
شد دل از فیض شکستن آشنای بحر وصل
چون حباب آخر عمارت کرد ویرانی مرا
تنگ گیرد گر چنین گردون دون بر بیدلان
دور دامانش کند جویا گریبانی مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از پریشانی و رنجی که زندگی بر او تحمیل کرده، به تصویر میکشد. او به تشبیه خود به گل و عریانی میپردازد و از ندامت و پشیمانی گلایه میکند. پیام شعر به احساسات عمیق عشق، جنون و تسلیم در برابر نظر دیگران اشاره دارد. شاعر از بند عیبپوشی جامعه و نگاههای دیگران به تنگناهای خود میگوید و در نهایت به ویرانی دل خود در عشق اشاره میکند. او از تنگناهای زندگی و فشارهای روحی صحبت میکند که همچنان به جستجوی عشق و وجود حقیقی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: کیست که در این دنیا بتواند گرانیها و مشکلات مرا برطرف کند؟ من اکنون مانند گلی هستم که با فساد و بیپوششی در این عالم حاضر شدهام.
هوش مصنوعی: گریه و اشکهای پشیمانیام در دامن آلودهام جمع شده و این باعث شده تا نابالابالیام به پاکدامنی تبدیل شود.
هوش مصنوعی: من را در بخشش و سخاوت مشکلی ایجاد نمیکند، زیرا هر مژهام مانند دستی دیگر است که در حال افشاندن گوهر و ارزشها به سمت دیگران است.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و احساساتی که در دل دارم، ذهن و جانم پر از یادآوری و تجربههای عاشقانه شده است و حالا تمام آنچه که در سر دارم، مانند یادداشتهایی روی یک صفحه خالی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: چقدر باید به عیبهای دیگران بیتوجه باشم و سرم را زیر برف کنم، در حالی که زندان من به خاطر کسی است که به من نگاه میکند.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر ارتباط با معشوق مانند حبابی در دریای وصال، ناگهان شکست و حالا تمام وجودم ویران شده است.
هوش مصنوعی: اگر این آسمان پست و ظالم بر بیدلان تنگ بگیرد، دامانش مرا فریب میدهد و به دنبالش میگردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا
از بلا و محنت ایام برهانی مرا
حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها
گر کس دیگر نمیداند همی دانی مرا
تا قیامت فخر من باشد که اندر بزم خویش
[...]
آخر ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟
همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام
لیک خود روزی بحمدالله نمیخوانی مرا
ای که در خوبی به مه مانی چه کم گردد زتو
[...]
ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی
کز غبارش چشم جان گشتست نورانی مرا
درگه آنکس که تصدیقش کند قاضی عقل
گر کند دعوی که میزیبد جهانبانی مرا
آصف ثانی علاء ملک و دین کز احتشام
[...]
کفر عشقت می کند منع از مسلمانی مرا
بند زلفت می کند جمع از پریشانی مرا
آن صفا کز کفر عشقت در دلم تأثیر کرد
هرگز آن حاصل نیاید زین مسلمانی مرا
پادشاه عشق اسیرم کرد و گفتا بعد ازین
[...]
ای که بر من میکشی خط و نمیخوانی مرا!
بر مثال نامه، بر خود چند پیچانی مرا؟
راندهاند روز ازل، بر ما بناکامی، قلم
نیستم، کام دل آخر تا به کی رانی مرا؟
در سر زلف تو کردم، عمر و آن عمر عزیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.