گنجور

 
جویای تبریزی

نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را

این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را

می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال

کرده یکجا جمع چون زنجیر دام و دانه را

تا قیامت شکوه ز زلف تو دارم بر زبان

درخور شب طول باید داد این افسانه را

از دل ما یعنی از وستگه مشرب مپرس

نه فلک سرگشتهٔ چندند این ویرانه را

گرد باد خاک مجنون را به چشم کم مبین

دشت در دامان خود پروده این دیوانه را

قیمت اشکم فزود از پهلوی چشم سفید

میفزاید پنبه آب گوهر یکدانه را

سیر کن برپای شمع قامتش از برگ گل

در بهاران برگ ریزان پر پروانه را

نشئهٔ دیگر بود با مجلس ارباب درد

بادهٔ ما چشم پرخون می کند پیمانه را

دانه را از قطره های خون دل سامان دهم

تا به دام لفظ آرم معنی بیگانه را

با ضعیفان بسکه خست می کند گردون چه دور

گر رباید از دهان مور جویا دانه را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

ای هوای تو شده مقصود هر فرزانه را

چرخ با مهر تو خویشی داده هر بیگانه را

صورتی شاهانه داری ، سیرتی در خورد آن

سیرت شاهانه باید صورت شاهانه را

نکته ای ز الفاظ تو ابکم کند گوینده را

[...]

امیرخسرو دهلوی

باز دل گم گشت در کویت من دیوانه را

از کجا کردم نگاه آن شکل قلاشانه را

گاه گاه، ای باد، کانجاهات می افتد گذر

ز آشنایان کهن یادی ده آن بیگانه را

هر شب از هر سوی در می آیدم در دل خیال

[...]

سلمان ساوجی

محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را

غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را

بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را

این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را

گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند

[...]

ناصر بخارایی

می‌کشد عشق تو سوی خود دل دیوانه را

هست سوزی کو به شمعی می‌کشد پروانه را

سیل چشمم رفت و ویران کرد بنیاد دلم

چون ز درد و غم نگه دارم من این ویرانه را

میل خالت دارم و اندیشه‌ام از زلف توست

[...]

جامی

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب

بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه