گنجور

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۵۵ - کل یوم هو فی شأن

 

نفسی کز تو بگذرد آن رفت

در پی آن نفس نه بتوان رفت

سنایی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابن‌سلام

 

طوفان درم بر آسمان رفت

در شیربها سخن به جان رفت

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۱ - وداع کردن پدر مجنون را

 

بدرود که خویشی از میان رفت

ما دیر شدیم و کاروان رفت

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۶ - نامهٔ مجنون در پاسخ لیلی

 

با تو خودی من از میان رفت

و این راه به بی‌خودی توان رفت

نظامی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

هر دل که ز عشق بی نشان رفت

در پردهٔ نیستی نهان رفت

از هستی خویش پاک بگریز

کین راه به نیستی توان رفت

تا تو نکنی ز خود کرانه

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۳

 

هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت

مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت

ما را ازل و ابد یکیست ای درویش!

ما خود چو نیامدیم چون بتوان رفت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۴) حکایت امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بامور

 

همی هر کس که اینجا یک زمان رفت

همان انگار کانجا صد جهان رفت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۳) حکایت گفتار پیغامبر در طفل نوزاد

 

کسی کز بندِ این تنگ آشیان رفت

بصحرای فراخ آن جهان رفت

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۱۰ - الحکایه و التمثیل

 

چو شد بیدار خواب از دیدگان رفت

بدو گفتند ای کر کاروان رفت

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم

 

تو جانی و کسی کز عشق جان رفت

اگر منزل رود پر دل توان رفت

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۶۹ - سپری شدن کار خسرو

 

مرا جان جهان چون از جهان رفت

ز شخص گل جهان نادیده جان رفت

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۷۰ - در وفات قیصر و پادشاهی جهانگیر

 

بگفت این و دمش بگسست وجان رفت

بیک دم از جهان جاودان رفت

عطار
 

عطار » سی فصل » بخش ۱

 

دگر پرسد کی آدم از جهان رفت

به عزت درجهان جاودان رفت

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مردن فرهاد در عشق شیرین

 

چه کاوی کان که آن گوهر ز کان رفت

ز بهر کالبد غمخور که جان رفت

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۱ - نصیحت مهراب به جمشید

 

چو خواهی بر فراز نردبان رفت

ز یک یک پایه بر بالا توان رفت

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۳ - آمدن شادیشاه به خواستگاری خورشید

 

به گردون بس که گرد مرکبان رفت

زمین یکبارگی بر آسمان رفت

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۱۰ - پیغام رسانیدن قاصد

 

به خلوتگاه آن آرام جان رفت

باستادی ز هر چشمی نهان رفت

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت

دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت

گر خامه براند گذری پهلو نامش

در نامه نویسید که سر رفت و روان رفت

پروانه که مرد از غم روئی به سر خاک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت

رنجور عشق او سوی دارالشفا نرفت

بیمار چشم و خسته آن غمزه بر زبان

نام ثفا تبرد و به فکر دوا نرفت

بر جان ز غمزهای نو بیش از هزار تیر

[...]

کمال خجندی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

دلم واقف نبود آن دم که جان رفت

تن اینجا رفت و جان با کاروان رفت

فتادم خسته و مرهم جدا شد

بماندم تشنه و آب روان رفت

زمین بودم مرا افتاده بگذشت

[...]

ناصر بخارایی
 
 
۱
۲
۳