نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابنسلام
طوفان درم بر آسمان رفت
در شیربها سخن به جان رفت
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۱ - وداع کردن پدر مجنون را
بدرود که خویشی از میان رفت
ما دیر شدیم و کاروان رفت
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۶ - نامهٔ مجنون در پاسخ لیلی
با تو خودی من از میان رفت
و این راه به بیخودی توان رفت
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
هر دل که ز عشق بی نشان رفت
در پردهٔ نیستی نهان رفت
از هستی خویش پاک بگریز
کین راه به نیستی توان رفت
تا تو نکنی ز خود کرانه
[...]
عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۸۳
هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت
مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت
ما را ازل و ابد یکیست ای درویش!
ما خود چو نیامدیم چون بتوان رفت
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۴) حکایت امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بامور
همی هر کس که اینجا یک زمان رفت
همان انگار کانجا صد جهان رفت
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۳) حکایت گفتار پیغامبر در طفل نوزاد
کسی کز بندِ این تنگ آشیان رفت
بصحرای فراخ آن جهان رفت
عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۱۰ - الحکایه و التمثیل
چو شد بیدار خواب از دیدگان رفت
بدو گفتند ای کر کاروان رفت
عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم
تو جانی و کسی کز عشق جان رفت
اگر منزل رود پر دل توان رفت
عطار » خسرونامه » بخش ۶۹ - سپری شدن کار خسرو
مرا جان جهان چون از جهان رفت
ز شخص گل جهان نادیده جان رفت
عطار » خسرونامه » بخش ۷۰ - در وفات قیصر و پادشاهی جهانگیر
بگفت این و دمش بگسست وجان رفت
بیک دم از جهان جاودان رفت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مردن فرهاد در عشق شیرین
چه کاوی کان که آن گوهر ز کان رفت
ز بهر کالبد غمخور که جان رفت
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۱ - نصیحت مهراب به جمشید
چو خواهی بر فراز نردبان رفت
ز یک یک پایه بر بالا توان رفت
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۳ - آمدن شادیشاه به خواستگاری خورشید
به گردون بس که گرد مرکبان رفت
زمین یکبارگی بر آسمان رفت
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۱۰ - پیغام رسانیدن قاصد
به خلوتگاه آن آرام جان رفت
باستادی ز هر چشمی نهان رفت
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
از پیش من آن شوخ چه تعجیل کنان رفت
دل نعره بر آورد که جان رفت و روان رفت
گر خامه براند گذری پهلو نامش
در نامه نویسید که سر رفت و روان رفت
پروانه که مرد از غم روئی به سر خاک
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
هرگز به درد دوست دل ما ز جا نرفت
رنجور عشق او سوی دارالشفا نرفت
بیمار چشم و خسته آن غمزه بر زبان
نام ثفا تبرد و به فکر دوا نرفت
بر جان ز غمزهای نو بیش از هزار تیر
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
دلم واقف نبود آن دم که جان رفت
تن اینجا رفت و جان با کاروان رفت
فتادم خسته و مرهم جدا شد
بماندم تشنه و آب روان رفت
زمین بودم مرا افتاده بگذشت
[...]