عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵
سوختی جانم چه میسازی مرا
بر سر افتادم چه میتازی مرا
در رهت افتادهام بر بوی آنک
بوک بر گیری و بنوازی مرا
لیک میترسم که هرگز تا ابد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
در دلم بنشستهای بیرون میا
نی برون آی از دلم در خون میا
چون ز دل بیرون نمیآیی دمی
هر زمان در دیده دیگرگون میا
چون کست یک ذره هرگز پی نبرد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
ای عجب دردی است دل را بس عجب
مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
چند باشم آخر اندر راه عشق
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت
این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت
کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
زهی ماه در مهر سرو بلندت
شکر در گدازش ز تشویر قندت
جهان فتنه بگرفت و پر مشک شد هم
چو بگذشت بادی به مشکین کمندت
سر زلف پر بند تو تا بدیدم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
خاک در چشم آفتاب انداخت
سر زلفش چو شیر پنجه گشاد
آهوان را به مشک ناب انداخت
تیر چشمش که عالمی خون داشت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
دلبرم در حسن طاق افتاده است
قسم من زو اشتیاق افتاده است
بر سر پایم چو کرسی ز انتظار
کو چو عرش سیم ساق افتاده است
گر رسد یک شب خیال وصل او
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
چون کنم معشوق عیار آمدست
دشنه در کف سوی بازار آمدست
دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است
لاجرم خونریز و خونخوار آمدست
همچنان کان پسته میریزد شکر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
مرا در عشق او کاری فتادست
که هر مویی به تیماری فتادست
اگر گویم که میداند که در عشق
چگونه مشکلم کاری فتادست
مرا گوید اگر دانی وگرنه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
چه رخساره که از بدر منیر است
لبش شکر فروش جوی شیر است
سر هر موی زلفش از درازی
جهان سرنگون را دستگیر است
قمر ماند از خط او پای در قیر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷
شمع رویت ختم زیبایی بس است
عالمی پروانه سودایی بس است
چشم بر روی تو دارم از جهان
گر سوی من چشم بگشایی بس است
گرچه رویت کس سر مویی ندید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ویران کرد و در پیشان نشست
عالمی بر منظر معمور بود
او چرا در خانهٔ ویران نشست
گنج در جای خراب اولیتر است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
در دلم تا برق عشق او بجست
رونق بازار زهد من شکست
چون مرا میدید دل برخاسته
دل ز من بربود و درجانم نشست
خنجر خونریز او خونم بریخت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
غم بسی دارم چه جای صد غم است
زانکه هر موییم در صد ماتم است
غم نباشد کانچه پیشان است و پس
کم ز کم نبود نصیبم زان کم است
عالمی است اشراق نور آفتاب
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
سخن عشق جز اشارت نیست
عشق در بند استعارت نیست
دل شناسد که چیست جوهر عشق
عقل را ذرهای بصارت نیست
در عبارت همی نگنجد عشق
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
دل خون شد و از توام خبر نیست
هر روز مرا دلی دگر نیست
گفتم که دلم به غمزه بردی
گفتا که مرا ازین خبر نیست
زر میخواهی که دل دهی باز
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
در ره عشاق نام و ننگ نیست
عاشقان را آشتی و جنگ نیست
عاشقی تردامنی گر تا ابد
دامن معشوقت اندر چنگ نیست
ننگ بادت هر دو عالم جاودان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱
آیینهٔ تو سیاه روی است
او را چه خبر که ماهروی است
آن آینه میزدای پیوست
کورا گه پشت و گاه روی است
آن پشت ز عشق روی گردان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶
در عشق تو عقل سرنگون گشت
جان نیز خلاصهٔ جنون گشت
خود حال دلم چگونه گویم
کان کار به جان رسیده چون گشت
بر خاک درت به زاری زار
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷
ای دلم مست چشمهٔ نوشت
در خطم از خطِ سیهپوشت
باد سرسبزی خطت که به لطف
سر برون زد ز چشمهٔ نوشت
حلقه در گوش کرد خلق را
[...]