گنجور

 
عطار

دل خون شد و از توام خبر نیست

هر روز مرا دلی دگر نیست

گفتم که دلم به غمزه بردی

گفتا که مرا ازین خبر نیست

زر می‌خواهی که دل دهی باز

جان هست مرا ولیک زر نیست

می‌نتوانم سر از تو پیچید

گر هست سر منت وگر نیست

در گلبن آفرینش امروز

از روی تو گل شکفته‌تر نیست

پر پرتو روی توست عالم

لیکن چکنم مرا نظر نیست

دین آوردم که نور دین را

بی روی تو ذره‌ای اثر نیست

کفر آوردم که کافری را

از حلقهٔ زلف تو گذر نیست

کفر است قلاوز ره عشق

در عشق تو کفر مختصر نیست

جز کافری و سیاه‌رویی

در عالم عشق معتبر نیست

خاکش بر سر که همچو عطار

در کوی تو همچو خاک در نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۱۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

معشوقه از آن ظریف‌تر نیست

زان عشوه‌فروش و عشوه‌خر نیست

شهری‌ست پر از شگرف لیکن

زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست

مریم‌کده‌ها بسی‌ست لیکن

[...]

نظامی

از نیک و بد خودش خبر نیست

جز بر ره لیلی‌اش گذر نیست

سعدی

گر صبر دل از تو هست و گر نیست

هم صبر که چاره دگر نیست

ای خواجه به کوی دلستانان

زنهار مرو که ره به در نیست

دانند جهانیان که در عشق

[...]

حکیم نزاری

ما را ز تو یک نفس به سر نیست

الا در تو دری دگر نیست

از منزل تو گذر ندارم

گر هست برون شوی وگر نیست

از تو چه نشان دهد به وجهی

[...]

اوحدی

از گفته او ترا گذر نیست

وز شیوه عشق خوبتر نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه