تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
خاک در چشم آفتاب انداخت
سر زلفش چو شیر پنجه گشاد
آهوان را به مشک ناب انداخت
تیر چشمش که عالمی خون داشت
اشتری را به یک کباب انداخت
لب شیرینش چون تبسم کرد
شور در لؤلؤ خوشاب انداخت
تاب در زلف داد و هر مویش
در دلم صد هزار تاب انداخت
خیمهٔ عنبرینت ای مهوش
در همه حلقها طناب انداخت
شوق روی چو آفتاب تو بود
کاسمان را در انقلاب انداخت
شکری از لبت به سرکه رسید
سرکه را باز در شراب انداخت
عرقی کرد عارض چو گلت
نظرم بر گل و گلاب انداخت
روی ناشسته خوشتری بنشین
کاتشی روی تو در آب انداخت
از لب تو فرید آبی خواست
در دلش آتش عذاب انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غنچه از روی گل نقاب انداخت
بلبلان را در اضطراب انداخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.