گنجور

 
عطار

در دلم تا برق عشق او بجست

رونق بازار زهد من شکست

چون مرا می‌دید دل برخاسته

دل ز من بربود و درجانم نشست

خنجر خون‌ریز او خونم بریخت

ناوک سر تیز او جانم بخست

آتش عشقش ز غیرت بر دلم

تاختن آورد همچون شیر مست

بانگ بر من زد که ای ناحق شناس

دل به ما ده چند باشی بت‌پرست

گر سر هستی ما داری تمام

در ره ما نیست گردان هرچه هست

هر که او در هستی ما نیست شد

دایم از ننگ وجود خویش رست

می‌ندانی کز چه ماندی در حجاب

پردهٔ هستی تو ره بر تو بست

مرغ دل چون واقف اسرار گشت

می‌طپید از شوق چون ماهی بشست

بر امید این گهر در بحر عشق

غرقه شد وان گوهرش نامد به دست

آخر این نومیدی ای عطار چیست

تو نه ای مردانه همتای تو هست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

وز بر خوشبوی نیلوفر نشست

چون گهِ رفتن فراز آمد، نَجَست

ناصرخسرو

هر که چون خر فتنهٔ خواب و خور است

گرچه مردم‌صورت است آن هم خر است

ای شکم پر نعمت و جانت تهی

چون کنی بیداد؟ کایزد داور است

گر تو را جز بت‌پرستی کار نیست

[...]

میبدی

بنده گر خوبست گر زشت آن تست

عاشق ار دانا و گر نادان تراست

ادیب صابر

ساقیا در جام من ریز آب رز

زان بضاعت ده که عشرت سود اوست

در جهان چون آب رز معلوم نیست

آتشی کز زلف ساقی دود است

عطار

عزم آن دارم که امشب نیم مست

پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر برنهم

پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم رهنمای

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۶۰ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه