بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۱
زین گلستان نیستم محتاج دامن چیدنی
میبرد چون رنگم آخر بیقدم گردیدنی
از ندامتکاری ذوق طرب غافل نیام
صدگریبان میدرد بوی گل از بالیدنی
عمرها بر خوبش بالد شیشه تا خالی شود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۲
شرر کاغذی، آرایش دکان نکنی
صفحه آتش نزنی، فکر چراغان نکنی
عمل پوچ مکافات کمین میباشد
آتشی نیست اگر پنبه نمایان نکنی
ذوق دریاکشی از حوصلهٔ وهم برآ
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۳
در دلی اما به قصد اشکم افسون میکنی
سر ز جیب صد هزار آیینه بیرون میکنی
جز تغافلهای نازت دستگاه ناله چیست
مصرع چندی که من دارم تو موزون میکنی
با حنا ربطی ندارد اشک استغنای ناز
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۴
به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی
زمین چاره تنگ و بر سر افتادهست گردونی
نه شورواجب است اینجا و نی هنگامهٔ ممکن
همین یک آمد ورفت نفس میخواند افسونی
ز اوضاع سپهر و اعتباراتش یقینم شد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۵
معراج ماست پستی، اقبال ما زبونی
عمریست کوکب اشک میتابد از نگونی
از ذره تا مه و مهر در عاجزی مساویست
اینجا کسی ندارد بر هیچکس فزونی
یک گل بهار دارد این رنگ و بو چه حرفست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۶
بازم به جنون زد هوس طرح زمینی
کز نام سخن تازه کنم قطعه نگینی
حیرت به دلم ره نگشاید چه خیال است
بوی نگهی بردهام از آینه بینی
زین ساز ضعیفی به چه آهنگ خروشم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۷
به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی
جبین همکاشکی می داشت چون مژگان عرقچینی
به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم
براین اجزا مگر شیرازه گردد چنگ شاهینی
چو اشک از ننگ خود داری چسان آیم برون یارب
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۸
صد رنگ نقش بستیم در یاد گلجبینی
طاووس کرد ما را تصویر نازنینی
پرواز شوق امروز محملکش تپش نیست
در بیضهام جنون داشت بیبال و پرکمینی
وهم برهنه پایی گر دامنت نگیرد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۹
اگر سیر زمین داری وگر افلاک میبینی
دماغ فرصت امروزست فردا خاک میبینی
پری نفشاندهای تا وانماید رنگ این باغت
قفس پروردهای گل ازکمین چاک میبینی
نخواهی غره ی آرایش علم و عمل گشتن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۰
عمر سبک عنان کجاست از نظرم تو میروی
دامن خود گرفتهام مینگرم تو میروی
موج نقاب حیرت است بر رخ اعتبار بحر
گرگهرم تو ساکنی ورگذرم تو میروی
غنچهکمین نشستهام دامن بویگل بهکف
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۱
ای نم اشک هوس مایل مژگان نشوی
سیل خیزست حیا آنهمه عریان نشوی
چهبهار و چهخزان رنگ گل حیرت توست
جلوهای نیست گر آیینه نمایان نشوی
از زمین تا فلکت دعوی استعدادست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۲
تا محرم طبیعت بلبل نمیشوی
رنگ آشنای خاصیت گل نمیشوی
تا نیست وقف هر سر مویت محرفی
جوهر شناس تیغ تغافل نمیشوی
پست است نردبان عروج تعینت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۳
به طبع مقبلان یاربکدورت را مده راهی
براین آیینهها مپسند زنگ تهمت آهی
چراغ ابلهان عمریست میسوزد درین محفل
چه باشد یک شرر بالد فروغ طبع آگاهی
جهان آیینهٔ وهم است و این طوطی سرشتانش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۴
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی
سپید است نقش نگین از سیاهی
دماغ غرور از فقیران نبالد
کجی نیست سرمایهٔ بیکلاهی
گر این است درد سر زر پرستان
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۵
در دل زد خیال پرتو مهرت سحرگاهی
چراغان فلک چون صبح کردم خامش از آهی
چو ماه نو فلک را زیر دست سجده میبینم
نیازم میزند ساغر به طاق ابروی چاهی
بهار آرزو نگذاشت در هر رنگ نومیدم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۶
ما را نه غروریست نه فرّی نه کلاهی
خاکیم به زیر قدم خویش نگاهی
آنجا که قناعت کند ایجاد تسلی
گرم است سرکوه به زیر پرکاهی
بر دولت بیدار ننازم چه خیالست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۷
اگر جانی وگر جسمی سراب مطلب مایی
به هر جا جلوه گر کردی همان جز دور ننمایی
نه لفظ آیینهٔ انشا، نهمعنی قابل ایما
به این سازست پنهانی، به این رنگست پیدایی
بهار وحدت است اینجا دویی صورت نمیبندد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸
چشم من بیتو طلسمی است بهم بسته ز عالم
این معمای تحیر تو مگر بازگشایی
مقصد بینش اگر حیرت دیدار تو باشد
از چه خودبین نشود کس که تو در کسوت مایی
بیادب بس که به راه طلبت راه گشودم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۹
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی
مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی
فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی
دو روزی گو نباشد کشتی تمثال دریایی
گوه قتل مشتاقان فسوس قاتلست اینجا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۰
بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی
به چندین رنگ و بوی خفته مژگانم زند پایی
خوشا شور دماغ شوق و گیرودار سودایی
قیامت پرفشان هویی، جهان آتشفکنهایی
ز هر برگ گل این باغ عبرت در نظر دارم
[...]