گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی

که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی

بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست

گرم به هر سر مویی هزار جان بودی

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲

 

به جان او که گرم دسترس به جان بودی

کمینه پیشکش بندگانش آن بودی

بگفتمی که بها چیست خاک پایش را

اگر حیات گران مایه جاودان بودی

به بندگی قدش سرو معترف گشتی

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری

خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری

ز کفر زلف تو هر حلقه‌ای و آشوبی

ز سحر چشم تو هر گوشه‌ای و بیماری

مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴

 

شهریست پرظریفان وز هر طرف نگاری

یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

چشم فلک نبیند زین طُرفه‌تر جوانی

در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری

هرگز که دیده باشد جسمی ز جانِ مُرکب

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵

 

تو را که هر چه مراد است در جهان داری

چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری؟

بخواه جان و دل از بنده و روان بستان

که حکم بر سر آزادگان روان داری

میان نداری و دارم عجب که هر ساعت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری

به یادگار بمانی که بوی او داری

دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست

توان به دست تو دادن گرش نکو داری

در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

 

بیا با ما مَوَرز این کینه‌داری

که حق صحبت دیرینه داری

نصیحت گوش کن کاین در بسی به

از آن گوهر که در گنجینه داری

ولیکن کی نمایی رخ به رندان؟

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

ای که در کوی خرابات مقامی داری

جم وقت خودی ار دست به جامی داری

ای که با زلف و رخِ یار گذاری شب و روز

فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری

ای صبا! سوختگان بر سر ره منتظرند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

ای که مهجوری عشاق روا می‌داری

عاشقان را ز بر خویش جدا می‌داری

تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب

به امیدی که در این ره به خدا می‌داری

دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰

 

روزگاریست که ما را نگران می‌داری

مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشهٔ چشمِ رضایی به منت باز نشد

این‌چنین عزت صاحب‌نظران می‌داری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱

 

خوش کرد یاوری فلکت روز داوری

تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری

آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست

گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش

که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری

می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳

 

ای که دایم به خویش مغروری

گر تو را عشق نیست معذوری

گرد دیوانگان عشق مگرد

که به عقل عقیله مشهوری

مستی عشق نیست در سر تو

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مستِ میِ لعل است

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی

دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

 

هزار جهد بکردم که یار من باشی

مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

چراغِ دیدهٔ شب زنده‌دار من گردی

انیسِ خاطر امّیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

ای دل آن‌دم که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی

در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹

 

زین خوش رقم که بر گل رخسار می‌کشی

خط بر صحیفهٔ گل و گلزار می‌کشی

اشک حرم‌نشین نهانخانهٔ مرا

زان سوی هفت پرده به بازار می‌کشی

کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰

 

سُلَیمیٰ مُنذُ حَلَّت بِالْعراقِ

أُلاقی مِن نَواها ما أُلاقی

الا ای ساروان منزل دوست

إِلی رُکبانِکُم طالَ اشْتیاقی

خِرَد در زنده‌رود انداز و می نوش

[...]

حافظ
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵