گنجور

 
حافظ

بیا با ما مَوَرز این کینه‌داری

که حق صحبت دیرینه داری

نصیحت گوش کن کاین در بسی به

از آن گوهر که در گنجینه داری

ولیکن کی نمایی رخ به رندان؟

تو کز خورشید و مه آیینه داری

بدِ رندان مگو ای شیخ و هُش دار

که با حکم خدایی کینه داری

نمی‌ترسی ز آه آتشینم؟

تو دانی خرقهٔ پشمینه داری؟

به فریاد خمار مفلسان رس

خدا را گر میِ دوشینه داری

ندیدم خوش‌تر از شعر تو حافظ

به قرآنی که اندر سینه داری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۴۷ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۴۷ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۴۷ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم