گنجور

 
حافظ

زین خوش رقم که بر گل رخسار می‌کشی

خط بر صحیفهٔ گل و گلزار می‌کشی

اشک حرم‌نشین نهان‌خانهٔ مرا

زان سوی هفت‌پرده به بازار می‌کشی

کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف

هر دم به قید سلسله در کار می‌کشی

هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست

از خلوتم به خانهٔ خمار می‌کشی

گفتی سر تو بستهٔ فتراک ما شود

سهل است اگر تو زحمت این بار می‌کشی

با چشم و ابروی تو چه تدبیر دل کنم؟

وه زین کمان که بر من بیمار می‌کشی

بازآ که چشم بد ز رخت دفع می‌کند

ای تازه گل که دامن از این خار می‌کشی

حافظ دگر چه می‌طلبی از نعیم دهر

می می‌خوری و طرهٔ دلدار می‌کشی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۵۹ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۵۹ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۵۹ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

شاها بکش قطار که شهوار می‌کشی

دامان ما گرفته به گلزار می‌کشی

قطار اشتران همه مستند و کف زنان

بویی ببرده‌اند که قطار می‌کشی

هر اشتری میانه زنجیر می‌گزد

[...]

ابن حسام خوسفی

بر گرد مه ز غالیه پرگار می‌کشی

بر طرف روز نقش شب تار می‌کشی

آن روز شد که راز نهان داشتم که باز

رازم چو روز بر سر بازار می‌کشی

زنار زلف آتش عشقت بلا شدند

[...]

بلند اقبال

چون شانه را به طره طرار می کشی

خط خطا به صفحه تاتار می کشی

بر دوش من گذار چه حمال گشته ای

کز مشک تر ز زلف همی بار می کشی

هر گه به راه بادگشائی گره ز زلف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه