گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱

 

آن که پامالِ جفا کرد چو خاکِ راهم

خاک می‌بوسم و عُذرِ قَدَمَش می‌خواهم

من نه آنم که ز جورِ تو بِنالم، حاشا

بندهٔ معتقد و چاکرِ دولتخواهم

بسته‌ام در خَمِ گیسویِ تو امّیدِ دراز

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲

 

دیدار شد مُیَسَّر و بوس و کنار هم

از بَخت شُکر دارم و از روزگار هم

زاهد برو که طالع اگر طالعِ من است

جامم به دست باشد و زلفِ نگار هم

ما عیب کس به مستی و رندی نمی‌کنیم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳

 

دَردَم از یار است و درمان نیز هم

دل فدایِ او شد و جان نیز هم

این که می‌گویند آن خوشتر ز حسن

یار ما این دارد و آن نیز هم

یاد باد آن کاو به قصدِ خونِ ما

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴

 

ما بی غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم

هم‌رازِ عشق و هم‌نفسِ جامِ باده‌ایم

بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند

تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشاده‌ایم

ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیده‌ای

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵

 

عمریست تا به راهِ غَمَت رو نهاده‌ایم

روی و ریایِ خَلق به یک سو نهاده‌ایم

طاق و رواقِ مدرسه و قال و قیلِ عِلم

در راهِ جام و ساقیِ مَه رو نهاده‌ایم

هم جان بِدان دو نرگسِ جادو سپرده‌ایم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶

 

ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمده‌ایم

از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم

رهروِ منزلِ عشقیم و ز سرحدِّ عَدَم

تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده‌ایم

سبزهٔ خطِّ تو دیدیم و ز بُستانِ بهشت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷

 

فتوی پیرِ مُغان دارم و قولیست قدیم

که حرام است مِی آنجا که نه یار است ندیم

چاک خواهم زدن این دلقِ ریایی، چه کنم؟

روح را صحبتِ ناجنس عذابیست الیم

تا مگر جرعه فشانَد لبِ جانان بر من

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸

 

خیز تا از درِ میخانه گُشادی طلبیم

به رَهِ دوست نشینیم و مُرادی طلبیم

زادِ راهِ حَرمِ وصل نداریم مگر

به گدایی ز درِ میکده زادی طلبیم

اشکِ آلودهٔ ما گرچه روان است ولی

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹

 

ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درختِ دوستی بَر کِی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت‌و‌گو آیینِ درویشی نبود

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

صَلاح از ما چه می‌جویی؟ که مستان را صَلا گفتیم

به دورِ نرگسِ مستت سلامت را دعا گفتیم

درِ میخانه‌ام بُگشا که هیچ از خانقه نَگشود

گَرَت باور بُوَد ور نه سخن این بود و ما گفتیم

من از چشمِ تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲

 

بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم

کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم

روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق

شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم

جایی که تخت و مسند جم می‌رود به باد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳

 

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم

شطح و طامات به بازار خرافات بریم

سوی رندان قلندر به ره آورد سفر

دلق بسطامی و سجاده طامات بریم

تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵

 

صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم

وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم

نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم

دلق ریا به آب خرابات برکشیم

فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم

سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد

چاره آن است که سجاده به می بفروشیم

خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی

تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم

آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸

 

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم

که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم

عبوس زهد به وجه خمار ننشیند

مرید خرقه دردی کشان خوش خویم

شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰

 

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

[...]

حافظ
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۵
sunny dark_mode