گنجور

 
حافظ

دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم

سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد

چاره آن است که سجاده به مِی بفروشیم

خوش هوایی‌ست فرح‌بخش خدایا بفرست

نازنینی که به رویش مِی گل‌گون نوشیم

ارغنون ساز فلک ره‌زن اهل هنر است

چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم؟

گل به جوش آمد و از مِی نزدیمش آبی

لاجرم زآتش حرمان و هوس می‌جوشیم

می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم

چشم بد دور که بی‌مطرب و مِی مدهوشیم

حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما

بلبلانیم که در مُوسم گل خاموشیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش مهدی سروری
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعیدا

گاه روباه گهی شیر و گهی خرگوشیم

گاه هشیار گهی مست گهی مدهوشیم

سخن توبه و تسبیح به زاهد گویید

باده تا هست در این میکده می می نوشیم

گر حقیقت نبود عشق مجازی کافی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه