گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ز اسرار حقیقت زاهد آن دانای ...به

چه داند یا چه بیند کور مادرزای...به

فروش زهد و تقوی را همی سودا پزد مفتی

زهی...مفتی زهی سودای... به

جهان مصر است و هر چه اندر بوی جادوی فرعونی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

مرا آه آتشین زان خط مشک آلود بر خیزد

زهی...گی کآتش همی از دود بر خیزد

جز اشک من از آن رخ و آه مردم ز اشک من کشنید

ز آذر بر دمد دریا ز دریا دود برخیزد

جز آن...خط کافزود کم کرد از تو نشنیدم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

هر که زین جانوران صورت آدم با اوست

هر چه...گی اندر همه عالم با اوست

شرع بر بسته مردم به مثل دانی چیست

دیو... که انگشتری جم با اوست

گرنه... ای از لعل بتان دست مدار

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

چرخ ... چه ویران چه کند آبادم

من ز ویرانی و آبادی او آزادم

وه چه...شبان زان لب و دندان تا روز

به سها بر شد و پروین همه شب فریادم

آهم از آن دل... بدل شد به سرشک

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

شبان تیره زان زلفین ثعیان سار...به

چنان پیچم که بر پیچد سلیم از مار...به

از آن لب اشک ها گلگون وزان خط روزها نیلی

تعالی الله از آن شنگرف و آن زنگار... به

سواد آن دل سنگین در آب چشم من پیدا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

مهر تو دل سوزتر یا آه آتشبار من

لعل تو سیراب تر یا جزع دریاسار من

موی لاغرتر همی یا جسم من یا آن میان

کوه سنگین تر همی یا آن سرین یا بار من

آن لبان جان بخش تر یا گفت من یا آب خضر

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

همی خواهم به آویز مراد انگیز جولانی

دریغ ای پهنه ...کیهان تنگ میدانی

گره زرین خور...مشکین چنبره گردون

به لاغ نی سواران خوش دریغا گوی و چوگانی

زمین کوتاه دامان آسمان تنگ ارنه می کردم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

جز دولعلت کز شبه گون خط همی زیور کند

کس ندیدم کز شبه پیرایه بر گوهر کند

خود خلاف روزگار ارنیستی چهر از چه آن

اختر آرد ز آسمان این آسمان ز اختر کند

ا زپس رخ دود خطم رخت در آذر فکند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

نه سؤالی نه جوابی نه رسولی نه پیامی

چه صفائی چه وفائی چه علیکی چه سلامی

هر که را قبله و محراب نه آن طلعت و ابرو

چه رکوعی چه سجودی چه قعودی چه قیامی

گر نه راه تو به پای خم و سر بر کف ساقی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

عیب مفتی نه همین است که ساغر شکند

این حریفی است که دندان پیمبر شکند

شیخ...خر کیست که جوهر ریزد

سنگ ... سگ کیست که گوهر شکند

کام در گردش جام است به چرخ اندازید

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

آفتاب و چرخ و دورانی که شادی پرور است

چرخ ساقی آفتاب باده دور ساغر است

مامنی از عالم مستی طلب کآنجا مدام

عهد عهد باده خواران، دور دور ساغر است

خم فلک مستان ملک پیمانه مه می آفتاب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

... ون خرم از ریش بلندی که تو داری

گر گوش کنم پهن به پندی که تو داری

با طره وخالت که زند پنجه که سرهاست

در گردن از این گرز و کمندی که تو داری

از بند مسلم برهائی همه آزاد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

آن دم سرد از نهاد ناصح نیران ضمیر

آن چنانستی که در دوزخ هوای ز مهر یر

شیخ و صوفی راست در...بگی فرقی فراخ

آن خر این سگ این مور سوز آن ماگیر

تا نشان از چشم و سر در شنعت از پیرو جوان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

آنکه نسرود سخن جز به لب یار منم

و آنکه نشکست گهر در پی دینار منم

آنکه رست ازخطر و بیم به تاکیید یقین

فارغ از کش مکش کلفت پندار منم

گاه دیوان عمل خسرو ایوان صلاح

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

تیره خط در طی روشن روی پنهان پروری

آشکارا اهرمن در جیب یزدان پروری

خط بر آرائی به لعل از طره بطرازی جمال

چند هستی با عدم واجب به امکان پروری

تا به سختی بر درد زنجیر آهن خای عقل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

مهش رست از خط مشکین نقابی

برآمد آسمانی ز آفتابی

کند کافر به آسانی مسلمان

جز آن...خط مشکل کتابی

زنخدانش ز چشمم شط خون راند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

به جز ارواح مکرم که برون زین شمرند

همه...نهاد آنچه ز نوع بشرند

به مگو نسبت هفتاد و دو ملت به قیاس

کآزمودم همه...و ...ترند

کیست ارواح مکرم به حقیقت آنانک

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱ - غزلیات ناتمام سرداریه

 

دانی از چیست که مردم ره محشر گیرند

تا در آن معرکه ...بگی از سر گیرند

پایمرد ار شودم دست ولایت به خدای

نگذارم که سر از خشت لحد برگیرند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

هفتاد و دو ملت را نه کفر و نه دین باید

دین چه و کفر چه، ...چنین باید

آنرا که گهر خاکی با دعوی افلاکی

بالای سپهر ار جای، در زیرزمین باید

صوفی که گه او جوید مفتی که گه من گوید

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳

 

چه شد ار شد پدری یا پسری می‌آید

رفت ... و ...تری می‌آید

گر تو گویی کهنی رفت و جوانی برخاست

من بر آنم که سگی رفت و خری می‌آید

یغمای جندقی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
sunny dark_mode