گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

خمار می به لبم قفل زد ایاغ کجاست؟

کلید میکده گم کرده ام چراغ کجاست؟

نه عندلیب غزل خوان نه شاخ گل خندان

درین بهار کسی را دل و دماغ کجاست؟

شکوفه را به نم ابر جامه در گرو است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بی عشق عقل را هنری در دماغ نیست

بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست

هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد

آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست

طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

هجران نمکی سودو به داغ دل ما ریخت

سودای تو آتش ز دماغ دل ما ریخت

هر روغن صافی که به بیهوده فلک سوخت

غم دردی آن را به چراغ دل ما ریخت

رفتیم به سر زود درین محفل مستان

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

به شرح حالت من نامه ها در اطرافست

هزار قافله ام زیر بار او صافست

به مهربانی او اعتماد نتوان کرد

که تازه عاشقم و خاطرش به من صافست

به ناله اشک فشانم که تازه دولت را

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

کس ننمود جرعه‌ای کز جگرم گزک نخواست

بی‌نمکی نگفت کس کز سخنم نمک نخواست

هرکه زیاده دادمش عربده بیشتر نمود

پر ترکش نساختم کاسه که پر ترک نخواست

آمده نقش بازیم ورنه فراز دیده ام

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

چنان ز خانه برون رفتنم به دل ننگ است

که آستانه بیابان و گام فرسنگ است

به جان در تن مفلوج گشته می مانم

که در برآمدنم رنج و ماندنم ننگ است

رگ روان بگدازد چو گریه گرم شود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

زهی نسخه آفرینش جمالت

نکت یاب مجموعه گل خیالت

به فطرت فزونی نخواهد زبولت

ز ظلمت برونی نباشد زوالت

همیشه حق از قول و رای تو روشن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

تو را به کعبه مرا کار با دل افتادست

به کعبه بتکده من مقابل افتادست

صدای بی جرس ار بشنوی غریب مدان

که روح ماست به دنبال محمل افتادست

سپند طالع من حرز ان یکاد کنید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

در خون دیده گشته تنم بسمل تو نیست

زین مرحمت ملاف که کار دل تو نیست

از آبگینه حوصله ما تنک تر است

صبر از دلی طلب که درو منزل تو نیست

گویا دوانده ریشه نهال محبتم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

گه تجلی مانع است و گاه هجران حایل است

حیرت اندر حیرتست و مشکل اندر مشکل است

بی نهایت از بر ما بود تا مقصد مقام

منزل کونین طی کردیم و اول منزل است

زخم ما بی طالعان پیدا و پنهان دست و تیغ

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

ذوقی به کمالست و وصالی به دوامست

امروز به ما منزلت عشق تمامست

بر صوفی بی وجد وبالست عبادت

بر شیشه که خالی ست ز می سجده حرامست

دادیم به معشوقه و می دنیی و دین را

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

نشست پهلوی من وز رقیب جام گرفت

گل تلافی من رنگ انتقام گرفت

قضا سمند نشاط کرام پیش آورد

قدر عنان مراد از کف لئام گرفت

به صد کمند نه استاد غم چو مست شدیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست

صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست

خوانده ام دفتر پیمان وفا حرف به حرف

نام خوبان همه ثبت است همین نام تو نیست

من دل شیفته آزار نمی دانم چیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

اخترشناس در روش بخت من گم است

مشکل فتاده کار نه در دست انجم است

دوران صلای تفرقه داد و شراب ما

یک پاره در صراحی و یک پاره در خم است

ساقی چو فیض اوست همه صرف او کنیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

بویی از آن دو سلسله خم به خم گذشت

شیخ از حرم برآمد و گبر از صنم گذشت

خیز از سفال خضر زلال بقا بنوش

کاین آب زندگی ز سر جام جم گذشت

نبود علایق دو جهان گرد دامنش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

فرحی نیست که در پهلوی آن صد غم نیست

روز مولود جهان کم ز شب ماتم نیست

همه جا تیر کمانخانه ابرو رفته ست

نیش هرجاطلبی هست، ولی مرهم نیست

رنج از آنست که این فتنه برانگیخته اند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

گر کند گیتی وفایی با وفاداران خوش است

زندگانی با عزیزان، عیش با یاران خوش است

محنتِ شب‌گیر با شوقِ حَرم دشوار نیست

گر بیادت بگذرد شب‌های بیداران خوش است

نرگسِ شوخِ تو مست از نالهٔ شب‌گیر ماست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

بیا که مردم و بر راه چشم جان بازست

به گفتگوی تو زخم مرا دهان بازست

به خون ما اگرت میل هست مانع نیست

می مغانه سبیل و در مغان بازست

چو یوسفی تو که از مصر حسن چون تو کسی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ابری به نظر آمد و برقی ز میان جست

صد فتنه به هر مرحله از خواب گران جست

انگیخت از آن ظلمت و پرتو تن و جانی

وز پرده برون آمد و در خانه جان جست

آسوده ز آفات به هم ساخته بودیم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

هین قدح، شمع شبستان این است

مونس خلوت مستان این است

پر ترک ده که به ذوقی برسیم

مرکبم تا به گلستان این است

باش تا سجده میخانه کنیم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۳۹
sunny dark_mode