بی عشق عقل را هنری در دماغ نیست
بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست
هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد
آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست
طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو
ما را فراغتست تو را گر فراغ نیست
ما حال خویش بر پر عنقا نوشته ایم
در بال هدهد و سر منقار زاغ نیست
چون جغد بر خرابی خود فال می زنیم
کاین نغمه از ترانه مرغان باغ نیست
از خنده های تلخ صراحی به کار ما
جز خون دل به گردش چشم ایاغ نیست
تلخ است بی تو عمر «نظیری » چه زندگیست
بیمار را که بر سر بالین چراغ نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به اهمیت عشق و تأثیر آن بر زندگی و عقل انسان اشاره میکند. او میگوید که بدون عشق، عقل هیچ کارایی ندارد و زندگی بیعشق مانند فتیلهای است که شعلهای ندارد. همچنین، او به بیمعنایی زندگی بدون عشق و نشانههای بیحالی و ناامیدی در آن اشاره میکند. شاعر از درد و رنجی که در نبود عشق بر او میگذرد سخن میگوید و به تلخی زندگی و انسانیت در غیاب معشوق اشاره میکند، و در نهایت تأکید میکند که عشق و حضور معشوق برای خوشبختی و زندگی معنا دارد.
هوش مصنوعی: بدون عشق، عقل هیچ هنری ندارد و مانند فتیلهای است که بدون شعله داغ، میسوزد و نمیتابد.
هوش مصنوعی: هرگز فرشته از بالای بامش پایین نمیآید، چون کسی که فرشتهاش را بخواهد، در زندگیاش نشانهای از آن ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به کسی که به او سخت میگیرد و انتقاد میکند، میگوید که چرا بر او خرده میگیرد در حالی که او خود مشغله و گرفتاری ندارد. شاعر از آزادی خود سخن میگوید و به طرف مقابل یادآوری میکند که بهتر است به کار خود مشغول باشد و بیخودی به او ایراد نگیرد.
هوش مصنوعی: حال و وضعیت خود را بر پرنده افسانهای نوشتهایم، نه بر بال هدهد و نه بر نوک زاغ.
هوش مصنوعی: ما مانند جغد در ویرانی خود نشسته و زار میزنیم، چرا که این آواز از سرود پرندگان در باغ نیست.
هوش مصنوعی: از خندههای تلخی که صراحی (یک نوع ظرف شراب) به ما میدهد، جز رنج و غم دل و اشک چشمان پر درد، بهرهای نداریم.
هوش مصنوعی: زندگی بدون تو برای من تلخ و ناگوار است، مانند حالتی که بیمار در بستر بیماری قرار دارد و نشانهای از روشنایی یا امید در کنارش نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی داغ عشق یکرگ من چون چراغ نیست
داغی نهاده ام که دگر جای داغ نیست
آشفته دل ز زلف توام با بنفشه گوی
تا ناز کم کند که مرا آن دماغ نیست
امروز با وجود تو یوسف بود عدم
[...]
دیوانه ی ترا هوس گشت باغ نیست
در گلشنم مخوان که مرا این دماغ نیست
همکاسه چون شود بحریفان درد نوش
آنرا که غیر پاره ی دل در ایاغ نیست
می سوزم و رقیب همان خنده می زند
[...]
تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست
پروانه نجات به نام چراغ نیست
در زیر آسمان که نفس می کشد به عیش؟
در تنگنای بیضه نسیم فراغ نیست
ناصح ز پنبه کاری داغم به جان رسید
[...]
زلفت بود به کام، دلی را که داغ نیست
در کار شبروان گرهی چون چراغ نیست
هر شب گل چراغ بهار دگر کند
بلبل گمان مبر که ز پروانه داغ نیست
چون غنچه برنیاورد از شرم سر ز جیب
[...]
بزم تصور توکدورت ایاغ نیست
یعنی چو مردمک شب ما بیچراغ نیست
سرگشتگان با نقش قدم خطکشیدهاند
در کارگاه شعلهٔ جواله داغ نیست
جیب نفسشکاف چه خلوت چه انجمن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.