گنجور

 
نظیری نیشابوری

در خون دیده گشته تنم بسمل تو نیست

زین مرحمت ملاف که کار دل تو نیست

از آبگینه حوصله ما تنک تر است

صبر از دلی طلب که درو منزل تو نیست

گویا دوانده ریشه نهال محبتم

می بینم از تو آن چه در آب و گل تو نیست

زین پیش شیشه دل ما هم ز سنگ بود

بی نسبت، آشنا دل ما با دل تو نیست

بی یار مانده روی تو از بیم خوی تو

ورنه کدام کس که دلش مایل تو نیست

بس جانگداز می گذرد سرگذشت شمع

پروانه نسوخته در محفل تو نیست

خون تو را چه قدر «نظیری » خموش باش

این بس که دعوی از طرف قاتل تو نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

آتشکده دلی که درو منزل تو نیست

بتخانه کعبه یی که درو محمل تو نیست

مردن در آرزوی تو خوشتر ز عمر خضر

خود زنده نیست آنکه دلش مایل تو نیست

چون در میان گرمروان سر در آورد؟

[...]

صائب تبریزی

تخمی است دوستی که در آب و گل تو نیست

شمعی است روی گرم که در محفل تو نیست

چون سرو در سراسر این باغ دلفریب

آزاده ای کجاست که پا در گل تو نیست؟

در کان عقل و مخزن عشق و بساط حسن

[...]

مشتاق اصفهانی

جز جور کار طبع به کین مایل تو نیست

تخمیست دوستی که در آب و گل تو نیست

آن صید افکنی تو که روح‌القدس سزد

در خاک و خون تپد که چرا بسمل تو نیست

گفتی چه جویی از در دل‌ها عبث مرا

[...]

طبیب اصفهانی

برگیر مهر از آنکه بکام دل تو نیست

برکن دل از کسی که دلش مایل تو نیست

تا چند گوئیم که بخوبان مبند دل

ناصح ترا چکار، دل من دل تو نیست

دادی نویدی وصلم و خرسند نیستم

[...]

سحاب اصفهانی

با آنکه هیچ میل کسی در دل تو نیست

کس نیست در جهان که دلش مایل تو نیست

گر داشت بود شامل حال رقیب هم

عیب تو نیست رحمی اگر در دل تو نیست

ای بحر عشق تا چه خطرناک لجه ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه