گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

خدا بر لب ولی دل در هوا غرق

خدا را ما نکردیم از هوا فرق

ازین تخمی که افشاندیم در دشت

نباشد کشت ما جز در خور حرق

بریز آبی ز رحمت ورنه ما را

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

بگیر دست دل و سر بر آور از افلاک

چه خواهی از تن خاکی که باز گردد خاک

بکوش تا مگر این خار گل به بار آرد

و گرنه بار نیابد به بزم شه خاشاک

به اشک دیده بشوی و به خاک چهره بسای

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

بی عشق کس بدوست نیابد ره وصول

سبحان من تحیر فی ذاته العقول

گر مرد این دری بدرآ کاندر این سرای

دربان برای منع خروج است نی دخول

در پیشگاه عشق مجال محال نیست

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

روشن از طلعت خورشید شود خانه ی گل

طلعت اوست که تابد به نهانخانه ی دل

بی شک این قوم که من مینگرم بی بصرند

ورنه این روی که بیند که نگردد مایل

بتگر چین که بت از سنگ بر آرد یا سیم

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

این خیال خودپرستانند غافل کان جمال

تا به چشمی درنیاید برنیاید در خیال

عقل گوید رب ارنی عشق می‌گوید که هی!

کَیفَ اَعبُد؟ گاه من معبودم و گه ذوالجلال

کَیفَ اَعبُد را شنیدی کوش تا بینی رُخَش

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

عاشقان را عشق بس باشد کفیل

حسبنا الله ربنا نعم الوکیل

سر بسر اندیشه ها مقهور اوست

بر نتابد مور با نیروی پیل

رهبر فوج هوس شد خیل عشق

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

دیوانه و مست و باده نوشیم

پرورده ی دست می فروشیم

هم زیور ساعد جنونیم

هم ساعد آستین هوشیم

هم در صف زاهدان مسجد

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

هوای خود چو نهادم رضای او چو گزیدم

جهان و هر چه در او جز بکام خویش ندیدم

گمان بام توام بود هر کجا که نشستم

سراغ دام توام بود هر طرف که دویدم

بطایران دگر هم قفس مرا چه پسندی

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

زشست شهسواری ناوکی تعویذ پر دارم

کجا اندیشه از آهنگ صیاد دگر دارم

به تیری چون ز پا افکندیم از خاک بردارم

که صیاد دگر در راه و زخمی کارگر دارم

کشیدم آهی و زخم دگر زد بر سر زخمم

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

وقت شد وقت کزین جمع کناری گیریم

برد دوست نشینیم و قراری گیریم

روزکی چند نظر بر رخ یاری فکنیم

شبکی چند سر زلف نگاری گیریم

آرزوی سر از آن پا بقدومی طلبیم

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

عجب نبود بگلشن جا اگر فصل خزان دارم

کنون نه رشک بر گلچین، نه باک از باغبان دارم

ز پی شادی و غم دارد غم و شادی چرا خود را

ز غم غمگین نمایم یا ز شادی شادمان دارم

حدیث عشق من افسانه شد در شهر و میباید

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

روز کی چند پی زهد و سلامت گیرم

ور ملامت کندم عشق از او نپذیرم

جام صافی ببر و جامه ی سالوس بیار

صدق بگذار که من در گرو تزویرم

بر سر کوی بت سلسله گیسو زین پس

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

سلطان ملک فقرم و عشق است لشکرم

ترک دو کون تاجم و کونین کشورم

هم غرق بحر نیستیم ساخت عشق و هم

در حفظ فلک هستی کونین لنگرم

آلایشی بظاهرم ارهست باک نیست

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

هر چه جویند ز ما در طلب آن باشیم

ما نه نیکیم و نه بد بندهٔ فرمان باشیم

گرچه زشتیم ولی در کنف نیکانیم

گرچه خاریم ولی خار گلستان باشیم

سرسامان منت نیست ولی چتوان کرد

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

نوید لطف همی میرسد نهفته بگوشم

چه مژده ها که همی میدهد زغیب سروشم

مجال نطق نمیداد دوش بانگ سروشم

گمان انجمن این کز غمی ملول و خموشم

چرا خموش نباشم میان جمع که هر سو

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

جز رنج خمار ابدی نشئه ندیدیم

زان باده که از ساغر ایام کشیدیم

آمیخته با خون دل و لخت جگر بود

هر جرعه که از مشربهٔ دهر چشیدیم

انگیخته از چنگ غم و زخم ستم بود

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

بازو مساز رنجه که ما خود فتاده‌ایم

گردن به تیغ و سر به کمندت نهاده‌ایم

جان گر بود سزای تو بر کف گرفته‌ایم

سر گر سزد به پای تو از دست داده‌ایم

آیینه‌سان دلیست به صیقل‌سرای عشق

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

جان چو میرفت چرا زیست تنم

بی تو دارم عجب از زیستنم

تا درین شهر چسان افتادم

که رهی نیست به سویِ وطنم

هرگزم رخصت پرواز نبود

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

من که دارای جهان سخنم

بنده ی شاه زمین و زمنم

عقل با من سرو کاریش نبود

عشق داند که چسان مؤتمنم

من بدام تو یکی مرغ اسیر

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

پیر میخانه کند بر رخ اگر در بازم

حاصل هر دو جهان در قدمش در بازم

سازگار ار نشود گردش این نیلی خم

با خم باده و با گردش ساغر سازم

عشق خود پرده در آمد چه کنم ورنه بسی

[...]

نشاط اصفهانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۲۵