ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۱ - دیباچه
ز ما آفرین بر جهانآفرین
که او را سزد در جهان آفرین
برآرندهٔ مردم از تیره خاک
نگارندهٔ تن بدین جانِ پاک
فرازندهٔ ماه و مهر و سپهر
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۲ - در صفت سیدالمرسلین و افضل المخلوقین محمد مصطفی صلیالله علیه و آله و سلم فرماید
پذیره محمد سرِ راستان
کزو شد جهانی پر از داستان
به یک شب دو گیتی سراسر بدید
پس آنگه سوی قاب قوسین رسید
بُراق اسب بُد، جبرئیلش دلیل
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۳ - در ستایش خرد گوید
اگر خویشتن را ببینی درست
به یزدان تو را راه باید نخست
تو خود خویشتن را ندانی همی
سخن بر زبان خیره رانی همی
از آوردگه چون نداری نشان
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۴ - در تمثیل جوارح انسان گوید
کس اندر جهان جاودانه نماند
تو را پیش یزدان بهانه نماند
تن تو به سانِ سپه ساخته است
ز دانش درفشی برافراخته است
همه مایهٔ تن به مغز اندر است
[...]
ایرانشان » بهمننامه » دیباچه » بخش ۵ - در ستایش سلطان محمد گوید
فزون گشته ده سال تا روزگار
برآشفت بر نامور شهریار
سر تاجداران ملکشاه شاه
از آنگه که شد سوی آن بارگاه
جهان همچو دریا درآمد به جوش
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱ - آغاز داستان
چنین گفت دهقان موَبدنژاد
چو بر ما دَرِ داستان برگشاد
که تاج از کیومرث فرخندهپِی
یکایک بیامد به کاووسِ کی
چو کاووس کِی کرد فرمان دیو
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۲ - بر تخت نشستن شاه بهمن بن اسفندیار و آفرین خواندن پهلوانان
چو بنشست بر تخت شاهنشهی
نهاده چو بر سر کلاه مِهی
بزرگان ایران زمین را بخواند
فراوان سخنهای نیکو براند
چو دستان و چون رستم پیلتن
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۳ - گفتار اندر صفت دختر شاه صور از گفتار رستم دستان
مرا گفت کز شاه کشمیر صور
فرستادهای پیشم آمد ز دور
مرا خواند و رفتم بدان بارگاه
چو دیدم من آن پادشاهی و گاه
از آن فَرّ خیره فرو ماندم
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۴ - نامه نوشتن رستم زال پیش شاه کشمیر
که این نامه از رستم تیزچنگ
بَرِ شاه کشمیر باهوش و سنگ
خرد پرور و گُرد آزادهخوی
دلیر و سرافراز و پرخاشجوی
تو آگاهی ای شاه روشنروان
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۵ - رفتن پارس پیش شاه صور و رسانیدن نامهٔ رستم به او
بدین سان همی رفت بر راه دور
همین تا در آمد به ایوان صور
پس آنگه خبر شد سوی شهریار
که آمد ز رستم یکی نامدار
بفرمود پس شه که راهش دهند
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۶ - خواب دیدن شاه صور و تعبیر کردن کتایون
چنان دید کز سوی ایرانیان
یکی کُرّهای شد پِیِ مادیان
بیامد دوان تا بَرِ تخت اوی
نکرد ایچ اندیشه از بخت اوی
لگد زد فراوان که نتوان شمرد
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۷ - در آمدنِ لؤلؤ پیش کتایون و شکایت کردن از پارس
چو لؤلؤ در آمد بَرِ دخت شاه
بدو گفت کاین از تو بینم گناه
مرا این فرستادهٔ زشتکیش
نخستین قدح دُردی آورد پیش
چو ایدر مرا پیش تو نیست راه
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۸ - نامه فرستادن شاه صور با پارس از بهر لؤلؤ به رستم
بفرمود تا رفت پیشش دبیر
قلم خواست با مُشک و چینی حریر
به رستم یکی نامه فرمود شاه
نخست آفرین بر خداوند ماه
خداوند پیروزی و راستی
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۹ - آگاهی یافتن شاه بهمن از آمدن پارس با دختر شاه کشمیر
چو آگاهی آمد سوی شهریار
که آمد ز ره، پارس پرهیزگار
به جاماسپ فرمود تا با سپاه
پذیره برون رفت یک روز راه
همه شهر سرتاسر آذین ببست
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۰ - گفتار اندر آراستن تخت بزرگ را شاه بهمن از برای لؤلؤ
چنان بُد که شش ماه شاه جهان
زمانی نیامد برون از نهان
شب و روز پیش کتایون بُدی
بر او هر زمان مِهرش افزون بُدی
کتایون به چشمش نکوتر بُدی
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۱ - نامه نوشتن کتایون پیش لؤلؤ و آمدن لؤلؤ پیش کتایون
به نزدش کتایون یکی نامه کرد
که ای دیده از ما بسی داغ و درد
سر کلک زرین نگونسار شد
حریر آن زمان پر ز گفتار شد
سر نامه کرد آفرین خدای
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۲ - مهمانی کردن لؤلؤ اردشیر و گردان را از برای آغالش کارشان و سوگند خوردن
من او را ندیدم به جز نیک رای
که داند ز راز دلش جز خدای
چو خورشید لشکر درآورد تنگ
ز روی زمین پاک بزدود زنگ
نشست از بَرِ تخت، لؤلؤ به گاه
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۳ - آگاهی یافتن لؤلؤ از آمدن شاه بهمن از شکار و پذیره شدن لؤلؤ شاه را
تهی کرد بیشه ز درّندگان
هوا کرد خالی ز پرّندگان
نه آگاه، کَش تخت، لؤلؤ گرفت
نه آگاه کش یوز، آهو گرفت
چو آگاهی آمد به لؤلؤ که شاه
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۴ - رفتن شاه بهمن به هزیمت از شهر بلخ و خواب دیدن شاه
همی زخم شد تا بر و گردنش
به خاک اندر آمد به ناگه تنش
بزد تیغ و زنجیر بُبرید خوار
برون رفت با نامور شهریار
دلیران ز تیغش گریزان شدند
[...]
ایرانشان » بهمننامه » آغاز داستان » بخش ۱۵ - گفتار اردشیر با شاه بهمن و پاسخ دادن شاه بهمن
چو با لشکر اندر رسید اردشیر
سپاهش کشیده همه تیغ و تیر
چنین گفت کای پور اسفندیار
تو جَستی و نگذاشتت روزگار
تو پنداشتی کاندر ایران کسی
[...]