گنجور

 
ایرانشان

بفرمود تا رفت پیشش دبیر

قلم خواست با مُشک و چینی حریر

به رستم یکی نامه فرمود شاه

نخست آفرین بر خداوند ماه

خداوند پیروزی و راستی

نیاید از او کژی و کاستی

نگارنده هر سیاه و سفید

ازویست بیداد و بیم و امید

به کین سیاوخش ز افراسیاب

نماند ایچ تخمه هم از خشک و آب

جهان پهلوان رستم زورمند

از او خسروان جهان زورمند

ز ما آفرین باد بر پهلوان

سوار جهانگیر روشن روان

ستاننده شهر هاماوران

زهاننده شه ز مازندران

شکافنده جان دیو سپید

همان کرده اکوان ز جان ناامید

گشانیده اژدهای دژم

رهاننده شاه از اندوه و غم

نشاننده شاه بر تخت گاه

فشاننده سر به آورده‌گاه

برآرنده بیژن از چاه تنگ

هم او کرد خالی سرِ چَه ز سنگ

هم او پهلوان و هم او تاج‌بخش

نه دیده جهان چون خداوند رخش

بماناد تا جاودان کام تو

سر دشمنان باد در دام تو

دگر گفت چون نامه تو رسید

از آن شادمان‌تر مرا کس ندید

چو برداشتم بند و بگشادمش

چو تعوید بر چشم بنهادمش

درختی بُد آن نامه پندمند

سرش نوش و ببخش سراسر گزند

از آغاز مهر و سرانجام تیغ

از اولش پند و به پایان دریغ

مرا ناتوانی و پیری ببست

همین دختری داشتم من به دست

سپهر روانش همی پرورید

به من روزگارش نیارست دید

بکوشید تا از مَنَش دور کرد

به پیران سرم سخت رنجور کرد

وزان پس که شاهان روی زمین

شدند از پی او ز من پر ز کین

که با کس نیاید همی سازگار

نشد نرم از آن خواهش و زینهار

گمانی نبردم که آبشخورش

به ایران زمینست از این کشورش

اگر پای تو نیستی در میان

مرا خوار بودندی ایرانیان

اگر لشکر من شدی کاسته

به تاراج رفتی همه خواسته

مپندار کو را به کس دادمی

به ایران زمین فرستادمی

به دریا تو دانی که گر آب نیست

گذر نیست هر جای پایاب نیست

ولیکن بدین نامه پند تو

ترا چشم و مهریم و پیوند تو

فرستادمش پیش تو از جهان

همان دخترم را که بود از مهان

کنون شاه بهمن چو فرزند ماست

نه فرزند ما کو خداوند ماست

همان کودکم را که پرورده‌ام

ز جان و روانش نیازرده‌ام

چنان چون کتایون مرا دخترست

مرا لؤلؤ از وی گرامی‌تر است

ز من باشد او نزد تو یادگار

همان دخترم را بُوَد غمگسار

ز ما باد بر پهلوان آفرین

خداوند داد و خداوند دید

همان پارس را خلعت و خواسته

بسی داد و شد کارش آراسته

سپه را بفرمود تا هفت روز

برفتند با مَهدِ آن دل‌فروز

به هر منزلی کو فرود آمدی

بَرِ لؤلؤ از وی درود آمدی

همان میوه و خوان و هم خوردنی

هم از پوشش و هم ز گستردنی

نرفتی به نزدیک آن هورفش

بدان بوی او دل همی کرد خوش

همی برد این گونه روزش به سر

به رنجی که کامش بر آرد مگر

به امید و بیم او همی زیستی

دلش تنگ گشتی و بگریستی

پس آگاهی آمد به رستم که پارس

همی آید آن گُردِ یزدان‌شناس

به کام دل آورد شه را عروس

ابا پیل و با مهد زرین و کوس

بفرمود تا هفت منزل به راه

ببستند آذین و پس با سپاه

پذیره شد و دُرّ و گوهر فشاند

سپاهش همه جامه و زر فشاند

سپاه اندر آن هفت منزل زمین

همی رفت بر روی دیبای چین

بهشتی بُد آراسته سیستان

که دو دیده هرگز ندید آن‌چنان

همه شهر با رود و با باده بود

اگر ناسزا و گر آزاده بود

یکی کوشک بودش در اندر سرای

مر آن ماه را اندرو کرده جای

شگفتی بماند اندران نوبهار

همی مادر رستم نامدار

از آن خوش زبانی و آهستگی

ز بالا و دیدار و شایستگی

همان پارس هر چیز کآورده بود

بیاورد و یک یک به رستم نمود

بدو داد پس نامه صور شاه

از آن شاد شد پهلوان سپاه

بفرمود تا لؤلؤ آمدش پیش

فراوانش بنواخت ز اندازه بیش

مر او را به باغی فرود آورید

کزان خوب‌تر جایگه کس ندید

بدو اندرون کوشک، ایوان و تخت

تماشاگه مردم نیک‌بخت

ببودند یک ماه مهمان اوی

به شادی در آن باغ و ایوان اوی

همه رامش و باده و نای بود

بهاران ورودِ دلارای بود

دَرِ گنج بگشاد پس پهلوان

برافشاند هر چند بودش توان

ز دینار و ز تخت و دیبای چین

ز گوهر که خیزد ز دریای چین

از اسپان تازی به زرین ستام

همان نارسیده فراوان غلام

بسی سیمبر گلرخ بربری

که چونان نباشد بت آزری

فرستاد نزد کتایون و گفت

که با بخت و با کام دل باش جفت

اگر پای رنج رهت دادمی

روان را بَرِ تو فرستادمی

مر این هدیه دَر پرستانِ تست

همان خلعت زیر دستان تست

به لؤلؤ بسی جامه زر بداد

غلامان و اسپان تازی نژاد

همان پارس را داد بسیار چیز

ز دینار و دیبا و اسبان به نیز

سر ماه فرمود تا بر گرفت

سوی بلخ با می ره اندر گرفت

همان نامه صور نزدیک شاه

فرستاد تا برفزایدش جاه

به پارس گزین گفت کای نیک‌رای

تو مر شاه را باش آنجا به پای

اگر چه به رایی و بایسته‌ای

گزینی و بر شاه شایسته‌ای

پس از بهر لؤلؤ به نرمی پیام

فرستاد تا شاه را کرد رام

که گر صور او را نبودی گزین

کجا نامه کردی به رستم چنین

چو یک منزل از سیستان پیلتن

برون رفت و برگشت از آن انجمن

ز منزل سرا پرده برداشتند

همه راه را خوار پنداشتند