خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان
... دست گیر آفتاب را چون صبح
در سماع خوش قلندر کش
روز و شب چون خط مزور نیست ...
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷۵
ما حضرت عشق را ندیمیم
در کوی قلندران مقیمیم
هم میکده را خدایگانیم ...
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۷ - داستان زاهد توبهشکن
... طالع بد بود و بد اختر شدم
نامزد کوی قلندر شدم
چشم ادب زیر نقاب از من است ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح محمود بغراخان گوید
... فر داود و سلیمان پیمبر گیرند
همه بیزارند از دین قلندر حاشا
که نه آسان جهان همچو قلندر گیرند
گر پدر بحر محیط است پسر عنبر اوست ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
... پای کوبان کوزه دردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷
... از توام ای رند هرجایی بس است
در قلندر چند قرایی کنی
نقد جان در باز قرایی بس است ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰
... بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد
نعره رندان شنید راه قلندر گرفت
کیش مغان تازه کرد قیمت ابرار برد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷
دل دست به کافری بر آورد
وآیین قلندری بر آورد
قرایی و تایبی نمی خواست ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
... ز نام و ننگ و زرق و فن نخیزد جز نگونساری
یکی بی زرق و فن خود را قلندروار بنمایید
کنون چون توبه کردم من ز بد نامی و بد کاری ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵
... چو مست عشق گشتی کوزه در دست
قلندروار بیرون شو به بازار
لباس خواجگی از بر بیفکن ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲
... ما همه کشتگان این راهیم
سیر گشته ز جان قلندروار
مست عشقیم و روی آورده ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰
... دربند نصیب دیگران باش
در کوی قلندری چو سیمرغ
می باش به نام و بی نشان باش ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱
ای پیر مناجاتی رختت به قلندر کش
دل از دو جهان برکن دردی ببر اندر کش ...
... بار غم اگر خواهی از کون فزون تر کش
خمار و قلندر شو مست می دلبر شو
ور گفت که کافر شو هان تا نشوی سرکش ...
... عطار که سیم آرد بر روی چو زر بازد
چون صفوت دین دارد گو درد قلندر کش
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸
... خرقه و سجاده بیفکن ز دوش
کم زن و قلاش و قلندر بباش
در صف اوباش برآور خروش ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸
... گر همی خواهی که از خود وارهی
با قلندر دردی آشام ای غلام
عاشق ره شو که کار مرد عشق ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰
دی در صف اوباش زمانی بنشستم
قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم
جاروب خرابات شد این خرقه سالوس ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷
... بی سر و سروری شدم قبله کافری شدم
رند و قلندری شدم زهد فسانهافتم
چون بنمود ناگهم آینه وجود روی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰
ترک قلندر من دوش درآمد از درم
بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۵
ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفته ایم
با پیر خویش راه قلندر گرفته ایم
در راه حق چو محرم ایمان نبوده ایم ...