خندهٔ سر به مهر زد دم صبح
الصبوح ای حریف محرم صبح
ناف شب سوخت تف مجمر روز
گوی زر یافت جیب ملحم صبح
به سر تازیانهٔ زرین
شاه گردون گرفت عالم صبح
صبح شد مریم، آفتاب مسیح
قطرهٔ ژاله اشک مریم صبح
طاس زرین کش آفتاب آسا
کآفتاب است طاس پرچم صبح
پی پی عشق گیر و کم کم عقل
لب لب جام خواه و دم دم صبح
سیم کش بحر کش ز کشتی زر
خوان فکن خوانچه کن مسلم صبح
عاشقان را ز صبح و شام چه رنگ
کم زن عشق باش و گو کم صبح
از تن عقل پنج یک برگیر
سه یکی خور به روی خرم صبح
ید بیضای آفتاب نگر
زر فشان ز آستین معلم صبح
که آسمان پیش شه به نوروزی
در جل زر کشید ادهم صبح
بوالمظفر خدایگان ملوک
ملک بخش و ظفرستان ملوک
برقع صبح چون براندازند
کوه را خلعه در سر اندازند
بر درند از صبا مشیمهٔ صبح
طفل خونین به خاور اندازند
ترک سبوح گفته وقت صبوح
عابدان سبحهها دراندازند
نوعروسان حجلهٔ نوروز
نورهان زر و زیور اندازند
ز آن مربع نهند منقل را
تا مثلث در آذر اندازند
قفس آهنین کنند و در او
مرغ یاقوت پیکر اندازند
در مشبک دریچه پنداری
کافتاب زحل خور اندازند
یا در آن خانهٔ مگس گیران
سرخ زنبور کافر اندازند
بر لب خشک جام رعنا فش
عاشقان بوسهٔ تر اندازند
گرچه میران لشکرند همه
جرعه بر میر لشکر اندازند
چون همه جان شوند چون می و صبح
جان به شاه مظفر اندازند
سر سامانیان و تاج کیان
ملک ابن الملک میان ملوک
ساقیا توبه را قلم درکش
بر در میکده علم برکش
زهد را بند آهنین بر نه
عقل را میل آتشین درکش
خانهٔ دل سبیل کن بر می
رقم لایباع بر در کش
جان سگ طوق دار مجلس توست
هم تو داغ سگیش بر سرکش
گر به دل قانعی دو اسبه درآی
ور به جان خشندی خر اندر کش
خود پرستی چو حلقه بر در نه
بیخودی را چو حله در برکش
گر نهای زهر، سینه کمتر سوز
ور نهای دهر، کینه کمتر کش
دست گیر آفتاب را چون صبح
در سماع خوش قلندر کش
روز و شب چون خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش
پیش دریا کشی چو خاقانی
یاد شه گیر و کشتی زر کش
افسر خسروان جلال الدین
ظل حق آفتاب جان ملوک
ترک من کآفتاب هندوی توست
عید جانها هلال ابروی توست
جوجو از زر منم در آن بازار
که ترازوش زلف جادوی توست
جو زرین چه سنجدت که به نقد
قرص خورشید در ترازوی توست
پیش چشمت خیال هستی من
سایهٔ موی بند گیسوی توست
از فلک زخمهاست بر دل من
کنهم از دستبرد نیروی توست
نکنم مرهم جراحت خویش
کن جراحت به مهر بازوی توست
نالش از آسمان کنم نی نی
کآسمان هم به نالش از خوی توست
پهلو از من تهی مکن که مرا
پهلوی چرب هم ز پهلوی توست
وصل و هجرت مرا یکی است از آنک
درد تو هم مزاج داروی توست
جان سپند تو ساخت خاقانی
چکند چشم عالمی سوی توست
لؤلؤ افشان تویی به مدحت شاه
عقد پروین بهای لولوی توست
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت، نگاهبان ملوک
زخم هجرت میان جان بگسست
مدد مرهم از میان بگسست
از همه تا همه دلی که مراست
به همه دل امید جان بگسست
بر سر کویت از درازی راه
مرکب ناله را عنان بگسست
جور تو حلقهٔ جهان بگرفت
رفت و زنجیر آسمان بگسست
کشتهٔ صبرم آشکارا سوخت
رشتهٔ جانم از نهان بگسست
پیش خاک در تو چشم از در
صد طویله به رایگان بگسست
نفس من ز درد همنفسان
چند نوبت به یک زمان بگسست
بر سر چاه بختم آمد چرخ
مدد جوی عمر از آن بگسست
آب خون کرد و چاه سر بگرفت
دلو بدرید و ریسمان بگسست
دست خون ماند با تو خاقانی
طمع هستی از جهان بگسست
جوشن چرخ را به تیر ضمیر
در ثنای خدایگان بگسست
شهریار فلک غلام که هست
هر غلامیش پهلوان ملوک
لعلت از خنده کان همی ریزد
دل بر آن لعل جان همی ریزد
چون بخندی خبر دهد دهنت
که سها اختران همی ریزد
دست بالاست کار تو که فلک
زیر پایت روان همی ریزد
نیزه بالاست خون ز غمزهٔ تو
که به مشکین سنان همی ریزد
آسمان هم ز جور تو چون من
خاک بر آسمان همی ریزد
نه از آن طیرهام که طرهٔ تو
خون من هر زمان همی ریزد
لیک از آن در خطم که از خط تو
نافهها رایگان همی ریزد
به چه زهره زبان حدیث تو کرد
کب رویم زبان همی ریزد
چشم من شد گناه شوی زبان
کب سوی دهان همی ریزد
ابر خونبار چشم خاقانی
صاعقه بر جهان همی ریزد
صدف خاطرش جواهر نطق
بر سر اخستان همی ریزد
خانه زادند و بندهٔ در شاه
خانه داران خاندان ملوک
جوشن سرکشی ز سر برکش
تیر هجرانم از جگر برکش
یا فرو بر تنم به آب عدم
یا دلم ز آتش سقر برکش
رگ جانم گشاده گشت ببند
پیشتر نوک نیشتر برکش
موج خون منت به کعب رسید
دامن حله بیشتر برکش
بوسهای کردم آرزو، گفتی
که ترازو بیار و زر برکش
زر ندارم ولیک جان نقد است
شو بها بر نه و شکر برکش
گر بدان کفه زر همی سنجی
جان بدین کفهٔ دگر برکش
دامن دوست گیر خاقانی
وز گریبان عشق سر برکش
رایت نطق را عرابی وار
بر در کعبهٔ ظفر برکش
از پی محرمان کعبهٔ شاه
آبی از زمزم هنر برکش
صلتش بزم هشت خوان بهشت
صولتش رزم هفتخوان ملوک
جو به جو جور دلستان برگیر
دل جوجو شده ز جان برگیر
به گمان یوسفیت گم شده بود
یوسفت گرگ شد گمان برگیر
بر سر خوان زندگی خورشت
چون جگر گوشهای است خوان برگیر
نیست در حلقهٔ جهان یک اهل
پای اهلیت از میان برگیر
اهل دل کس نیافت ز اهل جهان
برو ای دل دل از جهان برگیر
دو به دو با حریف جان بنشین
یک به یک غدر آسمان برگیر
بس خراب است لهو خانهٔ دهر
به نگه عمر ز آسمان برگیر
بر در نقب این خرابه تو را
تا نگیرند نقب از آن گیر
گل انصاف کار خاقانی
خسک از راه دوستان برگیر
چون منوچهر خفته در خاک است
مهر ازین شوم خاکدان برگیر
میوهٔ دولت منوچهر است
اخستان افسر کیان ملوک
دل به گرد زمانه می نرسد
مرغ همت به دانه می نرسد
از زمانه چه آرزو خواهم
که به نقش زمانه می نرسد
پیشگاه مراد چون طلبم
که به من آستانه می نرسد
جان دو اسبه دوان پی دل و عمر
به یکی زین دوگانه می نرسد
من چو هندو نیم مرا از بخت
طرب زنگیانه می نرسد
آه کز چرخ آه یاوگیان
ناوکی بر نشانه می نرسد
غرقهٔ خون هزار کشتی هست
که یکی بر کرانه می نرسد
نسیه بر نام روزگار نویس
ز آن که نقد از خزانه می نرسد
میوه آن به که آفتاب پزد
سایه پرورد خانه می نرسد
پر بریده است مرغ خاقانی
ز آن سوی آشیانه می نرسد
شمع اقبال شه چنان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد
صولت جان ربای او بربود
گوی دولت ز صولجان ملوک
عدل او زهرهٔ ستم بشکافت
بذل او نافهٔ کرم بشکافت
ظلم را چون هدف جگر بدرید
بخل را چون صدف شکم بشکافت
قهرش از بهر قطع نسل عدو
رحم مادر عدم بشکافت
بختش انگشتری ودیعت داد
ماهی از بهر آن شکم بشکافت
آسمان نبوت ار مه را
چون گریبان صبح دم بشکافت
تیغ شه زهرهٔ زحل بدرید
جگر آفتاب هم بشکافت
تیغ او دست موسوی است از آنک
نیل را چون سر قلم بشکافت
ای چراغ یزیدیان که دلت
چون علی خیبر ستم بشکافت
تارک ذوالخمار بدعت را
ذوالفقار تو لاجرم بشکافت
بر شکافی دماغ خصم چنانک
ناف سهراب روستم بشکافت
جز به نام تو داغ بر ران نیست
مرکب بخت زیر ران ملوک
روضهٔ آتشین بلارک توست
باد جودی شکاف ناوک توست
تخت جمشید و تاج نوشروان
آرزومند پای و تارک توست
بخت تو کودک و عروس ظفر
انتظار بلوغ کودک توست
ملک الموت مال و عیسی حال
بذل بسیار و حرص اندک توست
مشتری چک نویس قدر تو بس
که سعادت سجل آن چک توست
با یتیمی چو مصطفی میساز
چه کنی جبرئیل اتابک توست
در جهان مالک جهان سخن
مادح حضرت مبارک توست
شد عطارد به نطق صد یک او
چون به خلق آفتاب صد یک توست
گر بمانم ز آستان تو دور
عار دارم ز آستان ملوک
چون تو گردون سریر نتوان یافت
چون من اختر ضمیر نتوان یافت
آفتابی و جز به درگاهت
اختران را مسیر نتوان یافت
جز به صدرت عیار دانش را
ناقدان بصیر نتوان یافت
گفتی از رسم سی هزار درم
کم ز سی نیزهگیر نتوان یافت
لیک از صد هزار نیزه و تیر
این قلم را نظیر نتوان یافت
سخن این است ناگزیر جهان
عوض ناگزیر نتوان یافت
تا چو تیغم به زر نیارائی
خاطرم را چو تیر نتوان یافت
چشمهٔ خاطر است سنگ انبار
آب از او خیر خیر نتوان یافت
بلبلی را که سینه بخراشی
از دم او صفیر نتوان یافت
قلمی را که موی در سر ماند
کار ساز دبیر نتوان یافت
خانهٔ پیرزن که طوفان برد
در تنورش فطیر نتوان یافت
پدرت دیدهای که چون میداشت
ساحری را که شد زبان ملوک
در کمال تو چشم بد مرساد
نرسد در تو چشم و خود مرساد
بر رکاب فلک جنیبت تو
آفتی کز فلک رسد، مرساد
دختر بخت را جز از در تو
بر فلک بانگ نامزد مرساد
آن که عمرت هزار سال نخواست
روزش از یک به ده، به صد مرساد
بر امید کلاه دولت تو
حاسدان را قبا نمد مرساد
دشمنت را که جانش معدوم است
حال بد جز به کالبد مرساد
ز ابلق چار کامهٔ شب و روز
ران یک رانت را لگد مرساد
جیفهٔ دشمنان جافی تو
از زبانی به دام و دد مرساد
صدر عالیت کعبهٔ خرد است
رخنه در کعبهٔ خرد مرساد
این دعا ورد جان خاقانی است
کای ملک ز آسمانت بد مرساد
صولتت باد سایه دار ظفر
دولتت باد دایگان ملوک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف صبح و زیباییهای آن میپردازد و به مضامین عشق، خرد و امید اشاره میکند. صبح به عنوان نماد تجدید حیات و نور معرفی میشود، و شاعر به تاثیر آن بر دل عاشقان و حاکمان اشاره دارد. او از عشق به عنوان نیرویی پرقدرت یاد میکند و اهمیت عقل را در کنار عشق مطرح مینماید. همچنین، نقدی بر زهد و خودپرستی ارائه میدهد و به مفهوم وصل و هجرت میپردازد. شاعر در انتها به بزرگی و جلال شاهان و قدرت بیکران خداوند اشاره دارد و دعای خیر برای پادشاهان و ملوک زمان خود میکند. این شعر تلاشی است برای بازتاب زیباییهای زندگی و ارزشهای انسانی در کنار بررسی روحیات عاشقانه و اجتماعی.
هوش مصنوعی: دوستانه و آرام، صبح زود خندهای از دل شکفت، ای همراز من در صبحگاهان.
هوش مصنوعی: در دل تاریکی شب، شعلههای روشنایی روز به آتش درآمد و باریابی صبح، گوهری چون طلا به دست آورد.
هوش مصنوعی: صبح با تازیانهای از طلای پادشاه آسمان، دنیا را به حرکت درآورد.
هوش مصنوعی: صبح که شد، مریم به مانند آفتاب مسیح، اشکهایش مانند قطرههای ژاله درخشید.
هوش مصنوعی: تابش نور خورشید بر روی جام زری، مانند حضور آفتاب، نشاندهنده آغاز صبح است و آن نورِ طلایی، سمبلی از روشنایی و امید به شمار میآید.
هوش مصنوعی: عشق را با شتاب بپذیر و آشفته و سرشار از احساس به زندگی ادامه بده. به آرامی از لذتها بهرهمند شو و در هنگامه سپیدهدم به خودت فکر کن.
هوش مصنوعی: این بیت به تشبیه و تصویرسازی میپردازد. در آن به کشتیای اشاره میشود که از طلا ساخته شده و در دل دریا قرار دارد. همچنین به صبح و آغازی تازه اشاره میکند که در آن رنگ و بویی خاص وجود دارد. به طور کلی، معنای کلی این بیت به زیبایی و ارزشهای زندگی، همچنین به امید و نوید روز جدید اشاره دارد.
هوش مصنوعی: عاشقان به روز و شب اهمیت نمیدهند، بلکه باید عاشق باشی و صبح را هم به عشق و شوق بگذار.
هوش مصنوعی: عقل خود را کنار بگذار و از خوشیهای زندگی استفاده کن، زیرا زمان صبح و بیداری خوشایند است.
هوش مصنوعی: به روشنی و درخشش خورشید توجه کن، که همچون طلا از آستین معلم صبح بیرون میریزد.
هوش مصنوعی: در روز نوروز، آسمان خود را به خاطر حضور پادشاه به رنگ طلایی و زیبا کشیده است و صبحگاه را با نور و درخشندگی خود آذین بسته است.
هوش مصنوعی: بوالمظفر، خداوندگار پادشاهان، بخشندهٔ پادشاهی و سرشار از پیروزیهای سلطنتی است.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح با روشنی خود پردهای از شب را کنار میزند، کوهها هم گویی رخت و لباس خود را کنار میزنند و در این حالت، خلأ و خالی بودن آنها نمایان میشود.
هوش مصنوعی: به درختان از نسیم صبحگاهی نطع کودکانی خونین برسد و آنها را به سمت شرق پرتاب کنند.
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، عابدان، تسبیحهای خود را به دور میافکنند و پرستش و ذکر خود را در فضایی پاک و آزاد انجام میدهند.
هوش مصنوعی: عروسها در مراسم نوروز با زیبایی و زرق و برق خاصی زینت میکنند و جلوهای زیبا به جشن میبخشند.
هوش مصنوعی: برای اینکه آتش را در مثلثی بسازند، باید منقل را در مکانی خاص قرار دهند.
هوش مصنوعی: در یک قفس محکم و آهنی، مرغی زیبا و پر ارزش را قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: در پنجرهای مشبک، گمان میکنی که نور خورشید از زهره میتابد.
هوش مصنوعی: در آن مکان که مگسگیران وجود دارند، زنبورهای کافر را به دام میزنند.
هوش مصنوعی: بر لبهای خشک و بیمزهی جام زیبا، عاشقان بوسهای مرطوب و شیرین میزنند.
هوش مصنوعی: اگرچه فرماندهان سپاه هر کدام به نمایندگی از خود عمل میکنند، اما همگی در نهایت به یک هدف مشترک دست مییابند و به یکدیگر کمک میکنند.
هوش مصنوعی: زمانی که همه روح و جان متحول و شاداب شوند، همچون شراب و صبحی دلانگیز، جانهای خود را در پیشگاه پادشاهی پیروزمند قرار میدهند.
هوش مصنوعی: این عبارت به توصیف مقام و جایگاه ویژه یک پادشاه اشاره دارد که در میان دیگر پادشاهان، همچون سر دار و تاج، دارای اهمیت و شکوه خاصی است. به نوعی نشاندهنده عظمت و سلطنت او در میان دیگران است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، توبه را کنار بگذار و در میکده، پرچم شادی و خوشگذرانی را برافراشته کن.
هوش مصنوعی: بهتر است که زهد را با ارادهای قوی و محکم بپذیری و به عقل خود اجازه ندهی که به وسوسههای دنیا نزدیک شود.
هوش مصنوعی: دل را مانند خانهای زیبا درآور و در ورودی آن، نشانهای از خوشی و شادی قرار بده.
هوش مصنوعی: جانی که به گردن آن سگ در مجلس توست، خودت هم بار سنگین داغ او را بر دوش میکشی.
هوش مصنوعی: اگر با دل راضی و قانع باشی، حتی به بهترینها هم میرسی؛ اما اگر همیشه ناراحت و شکایتکننده باشی، مانند خر در تلاش خواهی بود و از زندگی لذت نخواهی برد.
هوش مصنوعی: خودپرستی مانند حلقهای است که به در چسبیده و نمیگذارد کسی به درون راه یابد. بیخودی همچون لباس زیبایی است که باید بر تن کرد و به آن افتخار نمود.
هوش مصنوعی: اگر تو زهر نیستی، پس کمتر سینه را بسوزان و اگر تو زمانه نیستی، پس کمتر کینه به دل بگیر.
هوش مصنوعی: دست آفتاب را بگیر و مانند صبح که قلندری خوشحال در حال رقص است، به سمت او برو.
هوش مصنوعی: روز و شب مانند خطی که بیکیفیت و کِرَخت است، نیستند. بنابراین برخیز و خطی واضح و زیبا بر این خط بیکیفیت بکش.
هوش مصنوعی: به هنگام نزدیک شدن به دریا، همچون خاقانی، نام پادشاه را به یاد داشته باش و کشتیای پر از طلا را به حرکت درآور.
هوش مصنوعی: پادشاهان و فرمانروایان با جلال و مقام، در سایهی حق و نور زندگی، مانند خورشید درخشان و حیاتبخش هستند.
هوش مصنوعی: عزیزم، تو مانند آفتاب درخشان هندوستان هستی و زیباییات همانند هلال ماه در دل جشنهای زندگی است.
هوش مصنوعی: من در آن بازار مانند جوجو از زر هستم، زیرا زیبایی و جذابیت زلفهای جادوی تو مرا تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ارزش واقعی چیزها را نمیتوان با معیارهای رایج اندازهگیری کرد. مثلاً، چگونه میتوان بهرهمندی از جواهرات و طلاها را با درخشش و زیبایی خورشید مقایسه کرد؟ در واقع، خورشید با ارزش و بینظیر است و هیچ چیز دیگری نمیتواند به پای آن برسد.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در نظر من، وجود من تنها به خاطر زیبایی و جذابیت موهای تو است. حضور تو در زندگیام به قدری اهمیت دارد که تمام وجودم تحت تأثیر آن قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: زخمهایی که بر دل من نشسته، ناشی از حوادثی است که از آسمان به من رسیده، اما این آسیبها به خاطر قدرت تو به من تحمیل شدهاند.
هوش مصنوعی: مرا به درد و زخم خود شفا نده، چرا که زخمی که دارم، به خاطر عشق و محبت توست.
هوش مصنوعی: من فریاد و نالهام را از عمق آسمان برمیآورم، زیرا خود آسمان نیز تحت تاثیر و تألم وجود توست.
هوش مصنوعی: پهلوی خود را از من خالی نکن، زیرا حضور تو برای من بسیار مهم است و حتی بر پهلوی چرب دیگران هم تأثیر دارد.
هوش مصنوعی: وصال و جدایی برای من تفاوتی ندارد، چون درد تو هم همانند داروی توست.
هوش مصنوعی: زندگی و روح پاک تو باعث شد که خاقانی چنین بگوید و اینکه چشمان همه به سوی تو معطوف شده است.
هوش مصنوعی: تو مانند مرواری هستی که در ستایش شاه میدرخشد، و قیمت مروارید در این تاج، به خاطر جواهر وجود توست.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همواره باید از پاسداشت و حمایت از هویت و فرهنگ خود محافظت کرد، زیرا این حقوق و منافع، سپرهای محافظتی هستند که ملت را در برابر چالشها و خطرات نگه میدارند. نگهبانی از ملت و سرزمین، وظیفهای است که نباید فراموش شود، به ویژه در برابر تهدیدات خارجی.
هوش مصنوعی: زخم جدایی میان روح عمیق شد و کمک درمانی نیز از میان رفت.
هوش مصنوعی: تمام دلهایی که به من وابستهاند، امیدم را به همه دلها از دست دادهاند.
هوش مصنوعی: در مسیر رسیدن به تو، اسب از شدت خستگی و طولانیبودن راه، نتوانست خود را کنترل کند و نالهزنان ایستاد.
هوش مصنوعی: سختی و ظلم تو بر زندگی حاکم شد و زنجیرهای آسمان را نیز پاره کرد.
هوش مصنوعی: من به خاطر صبر و تحملی که داشتم، به وضوح دچار آسیب شدم و زندگیام به طور ناگهانی و غیرمنتظرهای از هم پاشید.
هوش مصنوعی: چشمم به خاک توست و از درگاه تو به امیدی که به رایگان از سختیها رها شوم، خارج شدم.
هوش مصنوعی: نفس من به خاطر درد دوستانم چند بار در یک لحظه جان سپرد.
هوش مصنوعی: به کنار چاه بخت خود آمدم و چرخ روزگار کمکم را خواست، اما عمر من از آن چاه جدا شد.
هوش مصنوعی: آب به حدی بالا آمد که مانند خون شد و چاه را پر کرد. دلو پاره شد و ریسمان هم برید.
هوش مصنوعی: دست خونین من به خاطر تو باقی ماند، ای خاقانی! آرزوی تو از دنیا قطع شده است.
هوش مصنوعی: آسمان و ستارگان را با تفکر و اندیشهام در ستایش خداوند در هم شکستم.
هوش مصنوعی: سلطان آسمان، بندهای دارد که هر یک از بندگانش، قهرمان پادشاهان هستند.
هوش مصنوعی: گلی که از لبان تو میخندد، مانند جواهری ارزشمند است و این خنده دل مرا به شدت شاد میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که تو میخندی، دهانت خبر میدهد که ستارهها از آسمان میافتند.
هوش مصنوعی: دست تو بالاست و کارهای تو به قدری بزرگ و موثر است که آسمان به خاطر accomplishments تو، زیر پای تو افتاده و به تو احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: نیزه به خاطر دلخوری و غم عشق تو بالا رفته و بهواسطهی زیبایی چشمانت مانند مایعی سیاه ریخته میشود.
هوش مصنوعی: آسمان نیز از ظلم تو به حالت من شبیه است و مانند من بر خود غم و اندوه میبارد.
هوش مصنوعی: من از آن گروه نیستم که زیبایی تو باعث آزار من شود و هر لحظه خونم را بریزد.
هوش مصنوعی: اما از آنجا که من در این برنامه، از تو خط دارم، این گونه است که بخشی از زیباییها و جذابیتها به راحتی و بدون هزینه از جان تو به من میرسد.
هوش مصنوعی: به چه رویی میتوان زبان به سخن گفتن تو گشود، در حالی که لبهای من از شرم و ناتوانی به لرزه درآمدهاند؟
هوش مصنوعی: چشم من باعث شده است که گناهکار به نظر بیایم، زبانم هم مانند کبک به سمت دهانم میرود و چیزهایی را برایم میآورد.
هوش مصنوعی: چشمهای خاقانی پر از اندوه و غم است و مانند ابرهای طوفانی، احساساتش بر دنیا میبارد و به نوعی به اطرافش تاثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: ذهن او همچون صدفی است که زیباییهای سخن را بر سر چهرههای شاداب و سرزنده پخش میکند.
هوش مصنوعی: در خانهای متولد شدند و به عنوان خدمتگذار در قصر سلطنتی خاندان پادشاهی مشغول به کار هستند.
هوش مصنوعی: سرکشی و طغیانی که در دل دارم، همچون تیری است که از دل و جگرم برمیخیزد و به سمت عشق دور از من پرتاب میشود.
هوش مصنوعی: یا مرا در آغوش آب عدم غرق کن یا دل من را از آتش دوزخ نجات بده.
هوش مصنوعی: رگ وجودم باز شد، پیش از آنکه نوک سوزن را بیرون بکشی، آن را ببند.
هوش مصنوعی: موج خون به کعبه رسید و دامن چادر را بلندتر کن.
هوش مصنوعی: بوسهای به آرزویم زدم و تو گفتی که ترازویی بیاور و طلا را وزن کن.
هوش مصنوعی: من پول ندارم، اما جان من با ارزش است. بنابراین، با این حال بالای خود را نگهدار و شکرگزار باش.
هوش مصنوعی: اگر جانت را با کفهی طلا بسنجی، آن را به کفهی دیگر یعنی ارزشهای حقیقی و معنوی منتقل کن.
هوش مصنوعی: به دوستی و محبت نزدیک شو و از جذبه عشق با قدرت و اعتماد بنفس بلند شو.
هوش مصنوعی: خوشهی گفتار را مانند عربها با فصاحت و بلاغت در درگاه کعبهی پیروزی برافراز.
هوش مصنوعی: برای جلب رضایت دوستان و عاشقان حرم کعبه، تلاشی باشکوه و هنرمندانه انجام بده.
هوش مصنوعی: صدای او جشنی در بهشت است و مقامش در رزم، همچون جنگهای بزرگ پادشاهان است.
هوش مصنوعی: به هر جایی که میتوانی، عشق و محبت را به دست بیاور و دل شاد را از جان خودت بگیر.
هوش مصنوعی: احساس میکنم که تو مانند یوسف، در دشواریها و گمگشتگیهای خود، ممکن است به هیولا و دنیای تاریکی تبدیل شوی. پس بر خود مسلط باش و به خودت اجازه نده در این نابسامانیها گم شوی.
هوش مصنوعی: در زندگی، غذای اصلی و مهمی مانند جگر گوشهای را در نظر بگیر و از نعمتها و خوشیهای زندگی بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس دارای پایمردی و استقامت نیست؛ پس از میان این جمع، او را که اهل این کار نیست، کنار بزن.
هوش مصنوعی: بزرگان و اهل دل را در میان مردم نمیتوان یافت؛ بنابراین، ای دل، از دنیا دوری کن و به خودت بپرداز.
هوش مصنوعی: با رقیب خود به صورت جمعی و هماهنگ با هم همکاری کن، اما در عین حال به تنهایی و با احتیاط نسبت به چالشها و موانع آسمانی آماده باش.
هوش مصنوعی: این دنیا به شدت آسیبدیده و بیثبات است؛ بنابراین، عمر خود را از آسمان بهسوی این دنیای خراب نیاورید و از آن دوری کنید.
هوش مصنوعی: در ورودی این ویرانه، حواس خود را جمع کن و مراقب باش که تو را فریب ندهند.
هوش مصنوعی: تو بیرحمی را با انصاف جبران کن و در دوستیها از خوبیها و محبتها بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: زمانی که منوچهر در خاک خوابیده است، تو ای مهر، از این خاکی که شوم است، بگذر و دور شو.
هوش مصنوعی: میوهٔ دولت منوچهر به معنای نتیجه و ثمرهٔ موفقیت و حکومت منوچهر است که به عنوان یک پادشاه بزرگ شناخته میشود. در واقع، به افسران و مقامات عالیرتبهٔ کشور که از خاندان کیان هستند، اشاره دارد. این جمله نمایانگر اقتدار و شکوه پادشاهی و اهمیت مقامها در آن دوران است.
هوش مصنوعی: دل انسان به چرخش و تغییرات روزگار نمیرسد و پرندهای که به دنبال دستیابی به هدف خود است، نمیتواند به دانهای که میخواهد دست یابد.
هوش مصنوعی: از زندگی چه آرزویی میتوانم داشته باشم که به واقعیتهای آن نمیرسد؟
هوش مصنوعی: وقتی به دنبال خواستهام میروم، احساس میکنم که به من دسترسی پیدا نمیکند و به نتیجه نمیرسم.
هوش مصنوعی: انسان در زندگی همواره به دنبال عشق و دلمشغولیهایش است، اما در عین حال وقت و عمرش محدود است و نمیتواند به تمامی خواستههایش برسد.
هوش مصنوعی: من مانند هندوها نیستم که از شانس و سرنوشت خوشحالی و سرور به من برسد.
هوش مصنوعی: آه، از آسمان فریادی بلند میشود که به هدف نمیرسد.
هوش مصنوعی: هزاران کشتی در خون فرو رفتهاند، اما هیچیک به ساحل نخواهند رسید.
هوش مصنوعی: دنیا را بهصورت نسیه و بدهی بنویس، زیرا چیزی از دارایی بهصورت نقد در دسترس نیست.
هوش مصنوعی: میوهای که در آفتاب پخته شود، بهتر است و سایه نمیتواند به خوبی آن را پرورش دهد.
هوش مصنوعی: پر مرغ خاقانی بریده شده است و به همین دلیل از آن طرف آشیانه نمیتواند به خانهاش برگردد.
هوش مصنوعی: شمع خوشبختی پادشاه چنان درخشید که آسمان به اندازهی آن نمیتواند روشن شود.
هوش مصنوعی: قدرت جانربای او بهقدری است که سلطنت و دولت از دست پادشاهان میدزدد.
هوش مصنوعی: عدالت او ظلم را از هم میگسست و بخشش او سخاوت را به جوش میآورد.
هوش مصنوعی: ظلم مانند تیری است که دل را میدرد و بخل مانند صدفی است که برای حفظ خود، شکاف پیدا میکند.
هوش مصنوعی: او به خاطر قطع نسل دشمن، رحم مادر وجود را شکافت.
هوش مصنوعی: بخت او به اندازهای خوب بود که ماهی در دریا به خاطر او شکم خود را پاره کرد و انگشتری را به او هدیه داد.
هوش مصنوعی: اگر آسمان نبوت در صبحگاهان، مه را مانند گریبان پاره کند،
هوش مصنوعی: تیغ شاه زهره، جگر خورشید را نیز شکافت.
هوش مصنوعی: تیغ او همانند دست موسی است، چرا که همچون قلمی در نیل شکاف ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: ای چراغ یزیدیان، که دلت با شجاعت و قدرتی مشابه علی، ستمها را در هم میشکافد.
هوش مصنوعی: تارک بدعتهای ناپسند به وسیلهی شمشیر تو، مانند ذوالفقار، به شدت نابود شد.
هوش مصنوعی: به گونهای بینی دشمن را شکافتم که مانند ناف سهراب پهلوان بزرگ و معروف شکافته شد.
هوش مصنوعی: فقط با نام توست که بر زندگی انسانها اثر میگذارد، زیرا زندگی بدون یاد تو به هیچ وجه خوشایند نیست و عظمت و مقام پادشاهان نیز تحت تاثیر نام تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: بهشت همیشه به یاد توست، آتشین و زیبا مانند باغی که از آن میگذری. بادی که میوزد، نشان از اثر تیر فراموشنشدنی تو دارد.
هوش مصنوعی: تخت جمشید و تاج نوشروان، هر دو منتظر تو هستند و آرزو دارند که تو بر آنها قدم بگذاری.
هوش مصنوعی: شانس و بخت تو مانند کودکی است که در انتظار رشد و بلوغ خود به سر میبرد، همچنان که عروس پیروزی به انتظار رسیدن آن لحظه است.
هوش مصنوعی: فرشته مرگ، اموال و داراییهای بسیاری را به همراه عیسی (علیهالسلام) به دیگران میبخشد، اما تو اگرچه حرص و طمع کمی داری، از حال و روز بهتری برخوردار هستی.
هوش مصنوعی: ای مشتری! ارزش تو به اندازه چکی است که نوشتهای، زیرا سرنوشت و خوشبختی تو به آن چک وابسته است.
هوش مصنوعی: اگر با یتیمی همچون مصطفی (پیامبر اسلام) برخورد کنی، چه میتوانی بگویی؟ جبرئیل (فرشته وحی) ولینعمت توست.
هوش مصنوعی: در این دنیا، آن کسی که مالک حقیقی همه چیز است، در مورد تو که مورد ستایش هستی، صحبت میکند.
هوش مصنوعی: عطارد در گفتار، مانند عدد یک در برابر صد است، چون تو در میان مردم مانند آفتاب در برابر ستارهها میدرخشی.
هوش مصنوعی: اگر از درگاه تو دور بمانم، احساس عذاب و شرم از درگاه پادشاهان خواهم داشت.
هوش مصنوعی: هیچگاه نمیتوان برابری با تو پیدا کرد، زیرا مانند من هیچ ستارهای با این عمق و راز وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و هیچ ستارهای جز به سمت تو نمیتوان راهی یافت.
هوش مصنوعی: تنها با مشاهده و بررسی دقیق و عمیق میتوان به ارزش واقعی دانش پی برد.
هوش مصنوعی: گفتی که از رسم و رسوم، اگر سی هزار درم هم داشته باشی، نمیتوانی کسی را پیدا کنی که مثل سی نفر جنگی باشد.
هوش مصنوعی: اما از بین صد هزار نیزه و تیر، نمیتوان قلمی را پیدا کرد که به آن شبیه باشد.
هوش مصنوعی: موضوع این است که به طور حتم، تغییر در جهان اجتنابناپذیر است و نمیتوان از آن فرار کرد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی به زیوری نقرهای مانند تیغ زینت ببخشی، خاطرم را نمیتوانی مانند تیر به هدف برسانی.
هوش مصنوعی: منبع اصلی فکر و احساسات، مانند چشمهای است که آب را در خود ذخیره دارد. از این منبع نمیتوان انتظار خیر و نیکی داشت، زیرا آنچه در آنجا ذخیره شده، حاصل تلاش و کاوش درونی فرد نیست.
هوش مصنوعی: بلبلی که قلبش را جریحهدار کنی، نمیتوانی صدای خوشی از او بشنوی.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که اگر داستانی یا نوشتاری به قدری زیبا و پر از احساس باشد که مثل مو در سر باقی بماند، هیچ نویسندهای قادر نخواهد بود آن را به خوبی بنویسد. یعنی هنر و احساسات عمیق در بیان و نوشتن به سادگی قابل دستیابی نیستند.
هوش مصنوعی: خانهٔ پیرزن که طوفان برد، دیگر نمیتوان نان داغی که در تنورش پخته شده بود را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: پدرت را دیدهای که چگونه مانند جادوگری بود که زبان پادشاهان را به دست آورد؟
هوش مصنوعی: در زیبایی و کمال تو، هیچ چیز نمیتواند به تو آسیب برساند و نگاه بدی به تو نمیرسد. در حقیقت، زیبایی و خودتو به گونهای است که هیچ کس نمیتواند به آن آسیبی بزند.
هوش مصنوعی: تو بر پلهای آسمان در حرکت هستی و بادی که از آسمان میوزد، تو را به مقصد میرساند.
هوش مصنوعی: فقط از راه تو و به واسطه تو است که دختر خوشبختی میتواند صدای نامزدی خود را به آسمان برساند.
هوش مصنوعی: کسی که برای عمرت ارزش قائل نیست، روزهایش را به یک، ده یا صد روز نمیسازد.
هوش مصنوعی: بر امید به موفقیت تو، حسودان نمیتوانند به تو آسیبی برسانند.
هوش مصنوعی: برای دشمنی که جانش از بین رفته، حالش را جز با بدنش بدتر نکن.
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویری از شب و روز اشاره شده که شبیه به رنگهای متضاد و متنوعی هستند. همچنین، به طور کنایه به این موضوع پرداخته میشود که در زندگی، مصیبتها و مشکلات ممکن است به انسان ضربه بزنند، حتی اگر فکر کنیم که به خوبی روی پای خود ایستادهایم. زندگی پر از چالشهاست و گاهی اوقات مشکلات ما را تحت فشار قرار میدهند.
هوش مصنوعی: دشمنان تو به زبانی تمسخر میکنند که به دام و وحشیها شباهت دارد.
هوش مصنوعی: عظمت تو مانند کعبهای برای دانایی است و هر نقطهای که به این کعبه نفوذ کند، میتواند به دانش و فهم عمیقتری دست یابد.
هوش مصنوعی: این دعا از جان خاقانی است که ای پادشه، از آسمان بر ما بدی نرسان.
هوش مصنوعی: سلطه و قدرت تو همیشه برقرار باشد و موفقیت و حکومتت برای همیشه پایدار بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.