گنجور

 
عطار

بار دگر پیر ما رخت به خمار برد

خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد

دین به تزویر خویش کرد سیه‌رو چنانک

بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد

نعرهٔ رندان شنید راه قلندر گرفت

کیش مغان تازه کرد قیمت ابرار برد

در بر دیندار دیر چست قماری بکرد

دین نود ساله را از کف دیندار برد

درد خرابات خورد ذوق می عشق یافت

عشق برو غلبه کرد عقل به یکبار برد

چون می تحقیق خورد در حرم کبریا

پای طبیعت ببست دست به اسرار برد

در صف عشاق شد پیشه‌وری پیشه کرد

پیشه‌وری شد چنانک رونق عطار برد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۹۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سلمان ساوجی

شوق می ام نیمه شب بر در خمار برد

بوی گلم صبح دم بر صف گلزار برد

ناله چنگ مغان آمد و گوشم گرفت

بیخودم از صومعه بر در خمار برد

با همه مستی مرا پیر مغان بار داد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه