گنجور

 
عطار

مست شدم تا به خرابات دوش

نعره‌زنان رقص‌کنان دردنوش

جوش دلم چون به سر خم رسید

زآتشِ جوشش دلم آمد به جوش

پیر خرابات چو بانگم شنید

گفت درآی ای پسر خرقه‌پوش

گفتمش ای پیر چه دانی مرا

گفت ز خود هیچ مگو شو خموش

مذهب رندان خرابات گیر

خرقه و سجاده بیفکن ز دوش

کم زن و قلاش و قلندر بباش

در صف اوباش برآور خروش

صافی زهاد به خواری بریز

دردی عشاق به شادی بنوش

صورت تشبیه برون بر ز چشم

پنبهٔ پندار برآور ز گوش

تو تو نه‌ای چند نشینی به خود

پردهٔ تو بردر و با خود بکوش

قعر دلت عالم بی‌منتهاست

رخت سوی عالم دل بر بهوش

گوهر عطار به صد جان بخر

چند بود پیش تو گوهر فروش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۳۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

شد سحر ای ساقی ما نوش، نوش

ای ز رخت در دل ما جوش، جوش

بادهٔ حمرای تو همچون پلنگ

گرگ غم اندر کف او موش، موش

چونک برآید به قصور دماغ

[...]

سعدی

گر یکی از عشق برآرد خروش

بر سر آتش نه غریب است جوش

پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق

دامن عفوش به گنه بربپوش

بوی گل آورد نسیم صبا

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

پیر خرابات به من گفت دوش

ای پسر از خویش مگوی و خموش

گر سر ما داری و پروای ما

ناز مکن درد کش و دُرد نوش

سوخته باید که بود مرد کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه