گنجور

 
۱۶۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

... دوش از این غصه نخفتم که رفیقی می گفت

حافظ ار مست بود جای شکایت باشد

حافظ
 
۱۶۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

... حیف باشد دل دانا که مشوش باشد

دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش

گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد

حافظ
 
۱۶۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

... غریب را دل سرگشته با وطن باشد

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ

چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد

حافظ
 
۱۶۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

... کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کـ این سابقه پیشین تا روز پسین باشد

حافظ
 
۱۶۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

... چنین زیبنده افسر نباشد

کسی گیرد خطا بر نظم حافظ

که هیچش لطف در گوهر نباشد

حافظ
 
۱۶۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

... جز نقش نگار خوش نباشد

جان نقد محقر است حافظ

از بهر نثار خوش نباشد

حافظ
 
۱۶۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

... چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد

حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود

قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد

حافظ
 
۱۶۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

... دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد

مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ

که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد

حافظ
 
۱۶۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

... که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد

در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را

شکر کان محنت بی حد و شمار آخر شد

حافظ
 
۱۷۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

... ز راه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد

حافظ
 
۱۷۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

... بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد

هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر

در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

حافظ
 
۱۷۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

... کس ندارد ذوق مستی می گسار ان را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش

از که می پرسی که دور روزگار ان را چه شد

حافظ
 
۱۷۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

... حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست

دل بر دل دار رفت جان بر جانانه شد

حافظ
 
۱۷۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱

 

... کـ آن جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد

آلوده ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه

کـ آن عنصر سماحت بهر طهارت آمد ...

حافظ
 
۱۷۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲

 

... آن را که جلال حیرت آمد

سر تا قدم وجود حافظ

در عشق نهال حیرت آمد

حافظ
 
۱۷۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

... ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

حافظ
 
۱۷۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

... تا به گوش دلم آواز درا بازآمد

گرچه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست

لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد

حافظ
 
۱۷۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵

 

... سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد

ز خانقاه به میخانه می رود حافظ

مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد

حافظ
 
۱۷۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶

 

... گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل

عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد

حافظ
 
۱۸۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

... جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

حافظ
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۲۸