حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰
... چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱
... ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سراید باز
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲
... ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳
... مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴
... دود آهیش در آیینه ادراک انداز
چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ
وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵
... جان به غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم هنوز
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶
... میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷
... و از تحسر دست بر سر می زند مسکین مگس
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸
... که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹
... رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰
... رنج هایی کشیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱
... گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲
... ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳
... به شیوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴
... به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا می باش
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵
... ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶
... دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷
... به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش