سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
... پس از عمری که یابم راه حرف و رخصت دیدن
فغان راه تکلم اشک پیش چشم تر گیرد
بامیدی که شاید سازد از مرگم خبر دارش ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
... حدیث روز وصلش در شب هجران خوشست اما
فغان کآنشب دراز و این حکایت مختصر باشد
فزون تر باد یا رب دشمنانرا دوستی با او ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
عنان او چو گرفتم دل از فغان افتاد
کنون که وقت فغان بود از زبان افتاد
ز باده روی کس اینگونه لاله گون نشود ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
... کیست آن کس که علاج دل صد پاره کند
نیست اندیشه ز اغیار که این دل به فغان
همه کس را ز سر کوی آواره کند ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
... تا به هر ساعت هزاران عشوه در کارت کند
گاهگاهی گوش بر افغان بیداران کنی
گر فغان دل شبی از خواب بیدارت کند
عاقبت پاداش آن جوری که کردی با سحاب ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
... سنگ را زآتش آبگینه نگر
که چون من با فغان و ناله قرین
دل آن ماه بی قرینه نگر ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
مردیم و دل ز دست غمش در فغان هنوز
جان رفته و نرفته غم او زجان هنوز ...
... عادت نگر که محفل وصل است و بزم عیش
جانم به ناله است و دلم در فغان هنوز
شد عمر و شکوه ات به لب اما نگفته ام ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
... سنگ جفا تو را به کف پاسبان هنوز
دل در فغان ز دست ستم پیشه ای چو خود
هر لحظه خلقی از ستمت در فغان هنوز
آن دشمنی که با تو تواند نمی کند ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
گر زآن که فغانی ز دل زار برآرم
کام دل زار از تو دل آزار برآرم ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹
... فریاد که در دل تو فریاد
تاثیر نمی کند فغان هم
شاه از تو حذر کند گدا هم ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
به خاک پاکم کنید چندی فغان و غوغا پس از هلاکم
که شاید آن شوخ که یک ره آرد پی تماشا گذر به خاکم ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
... چو یافتم که کند بیشتر جفای تو را
فغان خود ز جفای تو بیشتر کردم
به قصد دل زکمان ناوکش نجسته هنوز ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
... نه حسنی کامل و نه بی غم عشقش شکیبایی
فغان از دست این مشکل پسندی ها که من دارم
علاج درد هجر امشب به آه صبحدم خواهم ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
... هم دل به جان زدست دل بیوفای تو
خلق خدای بر تو ز دست فغان من
در شکوه و زدست تو من بر خدای تو ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
... ناید از شرم من به محفل او
چون جرس دل فغان کند گویی
بر شتر بسته اند محمل او ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
... به گوش او ندارد هیچ با بانگ جرس فرقی
فغان خسته ای کاندر قفای کاروان مانده
برد گلچین گل ای بلبل چه از باد خزان نالی ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
... چو خال عارض خود روز من سیاه کنی
فغان که داد دل خود نخواهد از تو کسی
گهی که گوش به فریاد دادخواه کنی ...
... نظر به روی شهیدان بی گناه کنی
فغان که صبح ندارد شب فراق ای دل
که چاره ی غمش ازآه صبگاه کنی ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
... تو را باشد از ناله ی ناتوانان
فغان و مرا ناله از ناتوانی
گرفتم به دل نیست میل سحابت ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
... که سوی من کند اما نکرد چشم سیاهی
زبیم آنکه ندانند کیست قاتلم افغان
که جانب تو نکردم به حشر نیز نگاهی ...
... به غیر دل که مجال سخن بر تو ندارد
ز من فغان که ندارد کسی بکوی تو راهی
مبر گمان که زجور فلک کسی بود ایمن ...
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
... همین نه سنگ بنالد ز ناله ام شاید
اگر به پیش تو نالم تو در فغان آیی
به عاشقان بت ناسازگار ما سازد ...