حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۵
... از ما بپوش دیده خونبار اندکی
گفتم فغان من نگذارد تو را به خواب
گفتا گلوی ناله بیفشار اندکی ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۶
... دل شکسته یکی جان بی قرار یکی
به عندلیب چمن نوبت فغان نرسد
حدیث جورت اگر گویم از هزار یکی ...
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵۲
... شکایت نیست مطلب چون جرس گر ناله پردازم
فغانی در نهاد سینه های ریش می باشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۱
... کنون چون نی همین از گوش من آواز می آید
حزین از شعر سرجوش فغانی میگساری کن
که از گفتار او کار می شیراز می آید
حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۱۰ - در مخاطبهٔ نفس و خاتمهٔ کتاب گوید
... آخر نه درای کاروانی
تا کی چو درای در فغانی
طنبور تنت گسسته تار است ...
حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۱۱ - مناجان
... استاده گدای پیربر در
او روی فغان و زاریش نیست
یارای سخن گزاریش نیست ...
حزین لاهیجی » مثنویات » فرهنگ نامه » بخش ۸ - صفت جنگ
... رخ مهر از بیم شد آبنوس
فغان سازکرد اژدر کرنا
دهان بازکرد اژدهای بلا ...
حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۴۱
... صبح در سینه یک نفس دارد
دستگاه فغان جرس دارد
فرصت گفتن و شنیدن کو ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
... که یوسف بیشتر دارد درون پیرهن بو را
تو را سرو قدش در بر چرا زاهد فغان داری
چو قمری برده ای بر آسمان آهنگ کوکو را ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
... جز ذات تو ره نیست به سوی تو کسی را
فریاد و فغان کار سعیداست به کویت
ورنه سخنی نیست ز خوی تو کسی را
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
به طوف کوی تو آن شب که دل ز جان برخاست
به یاد وصل تو از مرد و زن فغان برخاست
برای آن که کند بوسه آستان تو را ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
... شعر سعیدا را چه سر با شعر صایب یا دگر
از شعر جامی گفته کس شعر فغانی بهتر است
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
... کم است از قدح خشک و کاسه تنبور
هر آن سری که در او شورش و فغانی نیست
همای روح شود صید آن چنان جسمی ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
... شنو ز شعر سعیدا نوای درد و الم
اگرچه داد مذاق سخن فغانی داد
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
... دل شکسته زلف تو را اگر بیند
فغان و درد ز دندان مار برخیزد
به پایداری یک حرف حق سر منصور ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
... مدان آشفتگان خاک لب از خامشی بستند
فغان در گنبد گردون ز پستی برنمی خیزد
شکست دل برد بر اوج گردون ناله دردت ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
... بر در واعظ نماند احتیاجش هر که او
حلقه در گوش از فغان اهل ماتم می کشد
دوستی هر چند افزون دشمنی افزون تر است ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
... نیست بی شوری خیالم سر دیوانم بکن
شعر من هم کار اشعار فغانی می کند
جان فشانی کن سعیدا گر نداری جان دریغ ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱
... نه چون بلبل دل هر غنچه را خون کرده ام دایم
نسیم آسا به گوش گل فغان ساکنی دارم
به امیدی که بوی پیرهن از مصر می آید ...
سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰
... رجا ز شاه گدا را بود دم و قدمی
گهی فغان کنم و گاه گریه انگیزم
شنو ز نغمه عشاق خویش زیر و بمی ...