چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
دلی که مرده و زنده نبود ازو اثرم
چو خاک در کف پایش فتادم از خواری
اگر چه از سر تحقیق سر به سر گهرم
به لابه گفتمش آخز زمانکی بنشین
مگر به وصل تو بنشیند آتش جگرم
یک امشبی تو به مهمان من بباش که من
ز روی خوب تو مهمان زهره وقمرم
ز اهل عشق تکلف طمع نباید داشت
به پیش خدمت توست آنچه هست ماحضرم
دلم حمایتی زلف توست از او بگذر
که نیست زهره آنم که سوی او نگرم
حدیث جان نکنم کان کرای آن نکند
فدای یک قدمت گر بود صد دگرم
بسنده کن به لب خشک و چشم تر با من
که در دو گیتی از این بیش نیست خشک و ترم
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه بی تو نه عینم بماند و نه اثرم
بسی بگفتم ازین جنس و هیچ سود نداشت
کز اشک چهره همی دید نقد سیم وزرم
بخاست ناله و زاری زمن چو او برخاست
برفت و بر اثر او برفت دل ز برم
رخش که تابش قندیل روزه داران داشت
گذاشت چون علم عید در جهان سمرم
چگونه قصه من در جهان سمر نشود؟
که هرکجا که نشینم بدین فسانه درم
ز بهر خدمتی عید خود همین قصه ست
که من به نزد جهان پهلوان به قصه برم
ملک نشان عضدالدین که از مدایح او
همیشه بر سر گنج جواهر و دررم
طغانشه بن مؤید که گوید و رسدش:
که هست منطقه چرخ حلقه کمرم
من آن تهمتن دریا دلم که وقت صبوح
بود ذخیره کانها عطای مختصرم
سها چو برق زند گوهری ست بر تیغم
قمر چو نور دهد قبه ای ست بر سپرم
جهان مقرّ شد و ایام اعتراف آورد
که من خلاصه تایید و مایه ظفرم
منم که بر رخ گیتی چو روز مشهور ست
همه فضایل جد و مناقب پدرم
اگر سپهر بپوشد ز رای من رازی
چو جیب صبح همه پرده های او بدرم
بیفکنند پر و بال کرکسان فلک
هر آن زمان که ببینند تیر چار پرم
به پیش من صف دشمن چگونه دارد پای؟
که لحظه لحظه ز افبال می رسد حشرم ؟
چو عون و عصمت ایزد مرا سپر باشد
ز زخم حادثه حاجت نیوفتد حذرم
ز حرص زر چوشهان نام نیک بفروشند
منم که ملک جهان را به نیم جو نخرم
به پیش من ز تواضع به ساعتی صدره
زمانه خاک شود تا مگر برو سپرم
هرآنچه گویم ازین جنس لاف و دعوی نیست
که هست فر الهی گواه معتبرم
خدایگانا هر چند زحمتت باشد
ز حال و قصه خود چند حرف بر شمرم
گمان نبود مرا پیش ازین که باقی عمر
بود ز خاک جناب تو حاجت سفرم
کنون زمانه برآنست کز غبار درت
کند گسسته به کلی وظایف بصرم
ز نان برآمدم اکنون و روی آن دارد
که گر نطق بزنم تا به جان بود خطرم
اگر ضرورت ازین سان نگیردم دامن
چگونه دل دهدم کز در تو درگذرم
به آرزو طلبیدم همیشه خدمت تو
روا مدار کزین آرزو رسد ضررم
مرا به چربک صاحب غرض زبیخ مکن
که من به باغ فصاحت درخت بارورم
ز جوی لطف و کرم آب ده مرا و ببین
که عاقبت تو چه برها خوری ز بار و برم
ز من ملوک جهان نام نیک زنده کنند
به قول مرده دلان بر میان مزن بترم
مرا تو با همه عیبی خریده ای مفروش
که چون به کوی حقیقت روی همه هنرم
اگر به چیز دگر سرافرازیم نرسد
همین بس است که بر آستان توست سرم
به حضرت تو من از بهر نان نیامده ام
که جایگاه دگر نیز بود این قدرم
مبر به پیش خود آب رویم از پس ازین
حدیث نان به زبان آورم ز سگ بترم
تو بر بخور ز جوانی و پادشاهی خویش
که من به دولت تو زهر چون شکر بخورم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و انتظار وصال محبوب است. شاعر با تمثیلهای زیبایی از عشق، شادی، و حسرت سخن میگوید. او به محبوبش اشاره میکند و میخواهد در کنار او باشد، حتی اگر یک شب باشد. شاعر احساسات عاشقانهاش را توصیف میکند و از عشق به عنوان منبع حیات و شادابی یاد میکند. او به مشکلات و سختیهای عشق اعتراف میکند و میگوید که زندگی بدون محبوب هیچ معنا و ارزشی ندارد. همچنین، شاعر بر اهمیت خوشرویی و محبت تأکید میکند و برای محبوبش مقام والایی قائل است. در نهایت، او به خداوند و درخواست کمک از او اشاره میکند و نگران از دست دادن عشقش است. این شعر به زیبایی احساسات عمیق انسانی را در عشق و وفاداری به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: زمانی که ماه یک شبه به طور ناگهانی ظاهر شد و چهرهاش از چشمم پنهان گردید، ماه دو هفتهای با زیبایی و فرخندگی از افق درآمد.
هوش مصنوعی: عید با لطف و زیبایی خاصی فرا رسیده است، به گونهای که خوشحالی و شادابی آن از سر تا پا در وجود آدمی حس میشود و همه جا پر از زیبایی و سرسبزی است.
هوش مصنوعی: دل مردهای که هیچ نشانی از زندگی نداشت، دوباره با دیدن لبخند او جان گرفت و به زندگی برگشت.
هوش مصنوعی: به خاطر حقارت و ذلت، مانند خاک زیر پای او افتادهام، هرچند که از روی کنجکاوی میدانم که درونم گرانبهاست.
هوش مصنوعی: به او گفتم کمی صبر کن تا شاید با وصالت، آتش درونم خاموش شود.
هوش مصنوعی: امشب به عنوان مهمان من بمان که من به خاطر زیبایی تو، مهمان زهره و ماه هستم.
هوش مصنوعی: از عاشقان نباید انتظار درخواستهای پیچیده داشت، زیرا هر آنچه که هست، در پیشگاه تو حاضر و موجود است.
هوش مصنوعی: دل من به زلف تو دلگرم است، پس از او بگذر که جرئت نگاه به سوی او را ندارم.
هوش مصنوعی: من درباره جان خود سخن نمیگویم، چون ارزش آن را نمیداند. اگر قدمی از تو باشد، حتی اگر باید صد جان دیگرم را فدای آن کنم، این کار را میکنم.
هوش مصنوعی: با من فقط به لب خشک و چشمی اشکآلود بسنده کن، زیرا در این دنیا و آن دنیا بیشتر از این وجود ندارد، من هم همواره در حالت خشک و تر هستم.
هوش مصنوعی: امید به دیدارت باعث زنده ماندن من میشود وگرنه بی تو هیچ نشانی از من باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: بسیار صحبت کردم درباره این موضوع، اما هیچ نتیجهای نداشتم؛ چرا که تنها از اشکهای چهرهام میتوانستم نقره و طلا را ببینم.
هوش مصنوعی: وقتی که او از من ناله و زاری کرد، من نیز به دنبال او رفتم و دل من از دستم رفت.
هوش مصنوعی: اسب من که نورانی و درخشان است، مانند چراغهای روزهداران میدرخشد و چون پرچم عید در دنیای من به نمایش درآمده است.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم داستان زندگیام را در دنیا به یاد نسپارم؟ هر کجا که باشم، با این داستان و ماجرا در دل و جانم همراه هستم.
هوش مصنوعی: برای انجام خدمتی، عید من همین داستان است که من به نزد پهلوان بزرگ بروم و داستان را تعریف کنم.
هوش مصنوعی: ملک عضدالدین کسی است که همیشه به خاطر ستایشها و ممدوحگوییها بر سر گنجینهای از جواهرات و ثروتها قرار دارد.
هوش مصنوعی: شاعر در این بیت به تأثیری که محیط و فضا بر زندگی و سرنوشت انسان دارد اشاره میکند. او از گردونه زمان و سرنوشت سخن میگوید و بیان میکند که چرخ زندگی او را در بر گرفته است، به گونهای که او را تحت تأثیر و کنترل خود قرار داده است. این تصویر به شکلی نمادین نشاندهنده وابستگی انسان به زمان و حوادث پیرامونش است.
هوش مصنوعی: من مانند یک قهرمان و پهلوان بزرگ هستم که در صبح زود، جواهرات و ثروتهای گرانبهای دل را به یادگار دارم و این یادگاریها، هدیهای کوچک و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: ستارهای چون صاعقه بر تیغ من درخشانی دارد و ماهی که نورش بر سپر من تابیده، مانند گنبدی درخشان است.
هوش مصنوعی: دنیا به من شناخته شده و روزگار به من اعتراف کرده که من نماد تأیید و دلیل پیروزی هستم.
هوش مصنوعی: من همان کسیام که مانند روز بر همه جا شناختهشدهام و تمام ویژگیهای نیکو از نیاکانم و فضیلتهای پدرم بر من نمایان است.
هوش مصنوعی: اگر آسمان بخواهد راز من را پنهان کند، من مانند صبح که همه پردهها را کنار میزند، آن را فاش میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که ببیند دیگران تیر پرواز مرا هدف گرفتهاند، بیهیچ تردیدی بال و پر کرکسها را میشکنند و پرواز آنها را ناتمام میگذارند.
هوش مصنوعی: چطور دشمنان در برابر من ایستادهاند، در حالی که هر لحظه طوفانی از بلاها و مشکلات به سراغم میآید؟
هوش مصنوعی: وقتی که حمایت و حفاظت خداوند مانند سپری برای من باشد، دیگر نیازی ندارم که از آسیبهای ناگهانی بترسم و خودم را در خطر بدانم.
هوش مصنوعی: بخاطر طمع به زر و طلا، برخی نام نیک خود را میفروشند، اما من هستم که حتی ملک جهان را به قیمت اندکی نمیخرم.
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر تواضع خودت را به من نزدیک کنی، ممکن است زمانی دنیا به خاک بیفتد تا من از تو محافظت کنم.
هوش مصنوعی: هر چه که میگویم، تنها سخن و ادعای بیاساس نیست، بلکه حقیقتی است که خود خداوند بر آن گواهی میدهد.
هوش مصنوعی: ای خدا، هرچند ممکن است برایت دشوار باشد، میخواهم چند کلمه از حال و داستان خودم برایت بگویم.
هوش مصنوعی: من فکر نمیکردم که در طول زندگیام به خاطر تو نیازمند سفر شوم.
هوش مصنوعی: اکنون زمانه به گونهای است که از گرد و غبار تو، تمام وظایف چشم من کاملاً پاک شده و ناپدید گشته است.
هوش مصنوعی: من از نان برخاستم و حالا به این فکر هستم که اگر صحبت کنم، جانم به خطر میافتد.
هوش مصنوعی: اگر شرایط به این شکل نبود، چگونه میتوانستم از تو دل بکنم و از این عشق رها شوم؟
هوش مصنوعی: همیشه خواستهام که در خدمت تو باشم، اما این را قبول کن که این خواسته برای من ضرر نرساند.
هوش مصنوعی: من را به فریب و هدفهای شخصی گرفتار نکن، زیرا من در باغ زبانی که پرثمر و بارور است رشد کردهام.
هوش مصنوعی: از شفافیت و مهربانیات به من نیکی کن و نگاه کن که در پایان چه چیزی نصیب تو خواهد شد از نتایج کارهایم.
هوش مصنوعی: از من پادشاهان جهان یاد نیکویی خواهند کرد، اما به گفته کسانی که دلشان مرده است، بر من خرده نگیرید.
هوش مصنوعی: تو با همه نقصها و عیبهایم مرا پذیرفتهای و نمیخواهی که من را از دست بدهی، چون وقتی به حقیقت مینگرم، تمام استعدادها و تواناییهایم نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگر به دستاوردهای دیگری نرسیم، همین کافی است که سرمان را در درگاه تو فرود آوردهایم.
هوش مصنوعی: من به درگاه تو نیامدهام که فقط برای نان و روزی باشد، که در جای دیگری نیز میتوانم این نیازم را برآورده کنم.
هوش مصنوعی: به خودم اجازه نمیدهم که به آب نگاه کنم، زیرا پس از شنیدن این حرف، نان را به زبان میآورم و از سگ هم بدتر میشوم.
هوش مصنوعی: از جوانی و سلطنتت بهرهبرداری کن، زیرا من از نعمتهای تو بهگونهای استقبال میکنم که مانند زهر، شیرین است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۱۱
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه بی تو نه عینم بماند و نه اثرم
مرا امیدِ وِصالِ تو زنده میدارد
و گر نه هر دَمَم از هجرِ توست بیمِ هلاک
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]
شنید بنده که فرمانده جهان می گفت
که غم مخور تو که تیمار کارتو ببرم
ز خوردنیها من خود همین غمی دارم
چو زین برآمدم آخر ازین سپس چه خورم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.