گنجور

 
سعدی

من خود ای ساقی از این شوق که دارم مستم

تو به یک جرعه دیگر ببری از دستم

هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای

که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم

به حق مهر و وفایی که میان من و توست

که نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستم

پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود

با خود آوردم از آن جا نه به خود بربستم

من غلام توام از روی حقیقت لیکن

با وجودت نتوان گفت که من خود هستم

دائما عادت من گوشه نشستن بودی

تا تو برخاسته‌ای از طلبت ننشستم

تو ملولی و مرا طاقت تنهایی نیست

تو جفا کردی و من عهد وفا نشکستم

سعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دل

نروم باز گر این بار که رفتم جستم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۳۶۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۶۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سوزنی سمرقندی

ای پسر تا بمیان پای تو در نگریستم

جز بیک چشم گروگان بر تو نگریستم

زار بگریستنی بود مرا از ره . . . ر

زان گریستن بتو بر درد تو من بگریستم

ببست دانی تو بمعنی و بصورت یکروز

[...]

خواجوی کرمانی

چو چشم مست تو می پرستم

چو دُرج لعل تو نیست هستم

بیار ساقی شراب باقی

که همچو چشم تو نیمه مستم

نه خرقه پوشم که باده نوشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
ناصر بخارایی

من اگر از سرِ مستی به جنون پیوستم

به سر دوست که دیوانه نی‌ام، سرمستم

من ازین هستی بی‌خود به گمان می‌افتم

نیست معلوم که من نیست شدم یا هستم

من جدا مانده بُدم، قطره صفت، از دریا

[...]

جهان ملک خاتون

دیده بگشادم و دل در سر زلفت بستم

در تو بستم دل و از هر که جهان وارستم

پای در سنگ فراقت زده ام مسکین من

آه اگر لطف تو ای دوست نگیرد دستم

چشم مست تو گهی مست و گهی مخمورست

[...]

حافظ

دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم

لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان می‌بستم

عشق من با خَطِ مشکین تو امروزی نیست

دیرگاه است کز این جامِ هِلالی مستم

از ثباتِ خودم این نکته خوش آمد که به جور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه