ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
خلق را بیدار باید بود از آب چشم من
وین عجب کان وقت میگریم که کس بیدار نیست
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
قصّهٔ دل مینویسد حاجت گفتار نیست
بیدلان را عیب کردم لاجرم بیدل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت
آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست
بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
ور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست
قادری بر هر چه میخواهی مگر آزار من
زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست
احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش
حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بینقصان و زر بیعیب و گل بیخار نیست
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی
زان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
من گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی از عشق و درد فراق میپردازد. شاعر به این نکته اشاره میکند که هیچ مشکلی به اندازه دوری از محبوب سخت نیست، اگر امیدی به وصال وجود داشته باشد. او از احساسات خود، اشکها و غمهایی که در دل دارد صحبت میکند و میگوید که دیگران از درد و رنج او بیخبرند.
شاعر به بیدلی خود اعتراف میکند و به آرامش نسیم صبح اشاره میکند که برایش نعمت است. او معتقد است که درد دل را نمیتوان به کسی گفت و در نهایت به این نکته میرسد که عشق واقعی و دوستی راستین در زندگی او وجود ندارد.
شاعر همچنین به زیبایی طبیعت و مقایسه آن با احساسات خود میپردازد و به این نتیجه میرسد که دوست داشتن چیزی که در دسترس نیست، به شدت دشوار است. این شعر در نهایت به عمق عشق و اندوه شاعر میپردازد و بیانگر تمایل او به وصال یار و ناامیدی از جدایی است.
ای کسی که گفتی هیچ دردی و مشکلی سختتر از جداییِ یار نیست، کاملاً درست گفتی ولی اگر همچنان امید به وصال باشد، آنقدرها هم تحمل آن دشوار نخواهد بود.
هم اکنون مردم باید از شدت گریهها و سیل اشکهای من بیدار باشند، اما عجیب است که من در زمانی گریه میکنم که همه خوابند و کسی بیدار نیست.
نوک مژههایم با رنگ سرخ (به دلیل گریستن) بر چهره زردم (به دلیل ضعف و رنجوری) حکایت دل را مینویسند و نیازی به سخن گفتن نیست.
از کسانی که عاشق و شیدا بودند ایراد میگرفتم، تا اینکه خودم نیز عاشق شدم. این مجازات در مقابل ایراد گرفتنهای من از عاشقان کم و ناچیز است.
ای نسیم صبحگاهی! اگر برای تو میسر بود (از جانب ما) بر آن آستان سلام و درود بفرست؛ چرا که ما اجازه حضور در آن درگاه را نداریم.
بارها بخاطر غم و اندوه به صحبت کردن با دیوار روی آوردم، چرا که شرح پریشانی و غم دل را به کسی بهتر از دیوار نمیتوانستم بگویم.
ما از صحبت در مورد مردم و کارهای آنها خودداری کردیم و اگر بخواهیم از چیزی صحبت کنیم، فقط با یار در مورد آن صحبت خواهیم کرد و کاری به دیگران نداریم.
ای محبوب من! هر کاری که بخواهی میتوانی انجام دهی، جز اینکه مرا آزار بدهی؛ زیرا حتی اگر شمشیر بر فرق سرم بگذاری، این کار تو آزار محسوب نمیشود.
برای رسیدن به خوشی و لذت تحمل سختی واجب است. حمل کردن کوه بیستون با یاد شیرین دشواری ندارد.
قامتت به سرو میماند اما سرو که راه نمیرود! رویت به ماه میماند اما ماه که حرف نمیزند!
اگر دلم به خاطر عشق تو دیوانه شد، آن را سرزنش نکن. چون هیچ چیز در این دنیا بینقص و بدون عیب نیست، حتی ماه و طلا و گل نیز عیوب خاص خود را دارند.
در این بیت به زیبایی و عظمت یک شخص اشاره شده است که همچون سرو بلند و راست قامت است. خداوند او را به گونهای خلق کرده که هیچکس نمیتواند همتای او باشد، زیرا هیچ عظمت و جمالی در زیر آسمان گردان به پای او نمیرسد.
دوستانم به من میگویند: سعدی، (برای اینکه حالت خوش شود و به لذت برسی) به گلزار برو. اما من گلی را دوست دارم (معشوق) که در گلزار وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۱
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
چون مدد از غیر نبود صبر کن تا حل شود
«ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست»
اندرین گیتی به فضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست
تیز بازاری همی بینم سخا را نزد او
اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست
از پی نام بلند و از پی جاه عریض
[...]
جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست
زانکه دانا را سوی نادان بسی مقدار نیست
بد به سوی بد گراید نیک با نیک آرمد
این مر آن را جفت نی و آن مر این را یار نیست
مرد دانا بدرشید و چرخ نادان بد کنش
[...]
روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست
کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند
پای ننهم که در آنجا وعدهٔ دیدار نیست
روز کوشیدن چو تیغت شیر جان او بار نیست
روز بخشیدن چو کفت ابر گوهر بار نیست
نابریده تیغ تو روز وغا پولاد نیست
نابسوده کف تو روز عطا دینار نیست
در خور گفتار هرکس مر ترا گفتار نیست
[...]
ذوالجلال است آن که در وصف جلالش بار نیست
هرچه خواهد آن کند کاری برو دشوار نیست
ملک او را ابتدا و انتها و عزل نیست
ذات او را آفت و کیفیت و مقدار نیست
آن خداوندی که هست او بینیاز از بندگان
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.