گنجور

 
سعدی

گر صبر دل از تو هست و گر نیست

هم صبر که چارهٔ دگر نیست

ای خواجه به کوی دل‌سِتانان

زنهار مرو که ره به در نیست

دانند جهانیان که در عشق

اندیشهٔ عقل معتبر نیست

گویند «به جانبی دگر رو»

وز جانب او عزیزتر نیست

گرد همه بوستان بگشتیم

بر هیچ درخت از این ثمر نیست

من درخور تو چه تحفه آرم؟

جان‌ست و بهای یک نظر نیست

دانی که خبر ز عشق دارد؟

آن کز همه عالَمش خبر نیست

سعدی چو امید وصل باقی‌ست

اندیشهٔ جان و بیم سر نیست

پروانه ز عشق بر خطر بود

اکنون که بسوختش خطر نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۱۱۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۱۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

معشوقه از آن ظریف‌تر نیست

زان عشوه‌فروش و عشوه‌خر نیست

شهری‌ست پر از شگرف لیکن

زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست

مریم‌کده‌ها بسی‌ست لیکن

[...]

نظامی

از نیک و بد خودش خبر نیست

جز بر ره لیلی‌اش گذر نیست

عطار

دل خون شد و از توام خبر نیست

هر روز مرا دلی دگر نیست

گفتم که دلم به غمزه بردی

گفتا که مرا ازین خبر نیست

زر می‌خواهی که دل دهی باز

[...]

حکیم نزاری

ما را ز تو یک نفس به سر نیست

الا در تو دری دگر نیست

از منزل تو گذر ندارم

گر هست برون شوی وگر نیست

از تو چه نشان دهد به وجهی

[...]

اوحدی

از گفته او ترا گذر نیست

وز شیوه عشق خوبتر نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه