گنجور

 
امیر معزی

ذوالجلال‌ است آن‌ که در وصف جلالش بار نیست

هرچه خواهد آن‌ کند کاری برو دشوار نیست

ملک او را ابتدا و انتها و عزل نیست

ذات او را آفت و کیفیت و مقدار نیست

آن خداوندی‌ که هست او بی‌نیاز از بندگان

وان جهانداری که او را حاجب و جاندار نیست

بنده را کسب‌ است و کسب‌ بندگان مخلوق اوست

بی‌قضای او خلایق را یکی‌ کردار نیست

در ره اسلام بی‌توفیق او تکبیر نیست

در سپاه کفر بی‌خِذْلان او زُنار نیست

آب و گل را در خدایی‌ کدخدایی کی رسد

در ربوبیت خداوند جهان را یار نیست

هیچ مخلوقی نداند سِرّ خالق در جهان

گر تو مخلوقی تو را با سِرّ یزدان کار نیست

آن‌ که مومن را وعید جاودان‌ گوید به رحم

او چنان داند که ایزد راحم و غفار نیست

سر ایزد را مجوی از نقطهٔ پرگار دهر

زانکه سر ایزدی در نقطه و پرگار نیست

قدرت او را همی بینی به چشم معرفت

پیش چشم تو ز شبهت پردهٔ دیوار نیست

هرچه هست اندر جهان از قدرت و اِبداع اوست

قدرت و ابداع کار گنبد دوار نیست

کوکب سیار برگردون چو مجبوران چراست

گر نشان قهر او بر کوکب سیار نیست

گر خرد داری نداری تکیه بر مهر جهان

کز جهان غدار تر هم در جهان غدار نیست

ور سخن دانی ندانی راحت از دور فلک

کز فلک مکارتر زیر فلک مکار نیست

جان ازین گیتی مدان گیتی به یک لحظت رسد

ای عجب‌ گویی مسافت در میان بسیار نیست

آن دلی باشد سزای بارگاه مغفرت

کاندر آن دل جز سپاه معرفت را بار نیست

ابر لولو بار هست اندر هوا وقت بهار

در هوای مغفرت جز ابر رحمت بار نیست

سر مومن هست در دریای ایمان چون صدف

وان صدف چون بنگری بی لؤلؤ شهوار نیست

گر کسی لعنت‌ کند بر مومنان از اعتقاد

درکف کفرست اگرچه در صف‌ کفار نیست

ور به استغفار از آن لعنت بخواهد عذر خویش

خلق را در لعنت او جای استغفار نیست

مرد برخوردار گردد هم ز دین و هم ز عقل

مدبرست آن کاو ز دین و عقل برخوردار نیست

خفته را از راه گمراهی برانگیزد به‌علم

آن‌که علمش جز دلیل دولت بیدار نیست

 
 
 
فرخی سیستانی

اندرین گیتی به فضل و رادی او را یار نیست

جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست

تیز بازاری همی بینم سخا را نزد او

اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست

از پی نام بلند و از پی جاه عریض

[...]

ناصرخسرو

جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست

زانکه دانا را سوی نادان بسی مقدار نیست

بد به سوی بد گراید نیک با نیک آرمد

این مر آن را جفت نی و آن مر این را یار نیست

مرد دانا بدرشید و چرخ نادان بد کنش

[...]

خواجه عبدالله انصاری

روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست

کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست

از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند

پای ننهم که در آنجا وعدهٔ دیدار نیست

قطران تبریزی

روز کوشیدن چو تیغت شیر جان او بار نیست

روز بخشیدن چو کفت ابر گوهر بار نیست

نابریده تیغ تو روز وغا پولاد نیست

نابسوده کف تو روز عطا دینار نیست

در خور گفتار هرکس مر ترا گفتار نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
سنایی

زین پسم با دیو مردم پیکر و پیکار نیست

گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست

یافتم در بی‌قراری مرکزی کز راه دین

جز نشاط عقل و جانش مرکز پرگار نیست

یافتم بازاری اندر عالم فارغ دلان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه