گنجور

حاشیه‌ها

غلامرضا صفرپور در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

سلام.بنطر بنده کل شعر در باره اخلاص است.هرگاه برای خداوند کاری دارید انجام می دهید تمام قوای مثبت عالم پشت توست همه درها باز می شود .به هر میزان از درجه اخلاص دور شوی تنگی روح وراه همراه ما می شود.

امیرالمومنین می فرمود در قلعه خیبر را خداوند از جا کند.

خرمشهر را خدا آزاد کرد.

 

امید صادقی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۲:

مال‌داری را شنیدم که به ...

سگ اصحاب الکهف را استخوانی نینداختی.

 

چرا سعدی "سگ اصحاب کهف" را در اینجا مثال می‌زند؟ طبیعتا منظور سعدی واقعا اصحاب کهف نیست چون اصحاب کهف متعلق به قبل از اسلام است. 

امید صادقی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:

همه شب نیارمید از سخن‌های ...

لطفا بفرمایید معنی "فلان چیز را فلان ضمین" دقیقا چیست.

امید صادقی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:

آن شنیدستی که در اَقْصایِ ...

آن شنیدستی که در اقصای غور. بارسالاری بیفتاد از ستور.

 

لطفا بفرمایید معنی "اقصای غور" چیست. 

امید صادقی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۴:

در آن دم که دشمن پیاپی رسید کمانِ کیانی نشاید کشید

در آن دم که دشمن پیاپی رسید. کمان کیانی نشاید کشید.

لطفا بفرمایید منظور از "کیانی" چیست؟ 

البرز شه بخش در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۲۰:

درود

نام من البرز و نام برادرم سپهر است

که در دو بیت پی در پی ۴۱ و ۴۲ نام های ما آمده است

بابک سپهر در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱ - پادشاهی ضحاک تازی هزار سال بود:

با درود،

پاره‌ی اول بیت آخر به این صورت اشکال وزنی داشته و خوانش درستی ندارد. در تصحیح خالقی مطلق داریم:

ندانست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن

حبیب شاکر در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

سلام بر دوستان بزرگوار 

عقل ار به مثل روز بود می شام است 

عاقل بجهان نامی و مست بد نام است 

تحسین نکند عقل ،می و مست و سبو 

این شعر بگمان از پسر خیام است 

سپاس از همه دوستان 

با کمال احترام به جناب خیام بزرگ.چون کمی مضمون رباعی ایراد داشت مزاح کردم. 

😂😂😂🌹🌹🌹

 

امین در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزلِ شمارهٔ ۹:

درود بر همه عزیزان

و درود بر روان پاک فرمانده ملک سخن

به گمان این حقیر بیت هفتم اشاره ریزی به جریان خضرنبی و موسای کلیم دارد. همانطور که خضرنبی کشتی را سوراخ کرد چراکه آگاه بود که پادشاه آن منطقه کشتی های سالم رو غارت میکرد.

این بیت هم میفرماید خرمن آزادگان را بسوزان که پادشاه از آنها خراج نگیرد...!

کوزه در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸:

سلام ابری به رنگ زاغ شروع به باریدن کرد.

ابر آمد زاغ، بر سر سبزه گریست

خاتم در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۵ در پاسخ به آریا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۱:

سلام 

نه درسته از خودت مزخرف نباف با ظن و گمان..

از این کلمات در عرفان زیاد هست مثلا عارف تا کافر نشده عارف نمیشه که منظور رسیدن به وحدت وجود و موجوده یا اینجا کلمه منافق به معنی اینه که مولانا در مقام بقا هست

والسلام علیکم

Abbasrapper در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:

درود، بیت دوم بنظرم منظورش اینکه چشمای جادویی تو هست که باعث شده در این نسخه سواد سحرم (غزلم) عیب و نقص داشته باشه. حافظ شعراش جادو میکنه ولی این غزلش از چشمای معشوق شکست میخوره 

 

 

بیت چهارم بنظرم خودش معنیه مصرع اولشو گفته که زلفت که روی رخسارت ریخته مثله یه طاووسی هست که تو باغه بهشته وقتی یه طاووس تو خیابون باشه زیباتر جلوه میکنه یا تو باغ باشه؟ اون معشوق هم اگه چهرش زیبا باشه موهاش بیشتر دلپذیره یا اگه چهرش زشت باشه؟  خلاصه داره میگه اگه موهات میتونه خودنمایی کنه به خاطره چهره ی زیبایی هست که داری

سید محمد نجفی نژاد در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۳۰ در پاسخ به مهرداد مهدوی mahdavimehrdad@gmail.com دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۴ - دانستن پیغامبر علیه السلام کی سبب رنجوری آن شخص گستاخی بوده است در دعا:

سلام بر دوست عزیز

ابیات مربوط به زنان به عینه تکرار آموزه هایی است که در شرع وارد شده و در احادیث و روایات این مضامین زیاد به چشم می‌خورد، نهی از مشورت با زنان و مخالفت کردن با راهکارهای آنان و نقصان عقلی که بدان در منابع اسلامی اشاره شده، به معنی مغلوب بودن قوای عقلانی زن در برابر قوای احساسی و عاطفی اوست، در لسان حکما تعابیر عقل عملی و نظری و تعاریف و مصطلحات آن بیان شده، مراد از مخالفت با زنان، مخالفت با احکام صادره از جنبه عقل عملی است و دلیل آن نیز غلبه ی احساسات و عواطف زن بر قوای عقلانی است، شرح این نکته مجال واسعی را می‌طلبد، آنچه عرض شد صرفا سرنخی است برای خوانندگان محترم برای تحقیق بیشتر 

مهدی اسدی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

دل در بر و می در کف ومعشوق به کام است

من مانده در این فکر که معشوقه کدام است 

 

اسلام علوی انسان سازم آرزوست 🤲 در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۶ در پاسخ به محسن دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵:

آثار قطعی‌الصدور او خیامی مؤمن و معتقد برابر دیدگانمان ارائه می‌دهد. به عنوان مثال در رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس، خیام رساله را چنین آغاز می‌کند: الحمدلله ولی النعمه و الانعام و السلام علی عباده الذین اصطفی و خصوصاً علی سیدالانبیاء محمد و آله الطاهرین اجمعین. «ستایش خدای را که خداوند نعمت و رحمت است و درود بر بندگان برگزیده‌اش به خصوص سید پیغامبران محمد مصطفی و پاکان خاندان او همگان» و به ویژه توجه به روایتی که امام محمد بغدادی داماد خیام از زمان و ذکرش به هنگام وفاتش دارد. به روایت داماد خیام، حکیم پس از مطالعات بخش الهیات کتاب شفا و گذاردن نماز و خواندن این ذکر که اللهم انی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفرلی فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک. بنابراین قطعاً نمی‌توان بر اساس منابع قطعی‌الصدور او را کافر و ملحد دانست.

محسن قنادی عرب در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:

گمان میکنم حافظ این شعر را برای خود سروده است

 

کوروش در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۰ - شدن آن هفت شمع بر مثال یک شمع:

آنک یک دیدن کند ادارک آن

 

سالها نتوان نمودن از زبان

 

ادراک باید نوشته بشه نه ادارک

 

 

کوروش در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۹ - نمودن مثال هفت شمع سوی ساحل:

چشم‌بندی بد عجب بر دیده‌ها

 

بندشان می‌کرد یهدی من یشا

 

این بیت چقدر زیبا بود 

 

 

 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:

به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد

تو را در این سخن انکارِ ما نرسد

کاملأ آشکار است با غزلی عارفانه روبرو هستیم که عینِ عاشقیست و منظورِ از یار، همان جانی می باشد که پرتو و امتدادِ خداوند است در همه ما انسانها، پس حافظ در همین ابتدایِ غزل سه ویژگیِ بنیادینِ یار یعنی زیبایی، حُسنِ خُلق و وفاداریِ او را بیان می کند که موجب می شود هیچ کس و یا چیزی در جهان به این یار نرسد، و در مصراع دوم این سخن را انکار ناپذیر توصیف می کند، یعنی اینکه سخنی اغراق آمیز نیست و اگر این یار زمینی باشد هر شخصِ دیگر نیز می تواند این ادعا را انکار کرده و بگوید خیر، یارِ او هم زیباتر و هم وفادارترین و خوش خُلق ترین است، پس‌وقتی جایِ هیچ انکاری نیست و همگان به این برتری صحه می گذارند، این یار همان زیبایِ اصلِ خدایی انسان می‌باشد که حافظ ضمیرِ جمع را در باره اش بکار می‌بَرَد.

اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمدند 

کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد

حُسن فروشان چیزها یا اشخاصی هستند که در این جهان جلوه گری می کنند، از ویلا و اتومبیل لوکس و جواهرات گرفته تا زیبارویانِ این جهان و همسر و فرزندان، حافظ می‌فرماید هیچ کس و هیچ چیزی به آن زیبایی و ملاحتِ نمکین یا لطافتِ یار و جانِ  اصلیِ ما انسانها نمی رسد، چیزها و اشخاص مدتی جلوه‌گری می کنند و بزودی ملاحتِ خود را از دست می دهند اما زیبایی و لطافتِ یار و اصلِ انسان پایدار و ابدی ست.

به حقِ صحبتِ دیرین که هیچ محرمِ راز 

به یارِ یک جهت ِ حق گزارِ ما نرسد

حافظ برای برطرف شدنِ شائبه و پندارِ یار و معشوقِ این جهانی از استعاره یار می فرماید او دیرینه و قدیم است که از دیرباز و هنگامِ الست یار و همنشینِ انسان می‌باشد، پس‌به حقِ این صحبت و همنشینیِ دیرینه که هیچ محرمِ رازی در این جهان از لحاظِ رازداری نیز به یاری که فقط جهتِ عاشقی را می شناسد نمی رسد، یک جهت یعنی این یار و همراهِ دیرینه انسان از شش جهت در جهانِِ اجسام فارغ بوده و فقط به یک جهت یعنی سمت و سویِ عاشقی واکنشِ مثبت نشان می دهد، و حق را حرکت در همین یک جهت می داند، حق گزار یعنی بپادارنده و تشخیص دهنده حقیقت که همان عشق،‌ زندگی یا خداوند است . 

هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی 

به دلپذیریِ نقشِ نگارِ ما نرسد

کِلکِ صُنع یا قلمِ آفرینشِ خداوند هر لحظه در کارِ آفریدن و نقش زدن در صفحه گیتی ست، دلپذیر بودن در مصراع دوم یعنی دلِ انسان بواسطه اینکه از جنس عشق است فقط همان نقشی را می پذیرد که از جنسِ خود باشد و آن همان یار یا نگاری ست که نقشی از خودِ نقاش است، حافظ می‌فرماید هیچ آفریده و صُنعی در جهان نیست که دلِ انسان به تمامیت پذیرایِ آن باشد به نحوی که نه تکراری و ملال آور شود و نه رازِ انسان را فاش کند، او ملیح است و لطیف و زیبا رو و وفادار به انسان و خُلقی خوش دارد یعنی  بدونِ کینه ورزی با کمترین اشاره و طلبی عنایتش شاملِ حالِ انسان می‌گردد و او را اجابت می کند.

هزار نقد به بازارِ کائنات آرند

یکی به سکه صاحب عیارِ ما نرسد

نقد یعنی سرمایه و چیزهایِ ارزشمندی همچون طلا، بازارِ کائنات در اینجا یعنی سرایِ آخرت یا جهانِ معنا و حافظ می‌فرماید در آن جهان که انسانها به دیدارِ سلطانِ دو عالم می روند هرکسی نقدی را به عنوانِ ارمغان و ره آوردِ سفرِ خود به جهانِ مادی برای پادشاه می‌برد، برخی خدماتِ خود به سایرِ انسانها را پیشکش می کنند و عده ای نیز عبادات خود را و شاید خیرینِ راستینی هم بخشش های خود را و گروهی هم تربیتِ فرزندانِ نیک و مفید به حالِ مردم را به عنوانِ ره آوردِ سفر تقدیم میکنند که همگی خوب و سکه هایی صاحب عیار هستند و در این بازار توقعِ پاداش از سلطان دارند، اما حافظ می‌فرماید از هزاران هزار اینچنین هدایایی که به حضورش تقدیم می کنند، حتی یکی از آنها به سکه تمام عیاری که حافظ و انسانهای عاشق با خود دارند  نمی رسد و آن سکه خودِ یار و نگارِ زیبا رویی ست که وصف شد، یعنی فقط انسانی نقد و ارمغانش در بازارِ کائنات موردِ توجه و پذیرشِ سلطان قرار گرفته و خریدارش می شود که در این جهان به وصلِ یار رسیده و دلش به عشق زنده شده باشد و خودِ یار را به ارمغان به بازارِ کائنات عرضه کند.

دریغ قافله عمر کان چنان رفتند

که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد 

قافله عمر همان ساعتها، روزها، هفته ها، ماه ها و سالها هستند که پی در پی و آنچنان با سرعت می‌گذرند و حافظ دریغ و افسوس می خورد که انسان در غفلت بسر می برد زیرا به همین سرعت آن یار و نگارِ زیبا روی و آن سکه طلایِ ناب نیز از انسان دور و دورتر می گردند تا آنجا که گردی که از عبورِ این قافله بر می خیزد به دیار و سرزمین‌ِ آرزوهایِ انسان برای وصالِ یار و زنده شدن به اصلِ زیبا رویِ خود نمی‌ رسد، و در نتیجه با پایان یافتنِ عمر دستش از آن سکه صاحب عیار کوتاه خواهد بود.

دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش

که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد

حسودان انسانهایی هستند که نه تنها خود به آن یار و سکه تمام عیار دست نیافته اند، بلکه اگر ببینند دیگری همچون حافظ به آن دست یافته و دلش به عشق زنده شده است نیز حسادت کرده و رنج می‌برند، پس‌حافظ می‌فرماید وثوق و اطمینان خاطر داشته باش کاین آیه هایِ یأسی که حسود می خواند تا تو را از کوشش در راهِ بازگشتِ یار و معنویت باز دارد بیهوده است و زندگی در کار است که این بدخواهی به ضمیرِ امیدوارِ عاشقان آسیبی نرساند.

چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی، کس را

غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد

خاکِ ره شدن کنایه ای ست از پیمودنِ راهِ عاشقی،‌ و "کس" همان حسودِ بیتِ پیشین است، پس‌ حافظ در ادامه بیتِ قبل و به منظورِ جلوگیری از حسادتِ حسودان که موجبِ رنج و نا امیدی از ادامه راهِ عاشقی می‌گردند، توصیه می کند که سالک آنچنان در طیِ طریقِ به عشق زنده شود که در این رهگذر و از راه گذشتنِ عاشقان، غبارهایِ ذهنی کس را نرسد ، یعنی سالکان و عاشقان آنچنان پنهانی و به آهستگی طیِ طریق کنند که حسودان گمانی به سفرِ معنویِ آنان نبرند و به اینصورت از گزند و رنجِ آنها در امان باشند.

بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصه او 

به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد

حافظ از حسادتِ حسودان سوخت و نه تنها از آنان رنج کشید، بلکه از سویِ زهد فروشانی که از درکِ مفاهیمِ عرفانی عاجز بودند و او را فاسق و شراب خوار می نامیدند نیز آزارها دید اما در راه نماند و طریقتِ عشق را ادامه داد اما از این می ترسد که حقیقتِ قصه غصه او را به پادشاهی که کامکار است شرح ندهند و البته که خداوند به شرح ِ حالِ او واقف است و درواقع حافظ می ترسد آنگونه که حسودان و زاهدانِ دورانِ او قصه و حالِ حافظ را بنا بر رایِ خود شرح می دادند، نسلهایِ بعد از او و آیندگان نیز همان جور و جفا  و رنج ها را بر او روا دارند.

 

 

جهن یزداد در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۵۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲:

بگشتند گرد لب جویبار
 گرازان و تازان ز بهر شکار
فراوان گرفتند و انداختند
خوراک چهل روزه را ساختند
بدان جایگه ترک نزدیک بود
زمینش به خرگاه باریک بود
یکی بیشه پیش اندر امد ز دور
 به نزدیک مرز سواران تور
به بیشه یکی خوب رخ یافتند
پر از خنده لب هر دو بشتافتند
-
چنین داد پاسخ که مارا پدر
 بزد دوش و بگذاشتم بوم و بر
شب تیره مست اندر امد ز سور
همان چون مرا دید جوشان ز دور
یکی خنجر ابگون بر کشید
 همی خواست از تن سرم را برید
ز خشم پدر خانه بگذاشتم
 همه راه بیراه برداشتم

چو هشیار گردد پدر بیگمان
سواری فرستند پس من دمان

بیگمان دشت سور درست نیست  و  شب تیره مست اندر امد ز سور درست است از سور مست امده  و نه از دشت -  اندر امد  بر ما  در امد

۱
۸۲۸
۸۲۹
۸۳۰
۸۳۱
۸۳۲
۵۴۶۱