فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۸ دربارهٔ صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۸ - موعظه:
السلام ای بعدِ ما آیندگانِ رَفتنی
بر شما خوش باد این غم خانه یِ ناماندنی
این بیت را روی قبرِ برادرم حک شده دیدم!
کوچه بیوک> یزد> ایران {۱۴ جولای ۲۰۲۳}
Mohammad Mohammadpour در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۳:
ای که بر مرکب تازنده سواری مشتاب درست است..
Mohammad Mohammadpour در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۷:
بیت دوم باید این گونه تصحیح شود "از بدان جز بدی نیاموزی..
Mahmood Shams در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۰۵ در پاسخ به شجره ساز دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:
درود بنده ام با شما موافقم و این بیت بسیار روشن و واضح و ساده بیان شده
و سگ به معنای خُوی زشت کسی که خلق و خوی بدی داره
به اصطلاح امروزه به کسی که وحشی و اخلاق تندی داره
می گن مثل سگ پاچه می گیره ، به قول یکی از دوستان
خوی حیوانی و درندگی ( اخلاق تند و خشونت آمیز )
در مقابل خوی انسانی ( مهربانی و محبت )
سگ یا حیوان وحشی / آدمی یا انسانیت و مهربانی و خوش خلقی
نمی دانم و درک نمی کنم چرا این همه تعبیر و تفسیر پیچیده و بیهوده از سگ نگهبان خانه تا سگ اصحاب کهف و ...... آن هم از افرادی که تخصص و سواد کافی در ادبیات و شعر ندارند و اینطور اظهار نظر می کنند
محمدباقر زینالی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۳:
به نظر من مصراع آخر "شده مست" درست تر است
غبار ره در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۰ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:
مرحوم شیخ عبدالحسین قمشهای غزلی با این وزن و ردیف دارند با قافیه الف
Mojtaba Razaq zadeh در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۵ - ایثار کردن صاحب موصل آن کنیزک را بدین خلیفه تا خونریز مسلمانان بیشتر نشود:
چه عزیزان با سوادی اینجا هستند
باعث سادی روح است وجود این دوستان عزیز
برگ بی برگی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۷ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
سلام بر شما، دقیقأ و سپاس که نظیرِ بجا و دقیقی را عنوان نمودید
احمد کیایی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱۳ - گفتار در فضیلت سخن:
بیت ۹ (اول اندیشه پسین شمار) یادآور بیتی از فردوسی در دیباجه شاهنامه است که بنظر میرسد نظامی از وی اقتباس کرده است:
نخستین فکرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار
حمزه حکمی ثابت در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۰ در پاسخ به کیانوش دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
فوق العاده 👏👏👏
حسن بردستانی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۵ - داستان جمشید با خاصگی محرم:
احسنت و درود جناب حاجی بنده
محمود علیصوفیان در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲:
تمام رباعیات خیام یک حس وحالی دیگر به انسان دست میدهد ،گویی بدنبال دنیای وهمی وخیالی اما خوشایند و دوست داشتنی برای خودمان هستیم که انگار قبلا آن دنیایی خیالی خود را داشته ایم واینک از دست مان رفته واین فقره بخوبی در رباعیات خیام میتوانیم وصف دنیایی دیگر برای خود را متجلی کنیم ، وبا خواندن این اشعار متحول میشویم به دنیایی امروزی فکر نمی کنیم با خودمان می گوئیم کاش زمان خیام بودم همان دوران که مردمان روزگارش بسیار ساده زیست و غیر تصنعی بودند ،با همان زندگی ساده پوشش بی آلایش بدون تکنولوژی خراب شده امروزی
رضا از کرمان در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۸ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
سلام
یا بقول جناب مولانا
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید که هست او خود کسی
برگ بی برگی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
غزل در باره انسانهایی ست که چیزهایی درباره عرفان و یا حتی تدین و دینداری شنیده اند و بوسیله مشابه سازی هایِ مقلدانه قصدِ تظاهر به بزرگی و گداییِ تایید از مردم را دارند، آنان از اطلاقِ نام و عنوان هایِ پرطمطراق به خود ابایی نداشته و از دست بوسیِ بیچارگانِ ناآگاه شاد گشته، امر بر آنان مشتبه می گردد که واقعأ به درجاتی رسیده اند، پس اجازه این دستبوسی و تایید را به مردم می دهند و از القابی چون استاد و علامه استقبال نموده، ظاهر و حتی سر و ریش و دستار را نیز شبیهِ بزرگان و رندانِ حقیقی می آرایند.
چهره برافروختن کنایه از جدیت در راهِ عاشقی ست و حافظ میفرماید فقط این نیست که گلگون کردنِ چهره موجبِ دل بردن از معشوق شود، عاشق بایستی شروطِ دیگری را نیز دارا باشد تا این دلبری محقق شود، در مصراع دوم ادامه میدهد ممکن است چنین شخصی بتواند با تقلید و دانشِ ذهنیِ خود آیینه دلش را تا حدودی نیز صیقل دهد اما بدلیلِ اینکه از سکندری و فنونِ آیینه ساختن آگاهی ندارد خیلی زود این آیینه دل بار دیگر زنگار بسته و به حالِ اول باز می گردد، اسکندر در ادبیات عارفانه نمادِ انسانی ست که در پیِ آبِ حیات می گشته است تا همچون خضر جاودانه شود، اما در عالمِ واقع اسکندرِ مقدونی که ظاهرأ در آیینه ساختن نیز تبحر داشته در جستجویِ آبِ حیاتی بوده است تا بتواند از مرگ بگریزد و به همین دلیل جنگهایِ بزرگ و کشورگشایی هایِ همراه با ویرانی و کشتارِ بسیاری را در جهان براه انداخت ، محقق و فیلسوفِ معاصر دکتر دینانی او را سفاکی خونریز معرفی می کند که بزرگانِ ادبِ پارسی از فردوسی و نظامی تا حافظ و دیگران فرض را بر جستجویِ اسکندر برایِ آبِ حیاتِ حقیقی گذاشته و بصورتِ نمادین از نامِ او در آثارِ خود بهره برده اند تا منظور و مقصودِ اصلیِ خود را بیان کنند، پس حافظ میفرماید کسی که از علمِ آیینه ساختن بی بهره است دلِ صیقلی اش بزودی بارِ دیگر زنگ زده و آنچه از وی برجای می ماند فقط ادایِ رندان و بزرگان است و نه حقیقتِ آنان.
نه هرکه طرفِ کُله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیینِ سروری داند
امروزه نیز در برخی اقوام، بزرگِ آن قوم ظاهری متفاوت را برای خود برگزیده و در جمع مینشیند که در گذشته برگردانیدنِ لبه کلاه و یا کنج نهادنِ آن بر سر بوده است تا تازه واردین بدانند مهترِ قوم کیست، حافظ در ادامه بیت قبل می فرماید اگر کسی ادایِ بزرگی را در آورده و فقط از سروری ظاهرِ آنان را تقلید کند و تند و تیز در جمع بنشیند به خودیِ خود بزرگ و سرور نخواهد شد، بلکه مقبولیتِ این بزرگی در گروِ ملزوماتِ دیگری می باشد، یعنی آن شخص باید از رسم و راهِ سروری و کلاه داری یا پادشاهی نیز باخبر باشد، در غزلی دیگر فرموده است:
تکیه بر جایِ بزرگان نتوان زد به گزاف/مگر اسبابِ بزرگی همه آماده کنی
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن
که دوست خود روشِ بنده پروری داند
حافظ ادامه می دهد چنین انسانی با ویژگیِ ذکر شده که تا حدودی نیز آهنِ دل را بصورتِ ناقص صیقل زده است بندگیِ خداوند را بشرطِ دریافتِ مزدِ تایید و توجه از دیگران انجام می دهد یعنی می خواهد مردم او را به عنوانِ مرجع ببینند، به او احترام گذاشته و از او شیوه بندگی را سؤال کنند، اینچنین بندگی کردن یادآورِ بندگیِ زاهدی که با طمع و شرطِ مزدِ بهشت بندگی و عبادت می کند هم می باشد، حافظ وی را از اینگونه بندگی برحذر می دارد در مصراع دوم میفرماید اگر در راهِ عاشقی و بندگی صادقی بدونِ نیاز به جلوه گری، صیقل زدنِ آیینه دل را ادامه بده و بدان که او خود روشِ بنده پروری و اعطایِ عزت و احترام به آیینه سازان را بخوبی می داند، مولانا در مثنوی دفترِ پنجم میفرماید:
ترکِ معشوقی کن و کن عاشقی/ ای گمان برده که خوب و فایقی
ای که در معنی ز شب خامش تری/ گفتِ خود را چند جویی مشتری
و در دفتر سوم می فرماید:
گر نباشی نامدار اندر بلاد/ گُم نه ای الله اعلم بالعباد
و در غزلِ ۴۰۴ می فرماید؛
همه آهنگِ لقا کن،خموش و صید رها کن/ به خموشیت میسر شود این صیدِ وحوشت
تو دهان را چو ببندی، خمُشی را بپسندی/ کشش و جذبِ ندیمان نگذارند خموشت
غلامِ همتِ آن رندِ عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیاگری داند
حافظ ادامه میدهد اما سکندری و تبحر در آیینه سازی همتی بلند می طلبد و کارِ پیوسته که عاشقِ حقیقی رندانه عافیت یا مصلحت اندیشی را بسوزاند و بی باکانه در آتش برود و او مرید و غلامِ چنین همتی می باشد، آیینه سازانِ عافیت طلب در بزنگاه هایِ آزمون و انتخاب، مصلحت اندیشی را پیشه خود نموده و در نتیجه از ادامه کارِ زنگار زدایی از آهنِ دل باز می مانند، اما رندانِ حقیقی که آیینِ سروری را می دانند و به رسم و راهِ کلاه داری آگاهند گدا صفتی یعنی فقر را پیشه خود نموده، نسبت به اصلِ خدایی خود مسکین و فقیرِ مطلق می گردند که این گداصفتی سرانجام موجبِ کسبِ علمِ کیمیاگری شده، همانندِ رندی چون حافظ وجودِ مسِ خود را به طلایِ ناب و دل را به آیینه ای بی نظیر مبدل می کنند.
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگر نه هر که تو ببینی ستمگری داند
وفا وعهد همان آموختنِ علمِ کیمیا گری و آیینه سازی ست، یعنی وفای به عهدِ الست که تنها کارِ نیکو و اصلیِ انسان در این جهان است که اگر انسان چنین علومی را از بزرگانی چون حافظ و مولانا بیاموزد کاری به حق انجام داده است وگرنه همانطور که قرآن نیز ب دفعات به این امر صحه می گذارد از ستمکاران خواهد بود که در وهله اول بر خود ستم نموده است و متأسفانه بیشتر ما انسانها این کار را بخوبی می دانیم و از عهده آن بر می آییم.
بباختم دلِ دیوانه و ندانستم
که آدمی بچه ای، شیوه پری داند
دلِ دیوانه یعنی دلِ عاشقی که انسان در هنگام ورود به این جهان داشته است و حافظ میفرماید انسان آنقدر بر این ستمکاریِ خود پافشاری می کند که سرانجام این دلِ دیوانه و عاشق را به چیزهای این جهانی می بازد درحالیکه نمی داند چنین کاری کارِ آدمی زاده نیست، بلکه این کاری ست که شیوه جن و پری بوده و شانِ انسانی بسیار بالاتر از قرار دادنِ عنوان و اعتبارهای عاریتی و توهمی در مرکز و دلِ خود می باشد.
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
هزار در اینجا نمادِ کثرت بوده و حافظ قصدِ آن دارد تا نکاتِ ظریفِ بسیاری را که ریشه تمامیِ مشکلات انسان است برای ما بیان کند، سؤال اینجاست که چرا کسی که قلندری و درویشی یا فقرِ عارفانه را نمی داند مویِ سرِ خود را به شیوه قلندران میتراشد، آیا این فقط تقلیدی ست کور از رندان و درویشان یا فلسفه دیگری هم دارد، ذاتِ انسان که از جنسِ خداوند است بنا بر اصلی تغییر ناپذیر همواره میلِ بازگشت به اصلِ خود را دارد و هر انسانی به این نکته واقف است که راهِ درست برای رسیدنِ به اصلِ خداییِ خود همان راهی ست که رندان و قلندرانِ حقیقی برگزیده اند، آنان نسبت به هر چیزِ بیرونی بی نیاز شده اند تا به ذاتِ حقیقیِ خود که از جنسِ این جهان نیست فقیر گردند و این کار ساده ای نیست، مرارت و رنجهایِ بسیاری را باید متحمل شوند تا به قلندری برسند اما انسانی که ناخودآگاه می داند قلندران به حقیقتِ زندگی دست یافته اند بدونِ آنکه بخواهد آستینِ همت را بالا زده و با طیِ طریقِ در منازلِ درویشی به چنین مراتبی دست یابند، با شبیه سازیِ ظاهرِ خود به آنان و با حفظِ توهماتِ ذهنی تصویری معنوی از خود ساخته و چون خویشتن را فریب می دهد گمان می برد مردم نیز فریبِ او را خورده و بدینوسیله برای خود تایید و اعتباریِ ساختگی کسب می کند، این نیازمندی به تاییدِ دیگران همان پندارِ کمال و برتری طلبی ست که در اشکالِ گوناگون انسان را به قهقرا می برد، امروز هم می بینیم کسی که از هنر حقیقی عاری ست نحوه پوششِ و موی سرِ خود را متفاوت از مردمِ عادی می آراید اما هنرمندانِ واقعی که خود را بی نیاز از تاییدِ دیگران میبینند از این کار پرهیز نموده و با ظاهری همچون مردمِ عادیِ کوچه و بازار زندگی می کننک، موارد ذکر شده ممکن است یک یا چندتایی از آن نکته هایِ ظریفِ باریکتر از مو باشد و البته که مواردِ بسیار دیگری نیز هستند که از چشمِ بزرگی چون حافظ پوشیده نیستند اما ما آنها را نمی بینیم.
مدارِ نقطه بینش زِ خالِ توست مرا
که قدرِ گوهرِ یک دانه جوهری داند
حافظ نقطه بینش و مرکزیتِ مدارِ جهان بینی بر مبنایِ بینشِ خداوند را که می تواند اینچنین تشخیصی داشته باشد از خالِ حضرتِ دوست می داند، خال در اینجا نشانی ست که خداوند بر چهره همه انسانها قرار داد است، یعنی هر انسانی با بینشِ خدایی به رخسارِ دیگری بنگرد نشانِ خداوند را در وی دیده و او را همچون سایرِ انسان ها سایه یا امتدادِ خداوند تشخیص می دهد،
سوادِ لوحِ بینش را عزیز از بهرِ آن دارم
که جان را نسخه ای باشد ز لوحِ خالِ هندویت
در مصراع دوم میفرماید تعدادِ معدودی قلندرانه همچون یک گوهر شناسِ حرفه ای قدرِ این خال و گوهرِ یک دانه را دانسته و در این مدتِ کوتاهِ عمر در جهانِ مادی بینشِ خود به جهان را حولِ محورِ این خال تنظیم می کنند که بزرگانی همچون مولانا و عطار و حافظ از آن جمله هستند، حافظ این خال را گوهری یک دانه می خواند یعنی با اینکه همه انسانها از این خال بهرمند هستند و ذاتِ همگی از جنسِ خداوند است اما همگی یک خال و گوهر بیش نیستند، تعبیری زیبا برای توصیف وحدتِ وجود.مولانا نیز در بیتی می فرماید:
ما همه یک گوهریم، یک خرد و یک سریم
لیک دوبین گشته ایم، زین فلکِ منحنی
به قد و چهره هر آنکس که شاهِ خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
پس در ادامه بیت قبل میفرماید هرانسانی که رندانه قدرِ خال و گوهرِ یکدانه خود را دانسته و حولِ آن محور به جهان بنگرد قدِ او همچون سرو افراشته و رفیع مرتبه و چهره اش نیز مانندِ درونش زیبا می گردد، پس همچون حافظ شاهِ خوبان شده و اگر برابرِ سوره والعصر حق گستر نیز باشد نه تنها از خسران دیدگان نخواهد بود بلکه همچون حافظ جهانگیر بوده و توصیه هایِ بالحقِ او جهان را فرا خواهد گرفت.
ز شعرِ دلکشِ حافظ کسی بوَد آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتنِ دری داند
یزدانپناه عسکری در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۳ دربارهٔ قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵:
از غیر در گذر، دل و جان را بدو سپار
***[گلشن راز شبستری]
دو خطوه بیش نبود راه سالک.
اگر چه دارد آن چندین مهالک.
یک ازهای هویت در گذشتن - دوم صحرای هستی در نوشتن.
***
[یزدانپناه عسکری]
نسیمی در گذر دل، بی تردید از پشت سر گذاشتن همه چیز________
5.3/39.2
پویان ساعدی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
ممنون از خانم فاطمه زندی بابت ترجمه. پیروز باشید.
bahram jalali در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ رهی معیری » رباعیها » تمنای عاشق:
عشق و نفرت نزدیکی دارند همیشه بعد از یه مدت ظلم و جفا به کسی که دوستش داری کار راحت تری میشه برات تا بهش عشق بورزی
عباس منصوری در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۴:
آقای افتخاری این شعر زیبا رو خونده اند،با موسیقی بی نظیر خدابیامرز پرویز مشکاتیان
علی شهودی در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲ - اخگر نهفته:
بسمه تعالی در خوانش شعر توسط عندلیب در چند جای اشتباه رخ داده است :
در مصرع :
گو جام باده جوش محبت زند ، چرا ؟
چرا را قبل از فعل زند خوانده و معنی را کلا عوض کرده است
در مقطع شعر :
تهران بی صبا ثمرش چیست شهریار
تهران بایستی با کسره خوانده شود
زروان مروا در ۱ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۰۳ در پاسخ به فرهاد شهبازیان -طبس دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷: