گنجور

حاشیه‌ها

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

معنی ابیات

۱- حافظ به جان خواجه( ذات حق) و حق درست( دوستی دیرینه) و عهد درست( پیمان ازلی / پیمان الست) قسم یاد می کند،

که همدم صبحدم من ، وفا برای تو است( تا در همه عالم دولت حق به میان بیاید)

 

۲- اشک من که از طوفان نوح پیشی می گیرد( پر قدرت تر است)،

نتوانست آثار مهر و محبت تو را از سینه ام پاک کند.

 

۳- معامله ای کن و دل شکسته ام را بدست آور،

که این دل شکسته به صد دل نشکسته می ارزد.

( گرچه دلهای بیشماری در گرو محبت توست ولی دل من که جایگاه حق تعالی است به همه آنها می ارزد/ اشاره به حدیث قدسی. موسی ( ع): الهی این اطلبک؟! قال: عند المنکسره قلوبهم

موسی( ع): از کجا بجویمت؟!

فرمود: نزد شکسته دلان

 

۴- حتی مور( به آن کوچکی) هم زبانش به آصف( وزیر قدرتنمد سلیمان) باز شد و او را سرزنش کرد ،

که انگشتر خواجه( حضرت سلیمان) را گم‌کرده  و برای یافتن آن کوششی نکرده است.

( اشاره ای لطیف به داستان سپردن انگشتری سلیمان به آصف  در غیاب او و ظاهر شدن دیو در هیبت سلیمان بر آصف  و گرفتن انگشتریاز او .دیو  چند صباحی با انگشتر کارهایی می کند که نباید و نشاید.)

( حافظ می خواهد بگوید مثل آن مور زبان درازیم ناروا نیست.)

 

۵- ای دل( حافظ) به لطف بی پایان خداوند امید داشته باش( قطع امید نکن)،

- وقتی ادعای عشق کردی، در مسیر عشق بیدرنگ سر و جان را فدا کن.

 

۶- در صدق و راستی کوشا باش تا از نفس گرم توخورشید بوجود آید،

وگرنه مانند صبح نخست میشود که یا دروغ سیاه شده است./ دروغ عالم را از روز نخست تا ابد تاریک می کند.

 

۷- از عشق تو، عاشق و دیوانه کوه و دشت شدم،

ولی تو هنوز به من رحم نمی کنی که نطاق( کمر بند/ در اینجا بند و حلقه)زنجیر را سست کنی.

 

۸- ای حافظ اگر انتظار داری محبوب از تو در برابر خطرات و تهدید ها محافظت کند، انتظار بیهوده ای است،

- در باغ زندگی و بوستان دلبری چنین گیاهی نرسته و نخواهد رست!

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

معنی ابیات

۱- یار در حالی که سرمست از عشق بود وارد محفل رندان شد،

- او سرمست از جمال خود بود و مخلوقات مست از نرگس مستش( چشمان خمار/ کنایه از جمال و زیبایی او)

 

۲-( نگار با اسبی خیال انگیز وارد محفل رندان شد) نعل اسب او( زمخت ترین چیزی که متعلق به اسب اوست در اثر گرد و غبار) به لطافت ماه نو در میان ابرها در آمده است.

- و از بلندی قد او سرو و صنویر پست و کوتاه شده است/ در برابر او همه چیز پست می نماید)

 

۳- چگونه بگویم هوش و حواسم به خودم است در حالیکه اینطور نیست( و از خود بیخود هستم)،

- چگونه بگویم چشم دلم را به او دوخته ام و همه وجودم به او تبدیل شده است.

 

۴- شمع دلم که مونس دلم بود و با سوز و گدازش مرا همراهی می کرد، وقتی یرخاست( جلوه گری  کرد)،شمع دلم خاموش شد( از سوز و گداز افتاد و مشغول تماشای او شد.

- وقتی یار از جلوه گری فارغ شد، در حجاب رفت، نظر بازان( صاحبان شهود) ناله و فغان سر دادند( که ای کاش جلوه گری ادامه داشت و از روییت او  محروم نمی شدند).

 

۵- اگر غالیه( مشک معطر) خوشبوست، بخاطر این است که در گیسوی او( کنایه از مرتبه صفات الهی) پیچیده شده است و اگر وسمه( رنگی که روی ابرو میگذارند) را  روی ابرو می گذارند، بخاطر پیوستن به ابروی کمانی اوست.

 

۶- عمر من تمام شده ، اما اگر تو بیایی ، عمر من دوباره میگردد.

هر چند که تیر رها شده از کمان یر نمیگردد.

 

 

دکتر صحافیان در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:

چه حکایت غریب و باورنکردنی است، انکار شراب ازسوی من( پس از چشیدن طعم وقت و حال خوش) این قدر عقل و کاردانی دارم که چنین نکنم.
۲-راه میخانه عشق را به درستی نشناخته بودم، وگرنه هرگز از این شراب پرهیز نمی‌کردم.
۳- زاهد و خودبینی ونمازش، و من با شراب حال خوش و نیازم، تا تو ای معشوق دیرین، کدام را انتخاب می‌کنی و می‌پرورانی؟!(بی‌تردید نیاز؛ رند از ره نیاز به دارالسلام رفت)
۴-عشق و حال خوشش در گرو هدایت اوست و زاهد از رسیدن به شاهراه رندی معذور است.
۵- من که هر شب در حال خوشم، با نوای دف و چنگ، راهزن پارسایی‌ام، اکنون سر به راه شوم، این چه حکایتی است؟!
۶-(و سرانجام بدان!) در تسلیم پیر مغانم که از نادانی(خودبینی و دین ظاهری) رهایی‌ام داد، پیر ما آنچه انجام دهد عین توجه حق است(خانلری: عین ولایت باشد)
شمس تبریزی: معنی ولایت چه باشد؟ آنکه او را لشگرها و شهرها و دیه‌ها؟نی، بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن، و بر احوال، صفات، کلام و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف.( مقالات ۸۶- ۸۵)
۷- و دیشب از ناراحتی خوابم نبرد، که یار همراهی(خانلری: حکیمی) می‌گفت: مستی و سرخوشی حافظ جای گلایه دارد!
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز رو
ح

 پیوند به وبگاه بیرونی

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:

با سلام

همانطور که شمع و گل نمادِ معشوق, پروانه و بلبل نمادِ عاشق, ... هستند, مِی نیز نمادِ شادی است که حال می تواند حاصلِ نوشیدنِ شرابِ انگوری باشد یا حالات عرفانی.

به نظر این کمترین, هر چیزی که انسان را شاد کند همون مِی است که نیازمندِ چشیدن تلخی و سختی در ابتدایِ امر است.

برای مثال شادیِ داشتنِ یک اندامِ خوب نیازمند ورزشِ کردنِ مداوم و تحملِ تمریناتِ سختِ بدنی است و ...

میخانه جایی که حالِ ما را خوش کند , ساقی کسی که حالِ ما را خوش می کنند, خوشا بحالِ کسانی که خودشان ساقی خودشان هستند و نیازمند کسی جز خدایِ مهربان نیستند.

سیّد محس سعیدزاده در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

*نفسِ بادِصبا مشک فشان خواهدشد

عالم پیر دگرباره جوان خواهدشد

معنی اش این است که دوره عسرت وسردی روابط که برحسب عوامل قهری مثل هجرت ودوری پدید آمده،سپری میشود.این مفهوم خیال انگیزازقانون گردش روزگاراستنجاج گردیده وآیت«ان مع العسر یسرا» را تلاوت می کند.

*ارغوان جام عقیقی به سمن خواهدداد

چشم نرگس به شقایق نگران،خواهدشد

روزگار یک جام ارغوانی رقیق وصاف وبی دُرد به مهجور(عاشق ِ هجران چشیده) خواهدداد.وچشم عاشق نگران،ازنگرانی درخواهدآمد.«خواهد شد»یعنی:ازبین خواهد رفت.

*این تطاول که کشیدازغم هجران بلبل

تا سراپرده گل نعره زنان؛خواهد شد

دست به دست شدن هجران به وصل ووصل به هجران یک تطاول بود وبی ثباتی محسوب می گشت.خود این بی ثباتی نیز ازمیان می رود وحالت ثبات برقرار می گردد.

کل بیت اول تا«نعره زنان»،همه اش یک جمله (مبتدا)است؛وجمله «خواهد شد» خبر این مبتدا یا جمله متمّم این گزاره است.

*گرزمسجدبه خرابات شدم،خرده مپیر

 مجلس وعظ دراز است؛وزمان خواهدشد

اگر می بینی که ازمسجد خارج وبه خرابات وارد شده ام برمن اشکال وایرادمگیر. چون مجلس وعظ طولانی بود وزمان رااز دست میدادم وعمر من کفاف این وعظ را نداشت .راه کوتاه تر یافتم وازراه طولانی واعظ که هیچ ثمری نیزنداشت وفقط اتلاف وقت بود،عدول کردم .

*ماه شعبان قدح ازدست منه،کاین خورشید

ازنظر تا شب عید رمضان خواهد شد

درماه شعبان به پیشباز رمضان مرو،وترک جام می وعقیق رخ دلدارمکن؛که خورشید حرارت بخش زندگی تا شب عید فطر ازنظر غایب میشود.«قدح» را خورشید دانسته است ومنظور جوشش وحرارت درون قدح است؛قدح مثل خورشیدمایه زندگی وتحرک وفعالیّت انسان است.«وجعلنا النهار معاشا».

Behzad Tabari در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱:

به نظرم اشاره داره به داستان هبوط انسان که به قولی چرا باید طوری آفریده بشیم که این اتفاق بیافتد. 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

معنی ابیات

۱- گل سرخ شکفته شدو بلبل هم مست است،( وقت بهار  و زنده شدن طبیعت است)

- ای صوفیان باده پرست، وقت صلا( ندا دادن با صدای بلند جهت ادای نماز/ کنایه از دعوت کردن) به سرخوشی است نه وقت خمودی و گوشه نشینی و فراموش کردن عشق)

 

۲- توبه که در اصل مثل سنگ( در شریعت) آنچنان محکم می نمود،

ببین که جام شیشه ای شراب عشق( انس با حق) چگونه آنرا شکست.

 

۳- باده را بیاور که تنها در مقام بی نیازی است،

-که پاسبان و سلطان، هوشیار و مست یکسان هستند.

 

۴- از این رباط دور( کاروانسرا/ کنایه از دنیا و عالم فانی) که وارد شدن از یک درب و خارج شدن از درب دیگر ضرورت رحیل( کوچ اجباری/ کنایه از مرگ) حتمی است،

- در این صورت خانه ای که در آن زندگی می کنیم، چه مجلل و باشکوه باشد و چه ساده و بی رونق فرقی ندارد.

 

۵- مراتب و درجات زندگی بدون تحمل رنج میسر نیست،

زیرا از همان روزی که با خداوند عهد و پیمان الست را بستیم ، بلای آنرا بجان خریدیم.

 

(اشاره به آیه ۱۷۲ سوره اعراف: خداوند ذریه انسان را گواه گرفت و گفت: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند: بلی گواهی می دهیم.)

(یعنی انسان با خداوند پیمان بست که هیچ چیز را به غیر از خدا در دل خود قرار ندهد.لازمه این پیمان، گذاشتن خدا در دل و خارج کردن هر چیزی غیر او در دل  میباشد.اینکار بدون رنج و سختی میسر نمی شود. و موفقیت در اینکار سبب شادی و آرامش خواهد شد.)

 

۶- دل خود را بخاطر داشتن یا نداشتن دنیا آزرده نکن و خوش باش،

- زیرا سر انجام هر کمالی فنا و نابودی است.

 

۷- دستگاه با شکوه آصف( وزیر مقتدر حضرت سلیمان) و خواجه( حضرت سلیمان) با آن قدرت اسب باد( تسلط بر باد) و منطق الطیر( تسلط سلیمان بر زبان حیوانات و پرندگان) همه بر باد فنا رفت و خواجه( سلیمان) نتوانست از آن سودی ببرد.( در نهایت با دست خالی به زیر خاک رفت و از آن همه قدرت نتوانست برای ماندگاری سودی ببرد).

 

۸- تو ( ای انسان) مثل تیر پرتاب شده از کمان نباش( مغرور نشو/ بلند پرواز نباش)،

- که با بال و پر ( کنایه از مال و منال)، زمانی در هوا اوج گرفت و پیش رفت ولی در نهایت سرنگون شد و به خاک افتاد.

 

۹- ای حافظ ، قلم شیوای تو چگونه می تواند از عهده این شکر بر آید،

- که اشعار تو اینچنین دست بدست می چرخد( مرزها را در نوردیده و به عنوان هدیه تقدیم به جویندگان حقیقت می شود.)

بیدل بی نشان در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵:

هر کسی با ادبیات کلاسیک آشنا باشه ، بی شک ردپای برجسته ی سعدی رو در این غزل مشاهده میکنه 

سعدی در ناخودآگاه حافظ به طور چشمگیری اثر گذاشته 

بسیاااااری از ترکیب ها و تشبیه ها و مدل های شعری حافظ ، از حضرت سعدی الگو برداری شده 

تعدادشون وااااااقعا زیاده 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۳ در پاسخ به نيكومنش دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

سلام

جهت اطلاع, پیشنهادِ شما به مذاقِ من اصلا خوشایند نیست.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۱ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

آقا رضا

دمت گرم, وقتت رو برای اینا صرف نکن و بجاش دیوانِ شمس مولوی را شروع کنید که بدجور نیازش احساس می شود.

سپاس از زحمات بی دریغ شما

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۸ در پاسخ به نيكومنش دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

سلام

به نظرم اینجور شرح هایی شاید به قول شما سخیف نباشد ولی  قطعا به درد نخور است. چون کسی نمی فهمد! یا کمکی به فهمِ غزل نمی کند,  به نظرم خود اشعار حافظ ساده تر هستند.

شرحِ شما گره ای بود بر پیچیدگی های غزل چند وجهی حافظ.

به نظرم این چنین شرح هایی نسل امروزی و مردم کوچه بازار را از ادبیاتِ کلاسیک ایران فراری داده است.

چه ظلم بزرگی به حافظ و دیگران کردید و می کنید.

علی پریشانی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۳ در پاسخ به مهدي دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:

فغانی داشتیم یعنی حداقل ناله ای برای اعتراض به وضع دل داشتیم

و حال آنکه آن نیز نیست

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

آقا رضای عزیز

من, دیگر بزرگان ادبِ این تارنما را نمی دانم ولی درباره یِ خودم این را می دانم که با شرح هایِ شما توانستم حافظ را بشناسم و اگر شما نبودید هیچ گاه نمی توانستم غزلیات حافظ را درک کنم و در همون غزل اولی عطاش رو به لقاش می بخشیدم 

مدعیانی که  در اینجا شما را متهم می کنند اصلا نفهمیده اند که شما چه گفتی و چه نوشته اید! چرا که اشعار حافظ و شرح هایِ شما را با ذهن می خوانند نه با دل! به قول سعدی:

یکی را که پندار در سَر بُوَد /  مپندار هرگز که حق بشنود

زِ عِلمش ملال آید از وعظ ننگ  /   شقایق به باران نروید ز سنگ

قطره … در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۲۵ در پاسخ به زهرا جان نثاری لادانی دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

با سلام 

زهرا جان بسیار تفسیر شیوا و دلنشینی بود 

پاینده و برقرار باشید انشالله

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

معنی ابیات

۱- از کسی که مستی( جذبه و شوق) از عشق او ریشه در زوز الست( روز نخست) دارد و به میمانه کشی مشهور است، چگونه میتوان توقع بندگی و محدود شدن در صلاح و وفا به عهد و پیمان های ظاهری (شریعت/ زهد ظاهری) را داشت.

 

۲- از آن زمان که از چشمه عشق وضو ساختم( عاشق شدم)،

- چهار تکبیر گفتم(اشاره به چهار تکبیر  یا  الله و اکبر گقتن در نماز میت) دنیا و و تعلقات آنرا ترک کردم.

 

۳- می (شیفتگی حقیقت) را بمن بده تا بنوشم و بر اثر مستی راز قضا( اسرار و سرنوشت الهی) را برملا کنم،

و بگویم عاشق و مست بوی چه کسی هستم.

 

۴- در راه عشق و دشواریهای آنکمد استوار کوه، ناتوان تر از کمر مورچه است،

- ای مست باده عشق، با وجود ناتوانی از بخشایش الهی نا امید نباش.

 

۵- بجز چشمان مستانه معشوق( جلوه الهی/ ناظر  بینا)که از چشم بد دور باد،

- هیچکس زیر گنبد آبی ، جای خوب و خوش ننشسته است.

 

۶- جان انسان فدای دهن او باد که درباغ نظر( عالم شهود)،

آن خالق هستی و و چمن آرای جهان، هیچ غنچه ای به زیبایی سخن مظاهر زیبای این عالم بهم بسته نشد.

 

۷- حافظ (خطاب بخود): از برکت عشق تو به مقام سلیمانی( کنایه از قرار گرفتن همه عالم زیر نگین سلیمان) رسیدم،

- ولی در راستای وصل معشوق چیزی جز باد  در دست ندارم( بی نصیب و بی بهره ام).

 

 

بهنام در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۴۲ در پاسخ به علیرضا رضایی اقدم دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:

در پاسخ به علیرضا و چند تن از دیگر دوستان که یادآور شده آمد که بازرگانی به نظر می‌رسد که نکوهش شده، باید عرض کنم که اینطور نیست.

 

باب این متن اینطور آغاز شده که شخص ۴۰ خدمتکار داشته و کاروانی از ۱۵۰ شتر باری داشته است. چه آن موقع چه این زمان تصورش مشکل است که شخصی اینقدر مال داشته باشد و برنامه ریزی درازمدت نیز برای یک سفر دور دنیا داشته باشد آن هم فقط به قصد بازرگانی و مال اندوزی. 

 

قطره … در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۱۳ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

با سلام 

سپاس از تفسیر دلنشین و رسای شما ،سوالی ذهنم را درگیر کرده بود که در متن این حاشیه نگاری به پاسخ آن پی بردم ،انشالله خیرو برکت الهی نصیب شما شود.

غراب . در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵:

میلی چه در این شعر و چه در بسیاری از اشعار دیگرش ترکیب‌های بدیعی ساخته که مخاطب را مجذوب ذوق خود می‌کند.‌

بسیار بسیار زیباست 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

معنی ابیات

۱- خیال چهره زیبای تو( خداوند) همه جا با ماست/ هیچ وقت از ما جدا نیست،

نسیم بوی خوشی که از زلف تو( کنایه از تجلی صفات الهی) به نشام می رسد، جان بیدار و آگاه ما را مدد میدهد/ از نسیم جان بخش تو  حیات تازه ای می گیرد.

 

۲- برخلاف مدعیانی( یاوه گویان/ کسانی که طعم محبت را نچشیده اند و از روی نادانی منع عشق می کنند) که ما را از عشق ورزیدن باز میدارند،

- رخسار زیبای تو دلیل پسندیده و نیکویی برای عاشق شدن ماست/ جمال تو آنچنان زیباست که نمی توان آنرا دید و عاشق نشد.

 

۳- حافظ از قول چاه زنخدان( چاله چانه)/ کنایه از جمال الهی) معشوق می گوید: آنچنان زیبایم که

- هزار یوسف مصری  گرفتار جمال ما است،

 

۴- اگر دست گا به زلف تو( کنایه از مضهر حسن و جمال خداوند) نمی رسد( از وصال تو محروم هستیم)

- گناه از اقبال بد و و آشفته ماست و دست ما کوتاه است( وگرنه گیسوی تو دراز و در دسترس است)

 

۵- به دربان( پرده دار) خلوت سرای خاص بگو:،

- که حافظ را از درگاهت نرانند زیرا فلانی( حافظ) از مقیمان و گوشه نشینان درگاه ما است.

 

۶- اگر چه به ظاهر از نظر ما غایب است( و به دیدار ما نمی آید،

- ولی پیوسته یاد و خاطرش در دل آسوده ما جای دارد.

 

۷- اگر حافظ در طول سال ، یکبار در این خانه را بزند، درب را بروی او باز کنید،

- زیرا او سالهاست که مشتاق دیدار چهره همچون ماه ما است.

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

معنی ابیات

۱- وقتی سخن عارفان را می شنوی ، نگو که نادرست است،

- عزیز من ، اشتباه تو در این است که سخن شناس نیستی و در شناخت حقیقت به خطا رفته ای،

 

۲- به نعمت های این جهان و آن جهان اعتنایی ندارم،( رنگ تعلق نمی پذیرم)،

- شگفتا(احسنت) از این شور و آشوبی که در سر ما نهفته است.

 

۳- در وجود من آزرده دل و غم دیده ، نمی دانم که کیست!

- که حتی وقتی خاموش هستم ، او پیوسته در حال خروش و فریاد است!

( اصولا انسان هیچوقت ساکت نمی شود،  ذهن انسان حتی موقعی که خاموش است نیز سخن می گوید)

 

۴- راز دلم آشکار شد( دلم از حالت کوک و تنظیم خارج شد/زمزمه و آهنگ خود را از یاد برد)،

- مطرب( نوازنده و آوازه خوان/پیر که با انعکاس و  ارتعاش شادی بخش خود،  حرکات و سکنات سالک را تنظیم می کند) کجایی؟

- بیا آواز بخوان که از آهنگ و  آواز تو است که کار ما سامان می یابد.

 

۵- من هرگز به کار جهان توجهی نداشتم( به ضابطه های دنیا و آخرت اعتنایی ندارم و وابسته نیستم)،

- جمال و زیبایی تو بود که اینگونه دنیا را در برابر چشمم خوش و خوب جلوه داد و آراست!

 

۶- از فکر و خیال معشوق که در سر داشتم،، سبب بیخوابی ام در  سراسر شب شد.

- شبهای زیادی است که در اثر ننوشیدن می( عشق) خمار( خواب آلود) هستم. راه شرابخانه( مجلس انس عاشقان) کجاست؟

 

۷- از ریا کاری اهل صومعه( خانقاه= مکان عبادت صوفیان ، در تضاد با دیر مغان) چنان آزرده خاطرم و اشک خون ریختم که صومعه با خون دلم آلوده شد،

اگر مرا به دیر مغان( مکانی خلق شده توسط حافظ که عاری از ریا کاری است/ مجلس عارفان) ببرید و با باده( عشق) بشویید، حق با شماست.

 

۸- از آن جهت در محفل عاشقان و عارفان مرا گرامی می دارند،

- که آتش جاوید عشق در دلم روشن است.

 

۹- چه نغمه و آهنگی بود که آن مطرب عشق در پرده( هماهنگ/ موزون) می نواخت،

- که عمرم گذشت و هنوز آرزوی آن در دلم است.

 

۱۰- دیشب نغمه عشق تو در دلم طنین انداز شد،

- و هنوز انعکاس آن در فضای سینه ام باقیست.

 

۱
۷۲۲
۷۲۳
۷۲۴
۷۲۵
۷۲۶
۵۲۷۰