بهنام در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۴۲ در پاسخ به علیرضا رضایی اقدم دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:
در پاسخ به علیرضا و چند تن از دیگر دوستان که یادآور شده آمد که بازرگانی به نظر میرسد که نکوهش شده، باید عرض کنم که اینطور نیست.
باب این متن اینطور آغاز شده که شخص ۴۰ خدمتکار داشته و کاروانی از ۱۵۰ شتر باری داشته است. چه آن موقع چه این زمان تصورش مشکل است که شخصی اینقدر مال داشته باشد و برنامه ریزی درازمدت نیز برای یک سفر دور دنیا داشته باشد آن هم فقط به قصد بازرگانی و مال اندوزی.
قطره … در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۱۳ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
با سلام
سپاس از تفسیر دلنشین و رسای شما ،سوالی ذهنم را درگیر کرده بود که در متن این حاشیه نگاری به پاسخ آن پی بردم ،انشالله خیرو برکت الهی نصیب شما شود.
غراب . در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵:
میلی چه در این شعر و چه در بسیاری از اشعار دیگرش ترکیبهای بدیعی ساخته که مخاطب را مجذوب ذوق خود میکند.
بسیار بسیار زیباست
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:
معنی ابیات
۱- خیال چهره زیبای تو( خداوند) همه جا با ماست/ هیچ وقت از ما جدا نیست،
نسیم بوی خوشی که از زلف تو( کنایه از تجلی صفات الهی) به نشام می رسد، جان بیدار و آگاه ما را مدد میدهد/ از نسیم جان بخش تو حیات تازه ای می گیرد.
۲- برخلاف مدعیانی( یاوه گویان/ کسانی که طعم محبت را نچشیده اند و از روی نادانی منع عشق می کنند) که ما را از عشق ورزیدن باز میدارند،
- رخسار زیبای تو دلیل پسندیده و نیکویی برای عاشق شدن ماست/ جمال تو آنچنان زیباست که نمی توان آنرا دید و عاشق نشد.
۳- حافظ از قول چاه زنخدان( چاله چانه)/ کنایه از جمال الهی) معشوق می گوید: آنچنان زیبایم که
- هزار یوسف مصری گرفتار جمال ما است،
۴- اگر دست گا به زلف تو( کنایه از مضهر حسن و جمال خداوند) نمی رسد( از وصال تو محروم هستیم)
- گناه از اقبال بد و و آشفته ماست و دست ما کوتاه است( وگرنه گیسوی تو دراز و در دسترس است)
۵- به دربان( پرده دار) خلوت سرای خاص بگو:،
- که حافظ را از درگاهت نرانند زیرا فلانی( حافظ) از مقیمان و گوشه نشینان درگاه ما است.
۶- اگر چه به ظاهر از نظر ما غایب است( و به دیدار ما نمی آید،
- ولی پیوسته یاد و خاطرش در دل آسوده ما جای دارد.
۷- اگر حافظ در طول سال ، یکبار در این خانه را بزند، درب را بروی او باز کنید،
- زیرا او سالهاست که مشتاق دیدار چهره همچون ماه ما است.
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:
معنی ابیات
۱- وقتی سخن عارفان را می شنوی ، نگو که نادرست است،
- عزیز من ، اشتباه تو در این است که سخن شناس نیستی و در شناخت حقیقت به خطا رفته ای،
۲- به نعمت های این جهان و آن جهان اعتنایی ندارم،( رنگ تعلق نمی پذیرم)،
- شگفتا(احسنت) از این شور و آشوبی که در سر ما نهفته است.
۳- در وجود من آزرده دل و غم دیده ، نمی دانم که کیست!
- که حتی وقتی خاموش هستم ، او پیوسته در حال خروش و فریاد است!
( اصولا انسان هیچوقت ساکت نمی شود، ذهن انسان حتی موقعی که خاموش است نیز سخن می گوید)
۴- راز دلم آشکار شد( دلم از حالت کوک و تنظیم خارج شد/زمزمه و آهنگ خود را از یاد برد)،
- مطرب( نوازنده و آوازه خوان/پیر که با انعکاس و ارتعاش شادی بخش خود، حرکات و سکنات سالک را تنظیم می کند) کجایی؟
- بیا آواز بخوان که از آهنگ و آواز تو است که کار ما سامان می یابد.
۵- من هرگز به کار جهان توجهی نداشتم( به ضابطه های دنیا و آخرت اعتنایی ندارم و وابسته نیستم)،
- جمال و زیبایی تو بود که اینگونه دنیا را در برابر چشمم خوش و خوب جلوه داد و آراست!
۶- از فکر و خیال معشوق که در سر داشتم،، سبب بیخوابی ام در سراسر شب شد.
- شبهای زیادی است که در اثر ننوشیدن می( عشق) خمار( خواب آلود) هستم. راه شرابخانه( مجلس انس عاشقان) کجاست؟
۷- از ریا کاری اهل صومعه( خانقاه= مکان عبادت صوفیان ، در تضاد با دیر مغان) چنان آزرده خاطرم و اشک خون ریختم که صومعه با خون دلم آلوده شد،
اگر مرا به دیر مغان( مکانی خلق شده توسط حافظ که عاری از ریا کاری است/ مجلس عارفان) ببرید و با باده( عشق) بشویید، حق با شماست.
۸- از آن جهت در محفل عاشقان و عارفان مرا گرامی می دارند،
- که آتش جاوید عشق در دلم روشن است.
۹- چه نغمه و آهنگی بود که آن مطرب عشق در پرده( هماهنگ/ موزون) می نواخت،
- که عمرم گذشت و هنوز آرزوی آن در دلم است.
۱۰- دیشب نغمه عشق تو در دلم طنین انداز شد،
- و هنوز انعکاس آن در فضای سینه ام باقیست.
سید حسین اخوان بهابادی در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۷:۲۲ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
معمولاً ایام جوانی است که انسان در فکر جنس مخالف و عشق و سوز گداز است حافظی که از روزگار جوانی خود یاد می کند و می پندارد آن را در راه اشتباه صرف کرده و به خود نهیب می زند که در راه پیری چگونه زندگی را رقم می زنی چگونه است که ما بیت هایی مانند ابیات نخستین را مادی و هوس آلود در نظر بگیریم هرچند که هر کس به باور خود می تواند از آن برداشتی داشته باشد که این خاصیت شعر حافظ است اما این که شاعر را اهل شراب و مستی و شب نشینی آنچنانی بدانیم در حق حضرت حافظ جفا کردیم چراکه حافظ عاشقی است که با عشق های زمینی فاصله بسیار دارد عشق او آنچنان است که نمی تواند آرام بنشیند و حرف نزند سوزی در دل دارد که آن سوز با شعرهای دل نشین ابراز می شود دلدادگی به محبوب را در قالب استعاره و تشبیه و سایر آرایه های ادبی به نمایش میگذارد گویی خود را با یک جوان عاشق زیبا رویی مقایسه می کند یا خود را در قامت او می بیند که اشتراکاتی بین آنها وجود دارد در ضمن هرگز عشق های مادی نمی تواند چنان پرشور و پابرجا ادامه یابد چنانکه عاشق پس از رسیدن به عشق معمولاً حرارت را کاسته می بیند یا به نحوی می توان گفت که آن عشق متعادل میشود و گاها همین عشق های پرسوز به نفرت، طلاق و جدایی کشیده میشود لذا به نظر، در حق حضرت حافظ جفاست که به قطعیت هرچیزی را به او نسبت دهیم و بگوییم حافظ فلان بوده است و بهمان و نیز خاصیت شعر این است که شاعر به کنایه سخن گوید، ایهام را به شعر خود اضافه کند و انساننگاری و جناس را چاشنی شعرش کند تا بدین سان شعر زیبا شود و مورد پسند واقع گردد لذا این گونه شعر روش است نه آن است که شاعر حتما چنین است و چنان است.
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱:
معنی ابیات
۱- دل و دینم در راه عشق فنا شد( کارم به دیوانگی کشید) و معشوق سرزنش کزد و گفت:
- از من دور شو که دیگر سلامت و عافیت ار تو رفته است.
۲- آیا از کسی شنیده ای که در بزم دنیا، لحظه ای خوش باشد و به عیش بپردازد،
و در پایان با پشیمانی این مجلس را ترک نکند!؟
۴- اگر شمع با شعله خود خندید و لاف برایری با لب خندان معشق را زد،
تاوان این یاوه گویی را تا صبح داد( در محفل عاشقان تو ایستاد) و سوخت.
۴- نسیم بهاری ، وقتی بر چهره و قامت رعنای یار را دید،
آغوش گل و سرو را در چمن رها کزد و بسوی معشوق شتافت.
۵- مستانه از عشق جلوه گری کردی و خلوتیان ملکوت( کنایه از فرشتگان که خود سنبل زیبایی و جمال هستند) ،
- برای تماشای تو قیامت بپا کزدند.
۶- در برابر رفتار دلپذیر تو، از روی خجالت،
- سرو خرامان و مغرور که به قد رعنای خود می نازید ، از حرکت ایستاد.
۷- حافظ این خرقه ( لباس ریا) را از تن بیرون کن، که جان سالم بدر ببری،
- که آتش از خرقه سالوس( لباس ریا کاری) و کرامات دروغین آنها برخاسته است.
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
معنی ابیات
۱- سینه از آتش سوزنده دل و از غم دوری یار( محبوب ازلی) سوخت،
- آتشی که در خانه( سینه) یود ، کاشانه( هست و نیست) مرا سوزاند.
۲- جسم من بدلیل فراق از یار شعلور شد و سوخت،
- و دل من از آتش محبت دلبر سوخت.
۳- دلسوزی شمع را ببین که دیشب ، از شدت حرارت اشکم،
- از سر مهر ، همانند پروانه دلش به حالم سوخت
۴-آن کسی که خانه دلم را به آتش کسید، غریبه نیست ، آشنا( محبوب ازلی) است،
- وقتی کاملا در آتش دوست سوختم، دل بیگانگان بر حال من سوخت.
۵- عشق، لباس زهد(عبادت از روی ترس و ریا) مرا به فنا داد،
- عقل و خرد مرا ، میخانه( باطن عارف/ سیر و سلوک) به فنا داد.
۶- برای ترک عشق توبه کردم و دلم را مانند پیاله شکستم،
جگرم بدون عشق و سیر و سلوک عرفانی مثل لاله داغدار شد.
۷- دعوا را کم کن و پیش من بازگرد که از مردم چشم( مردمک چشم/ از راه دیدن و آزمودن)،
- لباس ریا را از تن در آوردم و بشکرانه سوزاندم.
۸- (حافظ خطاب بخود ): این حرفها را تمام کن( بی وفایی یار را از یاد بیر) و لحظه ای از جام عشق بنوش،
- که شب را بیدار ماندی و شمع به بیهودگی سوخت!
ن م در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹:
احتمالا این مصرع «ما آدمی نیم، از ایراک آدمی» به شکل «ما آدمی نِییم، ازیرا که آدمی» درستتر باشد.
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:
حافظ چنانکه قبلا ملایکه را در حال در دق الباب درب میخانه دیده اینبار معشوق را در عالم مکاشفه چنین بیان می کند
او برخلاف زاهد و واعظ که سعی دارد با تشان دادن چهره خشم و غضب خداوند ، آتش دوزخ ، رعب و وحشت را در دلهای مردم بیندازد ، با طبع شاعرانه و تمثیل وار آنچنان عاشقانه او بیان می کند که براحتی نزد انسان می آید و سر در گوش او می گذارد و نجوا می کند.
معنی ابیات
۱- او با گیسوان پریشان( کنایه از بدون تشریفات) و عرق کرده ( کنایه از هیجان داشتن) و خندان لب(کنایه از روی گشاده) و مست( عاشقانه )
- و پیرهن چاک ( کنایه از بدون پنهان کاری ) و غزل خوان (عاشقانه) و صراحی در دست ( کنایه از بخشنده و پذیرنده) می بیند که به دیدارش آمده است.
۲- با چشمان ستیزه جو و لبانش که حاوی افسوس او بود،
- نیمه شب به بالین او( حافظ ) میآید و می نشیند.
۳- سر گوش حافظ می گذارد و و به آواز غم انگیز به او عتاب می کند
- و میگوید: ای عاشق دیرینه که ادعای عشق می کنی، خواب هستی؟!
۴- عاشقی که شب هنگام ، باده شبگیر( باده ای که شب ، غفلت و نادانی را می گیرد و حاصلش نور و روشنایی است) نصیبش شود
- اگر تمام دل را به او نسپارد و با تمام جان ننوشد، حقیقتا کافر عشق است و از عشق چیزی نمی داند.
( وقتی عاشقی با نفحات الهی که جانش را از محبت حق سیراب می کند، روبرو می شود، به چیز دیگری نظر بیاندازد، از عشق چیزی نمی داند و ادعای عاشقی دارد.)
۵- ای زاهد، اینقدر بر درد کشان عشق ( شراب خوران کم بضاعت که به بهای اندک از ته خمره شراب مینوشند ولی مستی آن بیشتر است/کنایه از عارفان صاحبدل) را سرزنش نکن( گناه آنان چیست؟)
- این عشق هدیه ای است که از روز ازل( روز نخست خلقت ) از خالق گرفته ایم.
۶- آنچه خالق ما در روز ازل در پیمانه( دل/ جان/ وجود) ما ریخت نوشیدیم،
- چه از شراب طهور( پاکیزه) بهشتی باشد ، یا باده مست( شراب مست کننده عشق) ، به آن راضی هستیم.
۷- وقتی درخشش شراب در جام( شفاف ترین تجلیات قلب) و زلف پیچ و تابدار یار( تجلی زیبایی و جمال انوار الهی) ظهور کند،
- توبه های بسیاری همچون توبه حافظ را ( که در قالب ظاهری دین و زهد از ریا و قالب عبادات صرف نمانده و به عشق به خدا روی آورده) شکست و اساس آنرا بر باد داد.
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۴ در پاسخ به Gholam Balouch دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۱ - حکایتِ لقمانِ حکیم:
سلام
خیر
هیکلش کاری و زمخت بوده و نازک نارنجی نبوده, یعنی شبیه کارگرها میداده تا حکما! برای همین لقمان رو به کار بنایی واداشته است!
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲۰ - حکایت در معنی احتمال از دشمن از بهر دوست:
درود و آفرین
یک دوستی داشتم, به من گفت هر که تو را آزرد, نگاه کن تویِ چشماش و بگو خدا عاشقت کند! من زدم زیر خنده ولی بعدا فهمیدم چه حرف عمیقی بود ولی خوب خیلی دیر شده بود! الان این شعر سعدی من رو یادِ این حرف انداخت:
دلم خانه یِ مهرِ یار است و بس
از آن می نگنجد در او کینِ کس
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:
معنی ابیات
۱- آن قوسی که ابروی جسور تو مثل کمان بخود گرفته است،
دلالت بر نشانه روی به جان من ناتوان دارد.
( ابروی زیبایت به قصد جان من ناتوان همچون کمان خم شد.
۲- پیش از آنکه دو جهان خلق شود، عشق وجود داشت،
طرح عشق چیزی نیست که مربوط به زمان کنونی باشد.
۳- در برابر یک ناز و غمزه گل نرگس ، به قصد جلوه گری
چشمان زیبای ( مملو از عشق) تو صد برابر آشوب در جهان براه انداخت( جلوه گری ذات حق صد برابر از زیبایی گل نرگس سبب آفرینش میشود).
۴- (محبوب من) مگر تو شراب خورده( عاشقانه) و عرق کرده ( با ذوق و شوق) به چمن رفتی،
که رنگ گل ارغوان مثل تو سرخ شده است.
(قرمزی و قطرات روی گل ارغوان از عشق آتشین تو سرچشمه می گیرد)
۵- دیشب، هنگام عبور از چمن، از خود بیخود شدم،
چون با دیدن غنچه گمان کردم که دهان تو است.
۶- وفتی گل بنفشه با عشوه گری زلف خود را پیچ و تاب می داد،
نسیم صبحگاهی بویی از تو را آورد و گل بنفشه را از رونق انداخت.
۷- وقتی گل یاسمن را به رنگ و روی تو تشبیه کردم،
یاسمن از شرمندگی با غبار نسیم صبا، دهان خود را بست.
۸- پیش از این من( در دوران زهد و پرهیزکاری) با می( عشق الهی) و مطرب( نغمه شادی بخش ) سرو کاری نداشتم،
هوای وصال مغبچه بود که مرا با عشق و شادی آشنا کرد.
مغبچه=در معنی پسرک زیبا رویی است که در میکده خدمت می کند و حافظ آنرا بعنوان نماد ساقی بکار برده /مترادف ساقی/ ذات الهی/ پیر در عرفان)
۹- اکنون خرقه( لباس درویشان/ نماد ریا) را با شراب می(عشق آتشین) تطهیر می کنم.
- بهره و سرنوشت ازلی را نمی توان تغییر داد.
۱۰- شاید گشایش کار حافظ بیخود شدن در عشق و شادی بوده،
که دست سرنوشت ازلی او را به می مغان (مکان عشاق)کشانید.
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
معنی ابیات
۱- گفتم: ای پادشاه خوبرویان( خداوندا) بر من بیگانه( گم کرده راه) رحم کن،
- گفت هر کس بدنبال دل(تمنا، وسوسه و خواهش دل) خود برود؛یقینا سرگردان خواهد شد.
۲- گفتم لحظه ای درنگ کن( توجه نیاز می کند)،
- گفت : آنکه در ناز زیسته، غم غریبان را تحمل نکند(خداوند در شکوه مطلق است و بی نیاز از توجه است)
۳- آنکه بر پوست سنجاب شاهانه خوابیده، چه غمی دارد،
- که غریب بر بستری از خار و بالشی از سنگ خارا سر بگذارد.
( کنایه از بی نیازی مطلق خداوند )
۴- ای که زنجیر لطف تو ، عاشقان زیادی را اسیر خود نموده است،
- با وجود اینکه تو در اوج شکوه به آنان توجه نمی کنی، آنان از خال سیاه بر صورت زیبایت( حال خوش) بهره مندند.
۵- انعکاس شراب قرمز بر گونه چون ماه تو ،
مانند گل ارغوان( قرمز) بر روی گل نسرین( سفید) شگفت آور است.
( خوش بودن به وجود تو کافیست، حتی اگر در کمال بی نیازی به ما توجهی نکنی.ما به تصویر ذهنی از تو دلخوشیم).
۶- آن موی نو رسته در گرد صورتت، حالت شگفت انگیز و غریبی دارد،
- گر چه در نمایشگاه( نگارستان) نقاشی صورتت، وجود خط سیاه چیز غریبی نیست.
( میان غربت خود و موی نو رسته صورت معشوق وجه اشتراک میابد)
۷- گفتم : ای که طره( قسمتی از مو که یر پیشانی می ریزد) سیاه تو مانند شام غریبان سیاه است،
( در قدیم کسانی که در دیار غربت سرگردان بودند، معمولا بعلت نداشتن چراغ، شمع و ... شبهای غم انگیز و تاریکی داشتند)
- از ناله سحرگاهان این غریب و سرگردان حذر کن!
( به حال عاشقان غریب بی توجهی نکن، شدت شوق را با تهدید به تاثیر آه غریب و با ابراز نیاز بیشتر نشان می دهد)
۸- گفت: حافظ، آنهایی که با ما آشنا هستند( به دیدار غیر ممکن با خدا نمی اندیشند) و درحیرت (سرگردانی) به مراد ( حال خوش) می رسند،
* بابا طاهر در مورد حیرت میگوید : مادامی که سالک به دریای علم کلی وصل نشده، می پندارد علم و معرفتی دارد، ولی هنگامیکه به دریای ژرف علم کلی وارد شد ، علم جزیی او خودبخود از بین می رود و حالت حیرت به او دست میدهد
پیمان فیلسوف در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح امام علی بن موسی الرضا (ع):
بسیار عالی!
ممنون از گنجور...
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
معنی ابیات
۱- صبح می دمد و ابر سایبان زده است،
ای یاران باده صبحگاهی بیاورید، باده صبحگاهی بیاورید.
(صبح حضور در حال پدیدار شدن است و ما را به بزمی آراسته دعوت می کند.دوستان بیایید تاریکی و جهالت را با عشق صبحگاهی از دل بزدایید و روز خود را با شادمانی آغاز کنید)
۲- (آرایشگر طبیعت در حال آماده سازی شادمانی است)قطرات شبنم روی گلبرگ لاله نشست( و لطافت را صد چندان کرده)
ای یاران باده بیاورید! باده بیاورید،( ای دوستان پیوسته از باده عشق بنوشید و شادمانی کنید).
۳- نسیم بهشتی از سوی چمن ( کنایه از بهشت) می وزد،
غفلت نکنید، پیوسته، پیوسته، می ناب( عشق خالص، شادمانی) بنوشید.
۴- گل سرخ در چمن بر تخت سبز نشسته است،
شراب آتشین سرخ فام را دریاب
( ببین گل سرخ به زیبایی مانند سلطان با غرور بر تخت سبز چمن تکیه زده ، تو هم دست بکار شو و به عیش و شادی بپرداز)
۵- بار دیگر در میخانه ها(مکان عرضه عشق/ محفل عشاق) را بستند،
ای خداوند گشاینده درها( تو گشایشگری)آن را بگشا ی!
( کرمی کن تا دوباره گشوده گردد)
۶- لب و دندانت آنقدر با نمک است،
که بر جان و سینه های عاشقان حق نمک دارد
( سینه و جان عاشقان از حسرت لب و دندان با نمک تو کباب شده اند)
۷- در چنین موسمی( که سایه ابر، به تخت نشستن گل، چکیدن شبنم از لاله، وزیدن نسیم بهشتی صاحبدلان را به عیش و شادی دعوت میکند) جای شگفتی است!
که به چه منظوری اینچنین با شتاب در میکده ها را می بندند.( آنها شادی مردم را بر نمی تابند)
۸- تو هم( اگر میخواهی شادمان زندگی کنی و از نعمت های خداوند بهره ببری) مانند حافظ به روی( به یاد/ به عشق / به سلامتی) ساقی گلچهره و پری اندام( کنایه از خدا و صفات او) شراب خاص شادی و عشق را بنوش.
-
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
معنی ابیات
۱- ای آنکه ماه، زیبایی و فروغ خود را ، از روی درخشان و چاه زنخدان( حفره روی چانه / کنایه از زیبایی) تو می گیرد.
( روی یار به خورسید تشبیه شده که ماه نور خود را از آن می گیرد)
۲- جان به لب آمده و مقصد دیدار تو را دارد،
فرمان شما چیست؟ به جسم برگردد یا از تن بیرون بیاید.
( اشاره به سوره عنکبوت آیه ۵: کسی که امید میدارد ملاقات خدا را، پس بدرستی که وقت مقدر می رسد.اوست شنوای دانا)
حافظ نیز سوال می کند ،آیا آن موعد رسیده یا خیر؟
۳- هیچکس در دوران( اوج دلفریبی)چشم نرگس(گل نرگس/ چشم ناظر و حقیقت بین) تو از پرهیزکاری تو بهره ای نبرد،
- چه بهتر که کسی در برابر چشمان شما ادعای نجابت و پرهیزکاری نکند.
۴- اقبال خواب آلود ما، بعد از اینکه آبی که از سرچشمه طراوت و زیبایی روی شما به چهره خود زد، بیدار خواهد شد.
۵- همراه پیک صبا ( کنایه از پیک عاشقان) گل دسته ای از رخت( گلستان اسما و صفت الهی) خود را بفرست،
باشد که بویی از آن عطر دل انگیز خاک بوستان شما را بشنویم.
۶- ای ساقیان بزم جمشید روزگار( پیر/ انسان کامل که واسطه فیض الهی هستند)، عمرتان دراز و طولانی باد و دنیا به کامتان،
- اگر چه جام شراب ما در دوران ( روزگار/ گردش پیمانه) شما پر نشد.
۷- دل بیقراری می کند، دلدار را خبر کنید،
- ای دوستان شما را سوگند می دهم، هم به جان خودم و هم به جان شما که کاری کنید.
۸- خدایا مقصود ما کی برآورده می شود، که خاطر آسوده ما با زلف پریشان شما هماهنگ شود.
۹- وقتی از کنار ما عبور می کنی، دامن خود را از خاک و خون دور نگهدار،
- زیرا در این راه کشته های زیادی قربانی شما هستند.
۱۰- حافظ دعایی می کند، آمین بگو( یعنی اجابت کن)!
- که گفتاری شیرین تر از لب شکر افشان شما نصیب ما گردد.
۱۱- ای باد صبا( پیک) از قول ما به مردمان شهر یزد(یزد= ایزد و خدا) بگو: سر نمک نشناسان، گوی چوگان شما باد
محسن جهان در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳:
شیخ و عارف شهیر عهد صفوی در این رباعی نغز طریق عروج یافتن منزلت انسان را بازگو میکند:
تا از این وجود مادی و تمام اجزا آن دست برنداری، بطور حتم مسیر تعالی و هست شدن به وجود الله برایت باز نخواهد شد. و این مقام و منزلت برای افراد دون مایه و دنیاپرست تعلق نخواهد داشت.
همانگونه که شمع با سوختن و محو شدن روشنایی و نور از خود باقی میگذارد، توی انسان نیز در غیر اینصورت سررشته صراط هدایت و عاقبت بخیری را نخواهی یافت.
حمیدرضا در ۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۱۴ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۶ در پاسخ به طاهری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:
احتمالاً نسخه مورد استناد جنابعالی تغییراتی نسبت به نسخه اصیل فروغی داشته (از این چاپهای «به همت فلانی بر اساس تصحیح فروغی» باید باشد)، چرا که تصویر چاپ فروغی زیر غزل (با برچسب «منبع کاغذی گنجور») قابل مشاهده است و در هیچ یک از مواردی که اشاره کردید اختلافی با متن گنجور ندارد.
رضا تبار در ۱ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴: