گنجور

حاشیه‌ها

حمیدرضا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸:

کاش کآن روز که در پای تو شد ...

از متن سخنرانی «قلهٔ قاف عرفان و شاعرانگی» از استاد محمدعلی موحد، منتشر شده در مجلهٔ بخارا شمارهٔ ۱۲۷ مهر-آبان ۱۳۹۷:

«... به روایت سپهسالار که شاهد عینی مراسم تشییع و دفن مولانا بود و می‌گوید در آن مراسم شعر سعدی را می‌خواندند: کاش آن روز که در پای تو شد خار اجل - دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر، تا در این روز جهان بی تو ندیدی چشمم، این منم بر سر خاک تو که خاکم بر سر ...»

همایون در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹۷:

همایون این غزل میخوان حدیث جام جم میدان

ز زیبایی همه آیینه ها اشکست اندیشه

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

معنی ابیات

 

۱- دل با دیدن زلف تو( در عرفان کنایه از کثرات عالم، که از یک سو باعث حجاب حق میگردد و اگر مستقل دیده شود آیات الهی و تجلی ربانی است) گرفتار خویشتن است( هنوز از خود خارج نشده تا به نور وحدت برسد)،

- ( حال که چنین است در مسیر چاره کار) با غمزه ( به جفا/ با حرکت دلبرانه) خود  جان ( جان من ذهنی / نفس درونی سرکش)مرا به قتل یرسان که سزاوار کشتن است.

( خداوند با قضای الهی از طریق علل و اسباب و حوادث شرایطی را برای انسان ایجاد می کند تا صفات ناپسند و دلبستگیهای نفس  را از دل بیرون کند یا اصطلاحا بکشد )

 

۲- اگر برایت امکان دارد آرزویم را برآورده کنی ،

- دست بکار شوکه این کار خیر بجا و درست است.

 

۳- سوگند به جان تو، ای محبوب شیرین دهان،

من مثل شمعی، در دل تیره شب در سوز و گدازم و تنها آرزویم نابودی خویشتن است( کشتن  نفس درونی/ رها شدن از بند دلبستگیهای کاذب ) .

 

۴- ای بلبل( حافظ) هنگامی که دل به عشق دادی بتو گفتم،

- اینکار را نکن( عاشق نشو) زیرا آن گل خندان( خداوند) از محبت و توجه ما بی نیاز است.( عشق او فطری است و در دل و ذات انسانها است).

 

۵- گل بخودی خود دارای عطر و زیبایی است و نیازی به مشک چین یا چگل( شهر و سرزمینی در جنوب قرقیزستان که به زیبایی مشهور هستند) ندارند،

هنگامی که بند قبای غنچه ( گلبرگهایش) باز میشود و گل میشکفد، عطر و بوی آن منتشر می گردد( عطر و بو و هر چه که دارد از خود دارد/ محتاج کسی نیست)

 

۶- ( ای دل) جهت رفع نیاز خود از ارباب بی مروت دهر( مردم دنیا دار بی انصاف) توقع نداشته باش( که به احساسات تو پاسخ دهند)،

- آن گنج عافیت( سلامتی و تندرستی) که تو بدنبالش هستی ، در درون خود تو است.

 

۷- حافظ میگوید: در شرط عشق سوختم،

- ولی هنوز بر سر عهد و پیمان خود ایستاده ام.

Mokoshle در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۵۵ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷:

خانم زندی زحمت میکشید که شروع کردید به گذاشتن معانی ابیات در چند ماه اخیر

ولی کسی که دوستدار ادبیات خودش باید بره دنبال معنی و تفسیر همه چی که اماده نمیشه به طرف داد

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

حافظ نحوه ای از زندگی را که در آن انسانها براحتی از تنگناهای زندگی دنیایی آزاد خواهند شد را بیان می دارد و آن پیروی از نوعی زندگی درویش گونه است.(درویش: فقیر / رهرو/ سالک/ صوفی/گوشه نشین/زاهد / عارف).

معنی ابیات

 

۱- خلوت( تنهایی اختیار کردن به منظور پالایش جسم و روح،رها شدن از بند دلبستگیهای نفس درونی، به منظور تجلی یا ظهور پرتو نور الهی) درویشان همان باغ بهشت برین است،

- خدمت به چنین افرادی سبب بزرگی و جلال می شود.

 

۲- گوشه نشینی مانند گنجی است که طلسم عجیبی دارد( هر کسی نمی تواند از عهده اینکار برآید که روزها به ذکر گفتن بنشیند. این شبیه یک طلسم ترسناک است)،

- این طلسم تنها با روح لطیف و مهربان عزلت گزین می تواند باطل شود.

 

۳- کاخهای بهشت که آنهمه توصیف آن شده و ملایکه ای  بنام رضوان را به دربانی آن گماشته اند،

- تنها چشم اندازی از باغ تفریحی و خرسندی درویش است( آنها در کنج عزلت بسیار خرسند هستند و بهشتی خیال انگیز دارند)

 

۴- هم صحبتی با درویشان پاکدل مثل علم کیمیا است( علمی است که در قدیم بدنبال آن بودند تا فلزات بی ارزش را  با آن به طلا تبدیل کنند)که دل سیاه آدمی را با طراوت و لطیف می کند.

 

۵- خورشید ( که با غرور و تکبر) در پهنه آسمان می تابد، تنها جایی که غرورش را کنار می گذارد،

- در برابر بزرگی و عظمت درویشان است.( خورشید در برابر آنان کلاه غرور از سر بر می دارد)

 

۶- ( همه دولتها نا پایدار هستند)تنها دولتی که نگرانی از بابت زوال ندارد،

- بدون تعارف و صادقانه بگویم که همین دولت درویشان است.

 

۷- اگر پادشاهان به جایگاهی می رسند که قبله حاجات مردم می گردند،

- دلیلش بندگی پادشاهان در محضر درویشان است.

 

۸- پادشاهان ( که همه آرزو هایشان  در دنیا برآورده شده)و تنها آرزویشان دیدن و مشاهده خداوند است،

-  می توانند مظهر آن را در چهره درویشان ببینند. (چهره آنان تجلی گاه فروغ و چهره خداست)

 

۹- از این سو تا آنسوی جهان، همه لشکریان ظلم گسترده شده است و به ستمگری مشغولند( اما آنان پیروز میدان نیستند)،

- ولی آنهایی که از روز نخست تا پایان جهان ،پیروز میدان هستند و شکست نمی خورند همین درویشان هستند.

 

۱۰- ای توانگری که به مال و منال خود مغروی! اینقدر به خودت مغرور نباش!

- زیرا سرو زر( سرو درخشان زندگی) تنها در زیر اراده و عزم  والای درویشان است.

 

۱۱- شاید داستان گنج قارون را شنیده باشی که به فرمان خدا در زمین فرو رفت و هنوز که هنوز است فرو می رود! ( عبرت همه زمانها است)

- آن هم در اثر غیرت( قهر) و خشم درویشان است.

 

( قارون پسر عموی موسی پیامبر بود که ثروتی بی حصر داشت.او موسی( ع) را آزار و اذیت فراوان می کرد. سرانجام غرور او باعث شد تا به زنی خوش سیما و فاحشه بگوید: بتو صد هزار درهم می دهم تا در ملاء عام بگویی که موسی با من زنا کرده است. زن پذیرفت ولی در روز سخنرانی و موعظه موسی از تصمیم خود منصرف شد و قضایا را افشا کرد .در این هنگام دل پر درد و رنج موسی شکست و آزرده شد و قارون را نفرین کردو گفت: ای زمین قارون را بگیر و در کام خود فرو بر ! زمین به امر الهی دهان باز کرد و قارون و اموالش را در خود فرو برد

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

حافظ در این ابیات زیر ، معرفتی را که از عشق حاصل میشود با معرفتی را که از عقل حاصل میشود مقایسه می کند.

 

معنی ابیات

 

۱- صوفی( پیرو تصوف/ کسی که یدنیال تزکیه روح است تا به حقیقت زندگانی دست یابد ولی با تکیه یر عقل مصلحت اندیش  به پیش میرود.صوفیان بیشتر خود را با خرقه پوشی و فریب مردم میآرایند تا باطن خود را.) سر انجام فهمید که تنها طریق درخشش می( عشق و محبت ، نه شراب انگوری که شراب انگور درخشش ندارد و با خوردن آن نمی توان به راز های نهانی هر چیزی آگاهی یافت) میتواند جوهر، ذات و گوهر هر چیزی را دریابد و حقایق برای او کشف میشود.

 

۲- قدر مجموعه گل( خداوند) را تنها مرغ سحر( کسی که با محبوب خود سحرگهان سخن و راز و نیاز می کند) می داند،

- آن راز چیزی نیست که هر کس با خواندن چند صفحه به آن برسد.

 

۳- ( خدایا) دنیا و آخرت را ( با همه خوبی هایشان) به دل کار افتاده( دلی که راههای زیادی طی کرده و تجربه آموخته) عرضه کردم،

- بجز عشق تو همه را هیچ و ناپایدار دانست.

 

۴- با توجه به آنچه گفتم، از اندیشه مردم( به جهت گرفتاری در روزمرگی ها و نادانی هایشان که اهل فهم نیستند)می ترسم( نه چیز دیگر)،

- لذا در نظر محتسب( مامور حکومتی منکرات که متوقف در علوم رسمی دینی است) نیز گناهکار بحساب می آیم و او متوجه عیش پنهانی من شده است( بنابراین دیگر نیازی به پنهان کاری نیست).

 

۵- دلبر( خداوند) نگرانی ما را نسبت به گرفتاری مردم میدانست ، ولی صلاح و مصلحت وقت ندید که ما را از گرفتاری مردم برهاند.

 

۶- کسی که قدر *باد یمانی( نفس روحانی) را بداند و با آن دید به عالم توجه کند به قدرتی دست می یابد که میتواند  سنگ و گل بی ارزش را به به عقیق( سنگ قیمتی به رنگ زرد، صورتی، جگری و سرخ) و لعل( یاقوت سرخ) تبدیل کند

( حافظ اغراق گونه می خواسته بگوید: هرکسی اینگونه باشد صاحب کرامات می شود و می تواند حقایق جهان را حس کند)

 

* باد یمانی : بادی است که از جانب یمن می وزد./ در عرفان به معنی نفس روحانی است. گویند اویس قرنی نا دیده و از راه دور به پیامبر اسلام ایمان آورد.یکبار برای دیدن پیامبر به مدینه آمد ولی موفق به دین او نشد.پیامبر پس از شنیدن این موضوع گفت:از سوی یمن بوی بهشت می آید .پیام مرا به او برسانید و بگویید منهم مشتاق دیدارش هستم.

 

۷- ای کسی که در محدوده مفاهیم عقلی با حقایق روبرو می شوی و می خواهی از منظر عقل، عشق را بیاموزی،

-من تردید دارم که در مقام عشق این موضوع محقق شود.

 

۸- هر کسی باد خزان( منیت های ذهن) را دیده باشد که چگونه باغ و گل( فضای گشوده شده دل) را از رونق می اندازد،

- چرا شراب عشق و محبت را ننوشیم( شوق  دیدار و  وصال الهی را یک لحظه فرو گذار نکن).

 

۹- حافظ این اشعار ارزشمند را که به مدد طبع خود سروده،

- در آثر آموزش در محضر* آصف ثانی بوده است( وگرنه اشعارم اینگونه نغز نبود)

 

* آصف اول وزیر قدرتمند سلیمان نبی  و آصف دوم کنایه از خواجه قوام الدین حسن معروف به حاجی قوام، وزیر دانش پرور قرن هشتم هجری( وزیر شاه ابو لسحاق اینجو در فارس) است .وی در اشاعه کارهای خیر در زمان خویش شهره خاص و عام بود.حافظ با وی دوستی و رفت و آمد داشت .

Mahmood Shams در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳:

با سلام و احترام 

دوستان گنجوری بیت ششم دست طلب باید درست باشه با توجه به بیت اول که طلب آمده ،  بنظرم طلب بهتره تا طمع چون بیشتر ، مردم  قرض و طلب می کنند گاهی طلب مالی و گاهی طلب محبت ، افرادی که نسخه های قدیمی و چاپی دارند لطفا بررسی کنند 

Hadi Golestani در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

آقا  رضای گل مرسیییییی

عباس بایندر در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۴:

کت گفته کاند مشغله ،یار خران عنگ شویعنی هنگامی که مشغول ذکر خدایی از دل با خدا باش از بیرون همراه نره خران(انسان های  نرهخر صفت)باش یعنی صبر کن بر حال آنان از درون با خایت باشاز درون شو آشنا  وز برون بیگانه وشاینچنین زیبا روش  کم بود اندر جهان

 

 

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - در مدح سلطان محمود و ذکر مراجعت او از رزم و فتح قلعه هزار اسب:

به هزار اسپ فزون از دو هزار اسپ گرفت
همه را تر شده از خون خداوندان تنگ
 چه میکند این   فرخی

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۱ در پاسخ به nabavar دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۶ - حکایت در معنی غلبه وجد و سلطنت عشق:

ممنونم

سوال من را جواب دادید.

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

در این ابیات حافظ بصیرت و گشودگی نسبت به حقیقت دوران را که برای سالک پیش میآید اینگونه بیان میکند:

معنی ابیات

 

۱- هر سالکی( رهرو/ کسی که قصد رسیدن به سرمنزل مقصود را دارد)  که به کوی میکده( مقام عشق و محبت/ جایی که از بند تعلقات ذهنی گسسته می شود) راه یافت،

- درهای دیگر را زدن( امید به سمت دیگر بردن) را فکر باطل میداند.

 

۲- روزگار تاج رندی( نشان پاکدلی/ زیرکی/ آزاد شدن از بند تعلقات) را به هر کسی نمی دهد،

- مگر به کسی که متوجه( سزاوار) باشد که سر افرازی عالم در گذاشتن چنین کلاهی( کلاه رندی، فروتنی، پندار پاک) است.

 

۳- هر کسی که به کوی میکده( مکان عرضه عشق) راه یابد،

- از برکت و بخشش جام می( ظهور حقیقت در وجود) به اسرار خانقاه( حقه بازیها و شیوه های فرسب کارانه صوفیان )پی خواهد برد.

 

۴- هر کسی راز دو عالم( غیب و شهادت/ دنیا و آخرت) را از خط *ساغر یافت،

- با نگاه کردن به آثار خاک رهگذران همه حقایق عالم مثل جام جهان نما( جامی افسانه ای که در آن می توان همه حقایق عالم را دید)برایش روشن می شود.

 

* (پیاله شراب در قدیم به هفت خط تقسیم بندی می شد۱ - فرودینه ۲- کاسه گرد ۳- اشک ۴- ازرق ۵- بصره ۶- بغداد ۷- جور  تا ساقی با توجه به تجربه خود برای هر کسی در حد توانش و تا خط مشخصی شراب بریزد، بطوریکه از مستی میخانه را بهم نریزد./ در اصطلاح عرفانی چیزی که در آن می توان انوار غیبی را مشاهده کرد/ قلب یا دل سلیم).

 

۵- بشتر از بندگی از ما دیوانگان انتظار دیگری نداشته باش،( از منظر شریعت ، دیوانگان از حساب و کتاب آخرت معاف هستند و حافظ رندانه با توجه به این نکته به متشرعین و مدعیانش می گوید که دیوانه است).

- که شیخ ( پیر مغان/ شخصیت تخیلی حافظ به معنی انسان کامل و دانا) مذهب ما( راه عشق) عاقلی را خطا می داند.( آنچه از نظر ما حق و حقیقت است عشق است و بس)

 

۶- دل من از چشمان نرگس( گل نرگس/ کنایه از چشمان یغماگر معشوق/ چشملن ناظر ) ساقی( خداوند) که قصد جان من ( منیت های  ذهنی) را کرده، امان نخواست.

- زیرا که شیوه آن ترک یغماگر( ترکان مغول که در غارتگری و چپاول شهرت دارند/ در اینجا کنایه از به تاراج رفتن دل توسط منیت های ذهنی)  سیه دل را می داند.( حافظ میداند که وساطت او فایده ای ندارد. )

 

۷- (حافظ باور عمومی مردم مبنی بر تاثیر ستارگان را دستمایه قرار داده و مضمونی زیبا خلق کرده و می گوید:)نمی دانم تاثیر کدام ستاره است که در تنگنای درد و رنج و اندوه سحرگاهان،

- چشمم آنچنان گریه کرد که ستاره ناهید( در آسمان هفتم) و ماه( در آسمان نهم) هم دیدند و متوجه شدند.

 

۸- داستان حافظ و ساغر می او برملا شده،

- نه تنها محتسب( مامور امر به معروف و نهی از منکر) و شحنه( داروغه و مامور اجرایی حکومتی)، که دیگر پادشاه هم اطلاع دارد.

 

۹- حافظ میگوید: آنچه به آن اشاره دارم، غیر از شاهی است که در کنار محتسب و شحنه قرار دارد،

آن شاه( خداوند) بلند جایگاهی است که نه (۹) آسمان

-  تنها نیم دایره ای از سقف بارگاه اوست.

( هییت آسمان در قدیم عبارت بودند از : ۱ - فلک افلاک یا عرش  ۲- فلک البروج  ۳- زحل  ۴- مشتری  ۵- مریخ  ۶- خورشید  ۷- زهره( ناهید)  ۸- عطارد  ۹ -ماه

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

معنی ابیات

حافظ در ابیات زیر ازمقام وصل خود با محبوب ازلی( خداوند) سخن می گوید. 

 

۱- گل( بعنوان مظهر الهی) در نزد انسان، می بر کف(کمال آمادگی در جهت مستی از انس و عشق الهی) معشوق به کام( جمال خداوند در عالی ترین مظهر ظهور) است،

- در چنین شرایطی و در چنین روزی، پادشاه جهان در برابر من مثل غلامی بیش نیست.

 

۲-بگویید : در محفل ما نیازی به شمع نیست،

- زیرا چهره ماه گونه خداوند( زیبایی معبود) به وضوح آشکار است.

 

۳- در آیین و روش ما باده نوشی حلال است،

اما بدون حضور  و وصل به تو  این باده نوشی بر ما حرام است.

 

۴- در شرایطی هستم که گوش من پر از نغمه های الهی( زندگی) است،

- افق روبروی من سراسر پر از لعل( تجلی جمال) و گردش جام( دل لبریز از عشق) است.

 

۵- در شرایطی که محبوب ظهور کرده جای عطر افشانی نیست،

زیرا هر لحظه از سر زلف یار مشامم خوشبو است.

 

۶- ای مظهر متعالی! از قند و شکر ( لذات عادی، لذات دنیوی) چیزی نگو !،

- زیرا که من از الطاف معنوی تو شیرین کام هستیم.

 

۷- تا زمانیکه گنج غم تو در دل ویرانه من جای گرفته و در آن نهان است،

- همواره من در کوی خرابات( بیخود شدن از خود و نفس/ محفل خیالی عاشقان) اقامت دارم.

 

۸- شهرت و افتخار من همین بی نامی ( دیده نشدن، عدم شهرت طلبی) است که تو ( خطاب به مدعیان)آنرا ننگ میدانی!،

- از نام و شهرت و اعتبار نپرس که من از آن نفرت دارم.

( حافظ از همه قید و بند و دلبستگیها از جمله نان و شهرت طلبی و کسب اعتبار برای خود رها شده است)

 

۹- ما میخواره( مست از عشق) ، سرگشته( آواره و سرگردان)، رند( زیرک و پاکدل)، نظر باز( دارای دید زیبا یی شناسی/ دید حقیقت بین) هستیم،

- همه انسانها اینگونه هستند، آیا کسی در شهر هست که لینگونه نباشد؟!

 

( حافظ میخواهد بگوید این خصایص در ذات همه انسانها بدون استثنا وجود دارد، هرچند نسبت به آن آگاهی ندارند.کافیست که از نسبت های مجازی و دروغینی که بین خود و دیگران برقرار کرده اند آزاد شوند تا آنان خود را مانند حافظ ببینند)

 

صابر قنبری در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۱۶ در پاسخ به غلامرضامقبلی قرایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:

درود

بیت ۲  یقینا منصرف از دیدار خدا برابر آنچه که در سوره انشقاق آمده میباشد؛ چون از مردم میخواد که از سر راه ''یار'' کنار بروند ضمن آنکه تمام آیات سوره انشقاق رو باید در نظر گرفت.

البته این تفسیر شما هم قابل تامله ولی کماکان بنده اعتقاد دارم منظور دیدار خدا برابر سوره انشقاق نیست و این غزل سراسر شوق دیدار یار است در حالی که بیشتر آیات سوره انشقاق انذار و یادآوری وحشت روز جزاست.

در ضمن تشبیه و اغراق لازمه کار شاعره و خیلی بیشتر از این چیزایی که مولوی در این غزل گفته، هم در دیگر اشعار ایشان هست و هم اشعار دیگر شاعران.

ح.ا.ا ا.ا.ه در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰:

برخی کلمات تاب تحمل بیش از یک معنا رو دارن مثل کلمه «باز» ک هم معنی گشوده میده در فارسی هم اسم یک پرنده ست و هم معنای دوباره داره.

برخی از مفاهیم و معانی هم با چندین کلمه میتونن خودشون رو ظاهر کنن. مثل شجاعت و دلیری بی باکی و...

ادیب سخنور از این قابلیت زبان استفاده میکنه و گاهی یک جمله یا یک‌بیت میتونن چند معنی داشته باشن و یا بک معنی داشته باشن ولی با تعابیر  و کلمات مختلف.

پیدایش اختلاف نُسَخ نشان دهنده این انعطاف زبانی، در فارسی و عربی است‌.

هرکس تا جایی که به وزن و ساختار معنایی ابیات ضربه نزنه، میتونه به سلیقه خودش شعر رو لغت گذاری کنه و معنایی ک فکر میکنه مراد شاعر هست رو برداشت کنه.

بنظر بنده بیت آخر میتونه حتی سوالی باشه.

یعنی شاعر با حیرت از عشق و اشتیاق شدیدش به معشوق، این سوال رو مطرح میکنه ک مگر عشق و اشتیاق من به تو از بدو تولد و با شیر مادر به من داده شده ک حتی در پیری هم اینچنین مشتاق معشوقم؟؟؟

این سوال مبالغه در عشق رو میرسونه. و غیر از اون یک پیام عرفانی هم داره از عشقی الهی.

 

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۶:

درود بر همه دوستان دل وحاشیه ونظراتی که ارائه دادید ویک نکته که هست اینکه شاعر بزرگ سنائی عزیز دربیت اخر می‌فرماید که 

لب ودندان سنایی همه توحید توگوید

مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی، 

میگه اگر، مگر یا اگر

یعنی مطمئن نیست ومردده وامیدوار به لطف خدا

واین ودرخواست وتو قع ما وبندگان خداست که وقتی کار خوب انجام میدند انتظار پاداش دارند، دیگه خودمان را که نمیتونیم گول بزنیم

خوب چه کسی بهتر از خدا؟!!

بااحترام به نظرات سروران گرامی✋

 

سعید سید حنایی در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۸ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

سلام

به نظرم این بیت:

چون خلق درآیند به بازار حقیقت

ترسم نفروشند متاعی که خریدند

اشاره به آیه شریفه ۱۱۱ سوره مبارکه توبه است که میفرماید:

ان الله اشتری من المومنین باموالهم و أنفسهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون  و یقتلون....

ومن اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به ذلک هو الفوز العظیم

خداوند اموال و جانهای مومنان را خریداری کرده و در برابرش بهشت جاودان را به آنها می بخشد.

چه خریدار خوبی، با بهترین قیمت، مال و جانی را که خودش به بنده عطا کرده، دوباره می خرد، آنهم به بهترین قیمت!!!

اما وقتی حقایق برای مردم روشن می شود و می‌بینند که مال و ازآن مهمتر جان را باید بدهند، اگر از بند تعلقات دنیوی رها نشده باشند، از این فروش و این داد وستد منصرف می‌شوند.

سالک  باید پای از بند تعلقات دنیوی بگسلد، و آنها که توفیق یابند، در این داد و ستد وارد می‌شوند و جان را اهدا  می‌کنند و به فوز و رستگاری عظیمی که در آیه به آن بشارت داده شده می رسند. 

نیما نجاری در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۲ - بقیهٔ داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی ده:

هرچه از یارت جدا اندازد آن

مشنو آن را کان زیان دارد زیان

گر بود آن سود صد در صد مگیر

بهر زر مگسل ز گنجور ای فقیر

 

با عرض سلام و عشق خدمت اهالی جان گنجور، مولانای عزیزمان میخواهد بگوید هرگز خواهان چیزی مباش که تو را از محضر "او" جدا کند و میان تو و یار مفارقت آورد چرا که متاع دنیا در برابر گنج بی پایانِ یار ارزشی نخواهد داشت حتی اگر با از دست دادن زر روزگار [ظاهرا] متضرر شوی... این را به خاطر آن از دست نده که همه ی تو رسیدن است به "او" و کمال تو و تشرف به "انسان کامل" گشتن در "او" خواهی است و در تایید این پند جناب مولانا چه زیبا شیخ شیراز حضرت حافظ میفرمایند؛

 

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

 

زیرا حافظ خوب میداند قدر گوهر را...

Mokoshle در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۱ در پاسخ به پریسا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:

شهد لب شیرین تو زنبور میان را.......

رضا تبار در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:

معنی ابیات

۱- در این دوره) زمان حافظ/ در هر زمان) دوست بی عیب و نقص دیده نمی شود، اگر دوستی هم وجود داشته باشد،

- تنها صراحی( شیشه می/ کنایه از قلب سلیم) و می( انس الهی) و سفینه ( کشتی نجات/ فضای گشوده شده دل) و غزل( این دیوان شعر) است.

 

۲- جریده( مجرد/ رها شدن از بند علایق و دلبستگیها) حرکت کن که گذرگاه عافیت( رستگاری) بسیار باریک است،

- پس پیاله عشق و محبت را برگیر که عمر عوض ندارد( راه دیگری برای زندگی نیست).

 

۳- نه تنها من از بی عملگی( عمل نکردن به آنچه می دانم) غمگین هستم،

- بلکه علمای( دینی) هم از از بی عملگی غمگین و دلمزده هستند( حافظ خواسته بی عملی علما را به فرمایشات خود مورد انتقاد قرار دهد و رندانه و در ابتدا از بی عملی خود سخن گفته است)

 

۴- اگر با دیده عقل و حکمت به این دنیای پر فتنه نگاه کنی،

- متوجه خواهی شد که جهان و هر چه در آن است ، ناپایدار و فنا پذیر است.( و برای  هیچ غصه خوردن جهل و نادانی است).

 

۵- در این فرصت کوتاه زلف ماه جهره ای( کسانی که مقام برتری در معنویت دارند مثل مولاناو حافظ و ...) را بگسر و داستان تعریف نکن،

- که سعد( خوشبختی) و نحس( بد بختی) ما تحت تاثیر ستارگاهان زهره( نماد شادی و خوشبختی) و زحل( نماد بدبختی) است( خوشبختی و بدبختی در دستان خود ما است).

 

۶- دل من امیدوار بود که به وصال روی تو برسد، ( وصال مبعود/ بیرون کردن همه دلبستگیها و صفات ناپسند از دل، بطوریکه دل آینه انعکاس صفات خداوند گردد و چیز ی جز او در دل نباشد)

- ولی متاسفانه در این میان مرگ سر راه وجود دارد که نابود کننده همه آرزوها است.

 

۷- حافظ را به هیچ وجه( در هیچ زمانی) هوشیار نخواهید یافت،

- زیرا که او مست( بیخود) از عشق و محبت الهی از زمان ازل( روز نخست خلقت)است.

۱
۷۲۰
۷۲۱
۷۲۲
۷۲۳
۷۲۴
۵۲۷۰