گنجور

حاشیه‌ها

AFSHIN SAMIMI در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۶ در پاسخ به علیرضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

دوست عزیز.  اگر نگاهی با دقت بر عبا و لباس  آخوند ها بیاندازید متوجه خواهید شد که آستین‌هایشان به دلیل سهولت در امر وضو کوتاه است.  در این تصویر به نظر می‌رسد که نه آستین کوتاه بلکه دست دراز است.  «دراز دست»  صفت کسی است که چشم به اموال دیگران دارد  ساده بگوئیم لغب دزد می‌باشد.    مثال پیر مغان واضح است    و گذشته و حال و آینده در آن صادق است  بخوصوص که تمام متن شعر کنایه به عوام فریبان است و بس !

محمد مقدم در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

در باره بیت ۸ : برای رهائی از فضول نفس در دنیای امروز میشه به کتابهای آقایان  اکهارت تله  ، محمد جعفر مصفا  و  جیدو کریشنا مورتی مراجعه کرد

محمد مقدم در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

در باره بیت ۸ : اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی بلای خانمان سوز همه دوران بوده ، صدا شنیدن و گاهی صدای افکار خود رو شنیدن همون فضولی نفس هستش گاهی بهش «حدیث نفس » میگن وبیماری وسواس هم همونه . دستت رو تمیز شستی ولی چیزی درونت میگه تمیز نشد دوباره بشور . شاید منظور حضرت حافظ در مصرع دوم این باشه که برای درمان ، از توهمات دور شو و  به یک داروی واقعی هوشبر پناه ببر  یا کار رو مثل افراد می خورده و مست به کس دیگری بسپار .

قدما دعا پیشنهاد میکردن برای وسواس و اون این بود  لا حول ولا قوة الا بالله

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵:

چه سان جمالِ تو بینم ، اگر نه پاک کنی

Mojtaba Razaq zadeh در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۵ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

خیلی خیلی ممنون از شما واقعا.

محمد مقدم در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:

در باره بیت ۱  : هدف دیگر  از می  دیدن رخ مبارک ، پاک و زیبای ساقیست، دیدن امثال شاهد عهد شباب است کسی که در رخ او چهره اصلی خودمون رو ببینیم . بله ما خودمون شاهدیم خودمون مغبچه ایم .

چاکر و خدمتگزار عزیزان امیدوار است بتواند آئینه ای باشد تا بزرگواران بتوانند چهره اصلی خود را  ببینند . در پی آن آشنا  دریابند که خود، همان آشنائی هستند

سام در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

تیه. [ ت َی ْه ْ / تیه ْ ] ( اِخ ) بیابانی که موسی ( ع ) با دوازده سبط بنی اسرائیل که هر سبط پنجاه هزار نفر بودند، در آن بیابان مدت چهل سال سرگردان بود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بادیةالتیه. در شبه جزیره سینا. یا جبل التیه. بیابانی که قوم موسی در آن گم و هلاک شدند. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). بلاد تیه ، مابین بیت المقدس و قنسرین است بطول دوازده فرسنگ.( زمخشری از یادداشت ایضاً ). موضعی است که در آن موسی بن عمران ( ع ) و قوم او گم شدند و آن زمینی است میان ایله و مصر و دریای قلزم و کوههای سراة از سرزمین شام و گفته اند که آن چهل فرسخ در چهل فرسخ است و گویند دوازده فرسخ در هشتاد فرسخ بود... ( از معجم البلدان ) : از مصر بیرون آمدند و روی به شام نهادند به لب دریا رسیدند. از آنجا به تیه آمدند و آن زمین شش فرسنگ در شش فرسنگ بود. در میان آن تیه چاهی بود. ( قصص الانبیاء ص 119 ). و در ساعت دعای وی اجابت شد و آن تیه موسی و قوم او را زندان شد. ( قصص 121 ).

 

سام در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

مائده آسمانی، یکی از معجزات عیسی(ع)

حواریون دوازده نفر از یاران مخصوص حضرت عیسی(ع) بودند که بعضی از آن‌ها لغزش پیدا کردند. نامهایشان چنین بود: پطرس، اندریاس، یعقوب، یوحنا، فیلوپس، برتر لوما، توما، متّی، یعقوب بن حلفا، شمعون ملقب به غیور، یهودا برادر یعقوب، و یهودای اسخریوطی که به حضرت عیسی(ع) خیانت کرد. آن‌ها با این‌که ایمان آورده بودند می‌خواستند با دیدن معجزه دیگری از عیسی(ع) که آن‌هم مربوط به آسمان باشد قلبشان سرشار از یقین گردد، به عیسی(ع) عرض کردند: آیا پروردگار تو می‌تواند مائده‌ای از آسمان (یعنی غذایی از آسمان) برای ما بفرستد؟
این تقاضا که بوی شک می‌داد، حضرت عیسی(ع) را نگران کرد، به آن‌ها هشدار داد و فرمود: اگر ایمان آورده‌اید از خدا بترسید.
حواریون گفتند: ما می‌خواهیم از آن غذا بخوریم تا قلبمان سرشار از اطمینان و یقین گردد و به‌روشنی بدانیم که آنچه به ما گفته‌ای راست است و بر آن گواهی دهیم.
هنگامی‌که عیسی(ع) از حسن نیت آن‌ها آگاه شد، به خدا عرض کرد:
خدایا مائده‌ای (سفره‌ای از غذا) از آسمان برای ما بفرست تا عیدی برای اول و آخر ما باشد و نشانه‌ای از جانب تو محسوب شود، و به ما روزی ده که تو بهترین روزی‌دهندگان هستی.
خداوند به عیسی(ع) وحی کرد: من چنین مائده‌ای برای شما نازل می‌کنم، ولی باید متوجه باشید که مسؤولیت شما بعد از نزول این مائده، بسیار سنگین‌تر خواهد بود. اگر پس از مشاهده چنین معجزه آشکاری هر کس از شما به راه کفر رود، او را آن‌چنان عذاب کنم که هیچ‌کس را آن‌گونه عذاب نکرده باشم.[١]
مائده نازل شد، و در میان آن چند قرص نان و چند ماهی بود و چون مائده در روز یکشنبه نازل شد، مسیحیان آن روز را روز عید نامیدند و در دعای حضرت مسیح(ع) نیز آمده بود: مائده موجب عید برای ما شود. یعنی ما را به خویشتن و به وجدان و سرنوشت نخستینمان بازگردان که براساس توحید و ایمان است. 

محمد مقدم در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸:

در باره بیت ۱ : کار  می  یا می چون ارغوان  چی می‌تونه باشه جز مستی ؟ بله مستی یکی از اهداف می نوشیه  و مست لا یعقل به تنهائی نمیتونه راه بره نیاز به کسی داره که زیر بغلش رو بگیره نیاز کفیل و وکیل و کمک داره نیاز به کسی داره که خودشو به اون بسپاره  یا تفویض کنه . بله مست خودسپاره ، متوکله   وقتی همیشه مست باشی می‌دونی که تو توو این دنیا اولا همه کاره نیستی   ثانیا شاید اصلا هیچ کاره باشی مثل برگی بر یک درخت یا سنگی در کف یک جویبار تمیز ( این دو تای آخر رو از عرفان فیلیپین یا شرق آسیا نقل کردم) .  بله جبری بودن و قدری بودن از این حرفها می‌باره  ( سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ، که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست).ما باید احتیاجمون رو اظهار کنیم ( ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود) ما باید منتظر عنایت و لطف  باشیم ، همون لطفی که آب جویبار پاک در حق تکه سنگ درونش میکنه . خود را در معرض نظری معجزه آسا قرار دهید تا آنچه اندر وصف ناید آن شوید

 

 

علی فراهانی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

اهل نظرانند که چشمی به ارادت

با روی تو دارند و دگر بی بصرانند

اهل نظر یا صاحب نظر کسانی هستند که به اسرار واقف باشند همانطور که حضرت حافظ هم فرمودند

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری

سِرِّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

 

یا علی مدد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۹ در پاسخ به لولی وش مغموم دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

خداوند این سید بزرگوار را رحمت کند

احمد فرزین در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۸۲:

در ادامه این دوبیتی هم دوبیتی دیگری از باباطاهر می توان خواند

مو آن رندم که پا از سر ندونم

سراپایی به جز دلبر ندونم

دلارامی کز او دل گیرد آرام

بغیر از ساقی کوثر ندونم

عبدالرضا ناظمی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴:

و البته  شباهتهای ابتدای  این شعر در وصف قیامت  با  سوره مبارکه انفطار نیز قابل بررسی است .

عبدالرضا ناظمی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴:

درود    آنچه در این شعر حضرت مولانا برایم جالب بود  شرح سینمایی و روایتی و تخیل  عشق دیوانه وار و بدون کنترل  و قدرتمند  است که بمانند سوپر قهرمانان  مدرن  فیلمهای تخیلی قدرتی  بی نهایت  دارد   قدرت اراده وحشتناک ایجاد شده از عشقی که زمان طغیان چنان قدرتمند است  که دنیا را قیامت می سازد و به آتش می کشد و  زمان و مکان  را در می نوردد و دوزخ و قواعد و درست و غلط و ..  هر چه که  مانع او شود را چون پر کاهی می سوزاند و چنان آتشی بر پا می سازد که آب صدها اقیانوس  را یارای  مقاومت در برابر آن نیست  کوهها و  دشت ها را همانگونه که عمامه را بدور دست می پیچند  تا آماده کنند بهمان صورت  در هم می تند  و خورشید چنان در مقابلش حقیر است که آن  را بمانند فانوسی  می آویزد و زمان  هیجانات عاشقانه  چنان به میدان می آید که هیچ هراسی در دلش نیست و خشمناک بر ههر چه مانع او و معشوق گردد حمله می کند و حتی بمانند  درنده ای که هنگام جنگ حریف را مغلوب می کند و جهت ایجاد رعب و وحشت  بر خود نیز  ضربه می زند به میدان می تازد  و علیرغم این  رها شدگی و بی خودی ها و  ترسی که در قلوب یاران می اندازد از سمت پروردگار نیز بر او  آفرین  می آید و زمانی که چون اژدهایی از دریا  عاشقی  به کوه رستگاری  اوج می گیرد  یاران در راه از  گوهر ها  و افاضات او که مانند تراوشاتی  که  زمان بیرون آمدن از آب از تن می ریزد  از او به اطراف  پخش می شود بهره می گیرند عشقی اینگونه قدرتمند   اینگونه رها     و اینگونه متمرکز    واویلایی   است

فاتح عبداله‌زاده در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۲ در پاسخ به محمد دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

یعنی کارهایی هستند که قباحت آن صد برابر  "می" خوردنه. بقول امروزیها "می" خوردن انگشت کوچیکه‌شون نمیشه!
اینجا شاعر رندانه میگه معمولا کسانی که می خوردن دیگران را جار می‌زنند، خودشون مخفیانه کارهای خیلی زشت‌تری میکنن

محمد مقدم در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

در باره بیت ۶ : خاک پای حضرت حافظ و دوستدارانش اطلاعات زیادی  در مورد ادیان و مذاهب و مسلک ها و مرام ها و مرام نامه ها داشتم و تا سی سالگی هم با بعضی هاشون زندگی کردم ولی هر چند وقت یکبار خواب گمشدگی می‌دیدم . بعد از تسلط نسبی بر دیوان حافظ و آشنائی با مهر و محبت دیگه از اون  خوابها خبری نیست . و این احساس نیست تجربه س ، اینکه همه چیز و همه کس رو بدون تمایل به تغییر اونها دوست داشته باشی . حتی افرادی رو که منفی تلقی میکنن ، افراد نیازمند کمک و آموزش بدونی ، بدون تحقیر ،  دانش آموز کلاس اولی بدنی 

ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم 

جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

ر.غ در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲:

هم از شکستنِ پیمانِ یار می‌ترسم
هم از زمانه‌ی ناپایدار می‌ترسم
نداد دستِ وفا ور دهد نمی‌پاید
ز نامساعدیِ روزگار می ترسم
اگر چه من ندهم اختیارِ خویش از دست
ز دست اگر برود اختیار می‌ترسم
فغان ز دل که نصیحت در او نمی‌گیرد
ز تنگنایِ دلِ بیقرار می‌ترسم
بلایِ عشق چو نازل شود براندازد
رسومِ عقل و از آن نابکار می ترسم
محبّت است و ارادت که متصل نشود
از این دو قاعده‌ی استوار می‌ترسم
مرا که بلبلِ گلزارِ عشق می‌خوانند
چگونه گویم از آسیبِ خار می‌ترسم
دلم ببردی جانا ز غمزه‌ی چشمت
اگر به جان ندهد زینهار می‌ترسم
خرد ز غمزه‌ی شوخِ تو میکند پرهیز
چو مست باشد و من از خمار می ترسم
کنارِ وصل به من کرده‌ای حوالت و هست
در این میان سخنی کز کنار می‌ترسم
کمندِ زلفِ تو حلقم گرفت و معذورم
اگر ز سلسله دیوانه‌وار می‌ترسم
تویی مراد سخن در بهشت و دوزخ نیست
به دوستی اگر از نور و نار می‌ترسم
ز دفع کردنِ بیگانگان نیندیشم
ز آشنا شدنِ انتظار می‌ترسم
رهت به گریه از آن آب می‌زنم هموار
که بر دلت ننشیند غبار می‌ترسم
قرار و صبر و ثبات و شکیب می‌باید
چو نیست حاصل از این هر چهار می‌ترسم
اگر در آینه‌ی رویِ تو رسد هیهات
ز دودِ آهِ نزاریِ زار می‌ترسم

محمد مقدم در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

در باره بیت ۴ و ۷ : تجربه زندگی با حضرت حافظ و ارباب معرفت  فوق العاده لذت بخش و عجیبه اونقدر زیاد با واقعیت زندگی ما آمیخته شده که فقط میتونید متحیر بشید . ۱۵سال پیش ، من که۴۵ ساله بودم فقط چند کلمه از یه جوون ۲۲ ساله مشاوره خواستم ، به ایشون عرض کردم فکر آینده فرزندانم مقداری نگرانم می‌کنه . گفت نگران نباش خودتون خوبید اونها هم خوب میشن . این جوون و خیلی از جوونها  ناصح امین هستند . ایشون معنی بیت ۷ رو گفته بود بدون اینکه خودش یا من با این غزل آشنا باشیم . 

ناصح ما دربیت ۴  همون « ناصح امین » ماست که باید حتما اون نصیحت رو قبول کنیم  و الا  نصیحت اولین پیامش اینه که  تو نمی‌فهمی و من بیشتر از تو می‌دونم . بوی بد این گفتار همه رو اذیت میکنه . روانشناسی هم اونو رد می‌کنه و به والدین میگه تجربیات خودتون  رو بگید و امر و نهی نکنید . 

نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است 

دلش بس تنگ میبینم  مگر ساغر نمیگیرد

 

 

 

 

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵:

گر دست دهد خاکِ کفِ پایِ نگارم

بر لوحِ بصر خطِّ غباری بنگارم

خاکِ کفِ پایِ نگار در سرِ کویِ حضرتش یافت می شود که حافظ بارها ذکر کرده است آنرا با باغِ بهشت نیز برابر نمی کند، پس در اینجا نیز می فرماید چنانچه بخت با او یار بوده و دست دهد که حضوری هرچند گذرا در سرِ کویِ دوست داشته باشد مقداری از آن خاک را بجایِ خطِ سُرمه توتیایِ چشم می کند و بر لوحِ بَصَر می نگارد یا نقش می زند. در قدیم باورِ عموم این بود که سُرمه علاوه بر اینگه نقشِ آرایشِ چشم را ایفا می کند بر تقویتِ بینایی نیز مؤثر است، پس حافظ سُرمه ای بهتر از خاکِ کویِ حضرت دوست نمی بیند چرا که خطِ چشمی به ضرافت و نازکیِ غبار نیز می تواند به دیدگانش نور و بینشی با افقِ بینهایت عطا کند تا بتواند جهان را از منظرِ چشمِ خداوند که بینهایت است ببیند.

بر بویِ تو شدم غرق و امید است

از موجِ سرشگم که رساند به کنارم

بو در عینِ حال که به معنایِ شمیم آمده است معنیِ آرزومندی را نیز مدِ نظر دارد، پس حافظ خطاب به حضرت دوست ادامه می دهد به شمیم و عطری که از خاکِ کفِ پایِ او به مشامش رسیده است غرقِ دریایِ عشق شده و اکنون امید است تا بوسیله امواجی که از دریایِ سرشک و اشکِ چشمانِ حافظ پدید آمده است به کنار و ساحلِ نجات برسد، کنار نیز دارای ایهام است بنحوی که معنایِ دیگرش آغوش و وصالِِ معشوق را تداعی می کند یعنی تنها با وصالِ اوست که می توان به ساحلِ نجات رسید.

پروانه‌ی او گر رسدم در طلبِ جان

چون شمع همان دَم به دَمی جان بسپارم

پروانه که با شمع قرابتِ معنایی دارد در اینجا به معنیِ اجازه، اذن و یا فرمان آمده است و شمع در اینجا نمادِ عقلِ جزویِ انسان است که در مقابلِ خورشیدِ بینهایت حقیر است و ناچیز، پس حافظ می‌فرماید اگر وقتِ جان نثاریِ شمعِ وجودِ او که دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ محدودیت بینِ ذهن است فرا رسد و حضرت معشوق اذنِ رها کردن و گذشتن از چنین جانی را بدهد او همان دَم و لحظه با دَم و نَفَسِ حضرتش این جان را همچون شمعی خاموش می کند تا پس از این با دیده ی جان بینی که از غبارِ خاکِ پایِ نگار  بدست آورده است جهان را ببیند.

امروز مَکَش سر ز وفایِ من و اندیش

زان شب که من از غم به دعا دست برآرم

باز هم مخاطب حضرتِ معشوق و نگارِ ازلیست و حافظ پس از خاموشیِ شمعِ ذهن که محدودیت است از او می خواهد تا به عهدش وفا کند و حال که به دَمی این شمع را خاموش کرده است به دَمی دیگر حافظ را به جانِ اصلیِ خود که همان بینشِ نامحدودِ خداوندی ست زنده کند، در اینجا حافظ بنوعی هُشدار روی آورده و می‌گوید امروز همان روزِ وفایِ به عهدی است که با من بسته ای، پس بیندیش و بترس که مبادا از عهد و وفایِ خود سرکشیده و باز گردی، چرا که حافظ از غمِ عشقت دست به دعا بر می دارد، دعا در اینجا یعنی بیانِ اسرارِ معشوق که حافظ تا کنون با اعجازِ کلامش آنرا بصورتِ سربسته و در پرده بیان می کند، یعنی اگر فکرِ عدمِ وفای به عهد را داشته باشی و پس از خاموشیِ شمعِ وجودِ ذهنیِ حافظ او را به دمِ مسیحایی خود زنده نکنی او نیز شبی اسرارت را فاش بیان می کند، پس بیندیش و در وفای به عهدی که بسته ای کوتاهی مکن و سر مکش که حافظ  حتی اگر همچون حلاج سرِ دار را بلند کند اسرار را هویدا خواهد کرد.

زلفینِ سیاهِ تو به دلداریِ عُشّاق

دادند قراری و بِبُردند قرارم

یکی از زلفین استعاره از وجعِ جمالیِ حضرتِ معشوق و زلفِ دیگر کنایه از وجهِ جلالیِ اوست، وجهِ جمالیِ خداوند که در وجود و هستی تجلی یافته است محلی برای قرار و آرامشِ انسان است چنانچه در قرآن کریم نیز آمده است که "زمین را محلِ آرامشِ انسان قرار داده ایم" ( در سوره هایِ بقره، آل عمران و اعراف)، در این‌حال که خداوند این جهان را به جهتِ دلداری و دلجویی قرارگاهِ انسان تعیین نموده است اما برای عاشقانی چون حافظ که در پیِ زنده شدن به اصلِ خود هستند بیقراری و ناشکیبایی را به همراه داشته و قرار و آرامش را از آنان می بَرَد، قرار و آرامشِ دیگری که برای دلجویی از انسان (که پذیرفت به جهانِ فرم و ماده بیاید تا بنا به حدیثی گنجِ پنهانِ خداوند را در این جهان آشکار کند) قرار داده شده گرفتنِ سرِ زلفِ نگار است تا سرانجام به رخسار و دیدارِ رویِ حضرتش نایل شود، اما این قول و قرار و عهدی که با انسان بسته شده است نیز موجبِ ناشکیبایی و بیقراریِ عاشقِ کم صبر و حوصله ای چون حافظ می گردد که می خواهد خداوند پس از دمی که منجر به خاموشیِ شمعِ ذهنش شده است اکنون بلادرنگ به دَمی دیگر او را به دیدارِ رخسارش زنده کند و در این بی قراری حتی زبان به هُشدار و تهدید نیز می گشاید. 

ای باد از آن باده نسیمی به من آور

کان بویِ شفابخش بوَد دفعِ خُمارم

 عهد و پیمانِ موسوم به الست توأم با نوشیدنِ جامی از شرابِ عشق بود که انسان از دستِ آن یگانه ساقیِ هستی دریافت نمود و اکنون تأخیرِ حضرتش در وفای به عهد و نوشانیدنِ دوبارهٔ شرابِ الست موجبِ خُماری عاشقی چون حافظ می گردد، پس او به بادِ صبا متوسل می شود تا مگر نسیمی از آن باده ی الست را بسویِ او بیاورَد که همان بو نیز در این هنگامه‌ی فِراق موجبِ دفعِ خمار و بیقراریِ حافظ خواهد شد. 

گر قلبِ دلم را ننهد دوست عیاری

من نقدِ روان در دَمَش از دیده شمارم

اما بنظر می رسد حافظ دلیلِ تأخیر در دیدار و دمیدنِ نفسِ جان بخش را یافته است که می فرماید حضرت دوست عیار و ارزشی برای دلی که هنوز تبدیل به زرِ ناب نشده است قائل نیست، پس حتی اگر شمعِ وجودِ محدودِ عاشق با دَمی خاموش شده باشد اما دلی را می بیند که از کینه و حرص و حسد و خشم زنگار بسته است، پس حضرت دوست وقعی به این خاموشیِ شمع نگذاشته و دل را قلب و تقلبی تشخیص می دهد و سببِ تأخیر نیز در همین است، یعنی مادام که دلِ عاشق از زنگارهای ذکر شده صیقل نخورده باشد موردِ پذیرشِ خداوند قرار نخواهد گرفت، پس حافظ علاجِ کار را تحملِ دردِ آگاهانه در زدودنِ دردهای ذکر شده ای می داند که در دل یا مرکزِ انسان قرار دارند، یعنی موجِ سرشکی که بر اثرِ رهایی از دردها از چشمانِ عاشق جاری می گردند همچون نقد یا گوهرهایِ روان هستند که او تا آخرینِ آنها را می شمارد و پس از آن است که حضرت دوست عیارِ زرِ نابِ دلِ عاشق را عیار سنجی می کند که اگر ناب و خالص شده باشد او را به کنارش خواهد پذیرفت.

دامن مَفِشان از منِ خاکی که پس از من

زین در نتواند که بَرَد باد غبارم

دامن فشاندن از خاک کنایه از دور کردنِ عاشقی ست که دست بر دامنِ معشوق دارد و حافظ می‌فرماید اکنون پس از اینکه شمعِ منِ محدود اندیشِ با دمِ حضرتش خاموش و همچین دردهایِ نهفته در دل بصورتِ اشکی روان و ارزشمند از چشمانش جاری و روان شده، آنچه برجای می ماند منِ خاکی و خالص است آنچنان که در روزِ ازل بوده است، پس حافظ خطاب به معشوقِ ازل ادامه می دهد اکنون دیگر دلیلی بر رانده شدن از سرِ کویش و دامن فشاندن وجود ندارد، یعنی هنگامِ وصل و کنار فرا رسیده است بشرطِ آنکه این وجودِ خاکی استمرار داشته باشد که در اینصورت هیچگونه باد و طوفانی از اتفاقاتِ بیرونی قادر به جابجا کردن و زدودنِ این غبارِ لطیف شده از سرِ کویِ حضرت دوست نخواهد بود و این پایداری تا ابدیت و پس از مرگ نیز ادامه خواهد داشت.

حافظ لبِ لعلش چو مرا جانِ عزیز است

عمری بُوَد آن لحظه که جان را به لب آرم

حافظ در این بیت خود معنایِ لبِ لعل را بیان کرده و می فرماید پس از مراحلِ ذکر شده و خالص شدنِ وجودِ انسان آنچنان که در ازل بوده است لبِ لعل و شرابیِ حضرتش که همان جانِ عزیز و اصلِ خداییِ انسان است آماده است تا بر لبِ عاشقی چون حافظ قرار بگیرد که عُمری ست در انتظارِ چنین لحظه ای بوده و در این راه کوشیده است، یعنی یکی شدن و وصل که درهم پیوستنِ جان هایِ عزیز است.

فاتح عبداله‌زاده در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۴۳ در پاسخ به امین کیخا دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

درود، در زبان کوردی و گویش سۆرانی (شهر بۆکان: Bokan، لهجه‌ی بۆکانی: Bokanî) بە کدخدا می‌گویم: کۆخا (kokha)koxa 
با همین گویش، سقزیها می‌گویند: Kêyxa, کویخا

۱
۵۸۷
۵۸۸
۵۸۹
۵۹۰
۵۹۱
۵۵۶۹